برای آنها که آرزو دارند اتاقی در حرم داشته باشند
روایتی از سالها زندگی جوانی در حرم با پنجرهای رو به گنبد
دانشگاه رضوی در دهه 60 شمسی بهجای مدرسه خیرات خان در اطراف حرم تاسیس شد و هم اکنون جزئی از حرم است. اینکه دورنمای پنجره اتاقت، گنبد و بارگاه امام رضا (ع) باشد، حسی عجیبی را تداعی میکند. «محمود پورسلطانی» که از این دانشگاه فارغالتحصیل شده و هم اکنون مشغول خواندن حکمت هنر اسلامی در قم است، از خاطرات زندگیش در حرم میگوید.
15 سال و نه ماهش بود که پدرش را در سانحه رانندگی از دست میدهد. روی تاریخ تاکید دارد. آن روزها محمود نماینده انجمنهای اسلامی دانشآموزی شهرشان، تربت حیدریه بود. از راهنمایی در کلاسهای انجمن شرکت میکرد. وضعیت مالی رو به راهی نداشتند تا اینکه در آن شرایط اتفاق خاصی برایش میافتد. محمود برای حج دانشآموزی انتخاب میشود. تمام مقدمات سفرش طی یک هفته محیا شده است. یک هفته بعد او در مدینه است. حس غربتی که در شهر پیغمبر حس میکرده، راه گلویت را میبندد.
سال 88 به توصیه یکی از دبیران تصمیم میگیرد در آزمون دانشگاه رضوی شرکت کند، اما قبول نمیشود. تصمیم میگیرد هنر بخواند. از نوجوانی در کلاسهای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شرکت کرده و یک دوره فیلمسازی را هم در انجمن فیلمسازان جوان گذرانده است. درست چند روز مانده به ثبتنام آزمون دانشگاه رضوی دوباره تصمیم میگیرد شانس خود را یک بار دیگر امتحان کند. در کنکور هنر، مجسمهسازی قبول میشود. اما برای نزدیکی به مادر و تجربه دلنشینی که از سفر حج دارد دوست دارد دوباره تکرارش کند. بنابراین تصمیم میگیرد تحصیلش را در دانشگاه رضوی ادامه دهد. يك سال بعد تغییر رشته میدهد و فلسفه را شروع میکند. محمود تمام شش سالی را كه در این دانشگاه درس میخوانده اتاقی در حرم داشته است و آخر هفتهها به شهرشان میرفته است.
محمود و رفقایش که گاهی از شهرهای خیلی دور میآمدند و قید درس خواندن در شهر خودشان را میزدند تا ساکن حرم بشوند، دو صحن با ضریح امام فاصله داشتند. صحن هدایت که ورودی دانشگاه بود و صحن انقلاب. البته محمود میگوید از صحن هدایت به صحن آزادی یا همان صحن نو میرفته است. از آنجا به پایین پای حضرت میرفته است پابوس. زیارتش را آنجا میخوانده و از صحن جمهوری خارج میشده و به دانشگاه برمیگشته است.
محمود بیشتر از اینکه شبها به زیارت برود، ساعت هفت تا هشت صبح به روضه منوره میرفته. چون ضریح و اطراف آن بسیار خلوت بوده و برای زیارت مهیا. نمازهایش را هم هر بار در یکی از صحنهای حرم میخواند. یکبار که از بابالجواد وارد حرم میشود، اذان را گفته بودند. همان صحن جامع به صف نمازگزاران میپیوندد. بعد از نماز یکی از خادمها کنارش مینشیند و ژتون غذای حضرت را به او میدهد. او هم نگاههای حسرتوار دو جوان اهوازی را میبیند که کنارش نشستهاند، ژتون را به آنها میدهد. میگوید «نمیدانی چه حالی شدند!» کلی تشکر و دعا کردند. توی صفهای نماز جماعت حرم دوستان زیادی پیدا کرده است. دو دوست عراقی که در دانشگاه فردوسی مشهد درس میخواندند و برای آنها حسابی تعجببرانگیز بوده است که این همه زوار آقا در امنیت کامل به زیارت میپردازند و آب از آب هم تکان نمیخورد.
محمود گاهی پنجره اتاقشان که رو به گنبد زرد رضا بوده را باز میگذاشته است. وقتی از کلاس درس خسته به اتاق برمیگشتند کبوترهای آقا بودند توی اتاق میگشتند و حسابی حال و هوا آنها را عوض میکردهاند. صدای اذان، نقارهها، همهمه زائران که به زیارت میرفتهاند هر روز او را به فکر وا میداشتهاند. او هی بیشتر به رابطه و ارتباطش با امام رضا (ع) فکر میکرده است. اینکه علی ابن موسی الرضا ولی نعمت اوست و او چگونه قرار است شکرگزار این نعمت باشد.
حمود میگوید این همه فکر کرده است اما به جای خاصی نرسیده است. تنها یک نتیجه گرفته است و به یک اصطلاح خوب رسیده است «آدم باش».
ساختمان دانشگاه چهارضلعی است و وسط حیاط حوض آبی است که طراوت خاصی دارد. گاه گاه کبوتران مینشینند و از حوض آبی مینوشد. بهار 94 محمود خواب پدرش را میبیند که به او میگوید از درس خواندش در آنجا راضی است. محمود تمام تلاشش را در طول تحصیل و زندگی در حرم کرده است که آدم باشد. میگوید با خوابی که دیده است حداقل مطمئن است که راه را درست رفته است. او صبحها که پرده ضخیم اتاق که مانع نور و صدا بوده است، آن را به کناری میزده تا نور گنبد تمام اتاقش را روشن کند.