۰
تاریخ انتشار
دوشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۱۳
به بهانه سالروز شهادت دردانه سه ساله حضرت اباعبداله الحسین(ع)؛

خسته ترین مسافر ویرانه ها

سعید نوریان، فعال فرهنگی
خسته ترین مسافر ویرانه ها
دردانه ارباب بی کفن؛ سراغت را در این روزهای ماتم و عزا از کجا بگیرم؟ از خرابه های شام؟، از تل زینبیه و یا از گودی قتلگاه و کاروان اسرا؟
تو در همه این مکان ها حضور داشته ای و با چشمان زیبایت، همه آن اتفاق هایی را که نباید می دیدی، دیده ای. کربلا و گودی قتلگاهش از نگاه معصومانه و کودکانه ات، زیبایی دیگری دارد. چشم هایت در آن ظهر خونین، به آتش کشیدن خیمه ها، تازیانه زدن نامردان دهر بر پیکره صدپاره حسین(ع) را به تماشا نشسته است. چشمان تو، چه غمگنانه در سوگ عموی سرو قامتت، به سوگ نشسته است و چه عاشقانه برای علی اصغر(ع)، اشک ماتم ریخته است. چشم هایت، زخم هایی را که از زنجیر های لشگریان یزید بر دست ها و پاهای عمه زینبت و اسرای نینوا تاول زده است را دیده است و چه تهمت هایی که شنیدی و دم فرو بستی.
صورتت نیلی است و گیسوانت بوی آتش می دهند. دست های کوچکت، زخمی است و بازوانت کبودند. تو را به میهمانی شلاق و شمشیر و تهمت و تحقیر آورده بودند و چه بیرحمانه برای تان جشن خون و گریه راه انداخته بودند. برای تان، مجلس دشنام و تهمت ترتیب داده بودند و شما را بر سر سفره خون نشانده بودند. چه نامردانه این نامردمان روزگار با سنگ به استقبال شما آل الله آمده بودند تا با تازیانه تحویل تان بگیرند.
اینان که تازیانه ها را محکم بر پیکر نحیف تان می زدند، نمی دانستند که از جای جای این تازیانه ها هزاران بهار جوانه خواهد زد. شام با هزاران دسیسه و نیرنگ و سیاهی و چشم هایی از آتش به پیشوازتان آمده بود با خنجرهای از نیام برآمده و شلاق های بی رحم.
تو بر آغوش خسته ویرانه ها، خواب پروانه هایی را می دیدی که بر شاخه های نازک احساست جوانه می زدند. تو با دستان کوچکت، در امتداد عمه، فقط آمدن بابا را از خدایت می خواستی و بابا چه مهربانانه در ضیافت شبانه ات و در آرامش خرابابه ات به سراغت آمد و عاشقانه و پدردانه دلداری داد. بابا، هر زمان که می خواست و تو طلب می کردی، بر بالینت حاضر می شد و دنیا دنیا عشق و محبت را بدون منت برای نثار می کرد. وقتی در ظهر عاشورا و بعد از اینکه بابابیت را ناجوانمردان دهر ناجوانمردانه سر از تنش جدا کردند و تو شعله بر دامان و سوخته تر از خیمه، آه می کشیدی و در آمیزه خار و تاول، آبله و اشک با پاهای خونین، صحرای سرگردان را به امید سرپناهی می دویدی، بابا به سراغت آمده بود. بابا چه غمگنانه تو را می دید، وقتی که در سنگباران دروازه کوفه، جویبار کوچک خون از لابه لای موهای پریشانت چکه چکه بر محمل می چکید و از گوشه پیشنانی ات با گونه ارغوانی سیلی خورده ات، همسایه می شد.
بابا تو را دید که گرسنگی و تشنگی، بهار چهره ات را پاییزی کرده بود که آن گاه که سیلی سنگینی نامردانه ای بر گلبرگ گونه ات نشست. بابا، در خرابه های شام هم با تو بود و برایت قصه های کربلا را می گفت و لالایی می خواند. بابا، همه جا با تو دردانه اش همراه بود و همسفر. خرابه های شام، گهواره تو بود و بابا لالایی گویان، کنارت تا صبح می نشست تا مبادا دختر نازدانه اش، به خواب نرود. تو گلی بودی که سه بهار شکفتی؛سه فصل، عطر خنده هایت در باغ رویاهای بابا پیچید و آن گاه در خرابه های شام مسکن گزیدی و عاشقانه در غربت، به بابایت رسیدی. تو خانه ای زیبا در خرابه های شام داشتی که سقفش را از ستاره های آویزان از دل شب تزیین کرده بودند و فرشش را گرچه از خاک است، با ستاره های چکیده از چشمانت، مفروش کرده بودند. توخسته ترین مسافر ویرانه ها و غمگین ترین نشانه اسارت آل الله هستی. آن هنگام که در آن دشت عطشناک، گوشواره هایت را که گرفتند، آسمان هزار هزار گوشواره برایت هدیه می آورد و ماه به هیبت عروسکی هرشب در ویرانه های شام به دنبال تو می گشت، تو را که پدرت را در یک ظهر خونین گم کرده بودی. اینک هزاران فرشته برایت آغوش گشوده اند. اشک های تو بر شاخه های خشک شهر کوفه شکوفه خواهد داد. تو در زمین نیستی و اینک در بهشتی و ماه و ستاره ها به دنبال تو می گردند.
يک نيمه شب بهانه‌ دلبر گرفت و بعد
قلبش به شوق روي پدر پر گرفت و بعد
 اما نيامده ز سفر مهربان او
يعني دوباره هم دل دختر گرفت و بعد
 آنقدر لاله ريخت به راه مسافرش
تا خواب او تجلي باور گرفت و بعد

 اما دوباره فرصت جبران رسيده بود
يک بوسه آه از لب پرپر گرفت و بعد
 جان داد در مقابل چشمان عمه اش
با بال هاي زخمي خود پر گرفت و بعد ...
https://www.razavi.news/vdcftxdm.w6dtmagiiw.html
razavi.news/vdcftxdm.w6dtmagiiw.html
کد مطلب ۳۵۰۳۵
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما