گزارش خبرگزاری رضوی از گرمخانه های شهر مشهد
سقفی برای یک شب، چتری برای یک عمر
لیلی طوسی. فرهنگ و جامعه/ گاهی اگر در لحظات تندتر راه رفتن برای رسیدن به سرپناه نگاهی به اطراف بیندازیم افرادی را مییابیم که جایی برای رفتن نداشته و همین خیابان ها و آسمانش پناهنگاه آنها است، اما نمی توان درک کرد که چگونه انسانی خواهد توانست در دمای زیر صفر شب را به صبح برساند. غرق شدن در چنین افکاری ذهن من را به سوی محلی برد که هرچند به صورت موقت اما میتواند این افراد را از گزند سرمای استخوان سوز برهاند،. پیگیری کردم تا توانستم با مدیر «خانه سبز» صحبت کنم، اطلاعات کلی پای تلفن به من داده شد اما علاقه برای بازدید از آنجا توانست خاطره ای پر از احساسات متناقض را رقم بزند.
هماهنگی ها انجام شد و به گرمخانه ای رفتیم که شهرداری آن را اداره میکند، فضایی با ٣٠٠٠متر که با داشتن ظرفیت ١٧٠نفری برای آقایان و ١٠٠ تخت خواب برای خانم ها در حال جامه عمل پوشاندن به حسرت افراد برای داشتن سقفی حتی موقت است.
محسن محبی مدیر مجموعه خانه سبز در مورد اداره این مرکز میگوید :هر شب سرویس هایی در مناطق مختلفی از شهر متکدیان و بی خانمان ها را جمع آوری کرده و به این مرکز میآورد. او اشاره میکند که در حال حاضر در حال دایر کردن ٤مرکز دیگر نیز هستند.
وی ادامه میدهد: امکان استحمام ،صرف شام و صبحانه برای افراد فراهم آورده میشود.
پای درد دل مدیر و سایر کارکنان که مینشینیم عمق مسائل موجود را میتوان بیشتر حس کرد و فهمید که موضوع به سادگی یک شب اسکان افراد بی خانمان نیست.
با بازدید از خوابگاه ها این مسائل دارای ابعاد وسیع تری میشود، هرکدام به دنبال طلبی به دور مدیر جمع میشوند و اگر تعریف و تشکرهایی که هرازگاهی از ایجاد چنین فضایی شنیده میشود را نادیده بگیریم برای لحظه حس میکنیم در زندانی در بسته هستیم نه مکانی برای فرار از سرمای استخوان سوز زمستان.
اعتیاد دردی که امکان آسایش را حتی برای یک شب از افراد سلب میکند
محبی در این باره اظهار میکند: علی رغم اینکه سرویس های ما از ساعت ٥ بعد از ظهر به دنبال جمع آوری این افراد از سطح شهر هستند مراجعه واقعی از ١٠ شب به بعد شروع میشود چرا که اغلب این افراد اعتیاد دارند و لحظه ایی را برای مصرف مواد مخدر از دست نمی دهند.
وی افزود: متکدیان به دو بخش تقسیم میشوند که اگر با تشخیص روانشناس نیاز به کمک داشته باشند به بهزیستی منتقل و اگر به صورت حرفه ای تکدی گری کنند برای این افراد حکم صادر خواهد شد.
طی بازدید از خوابگاه ها میتوان انسان های مستاصلی را دید که بزرگترین دردشان از درون خودشان است، دردی به نام اعتیاد که آنها را متوسل به اقرار دروغ و حرف ها و اشک هایی برای خروج از مرکزی میکند که میتواند مامن آنها باشد.
محبی در خصوص استفاده از رویکردهای کارآفرینی هنری در جهت توانمندسازی این افراد به طرحی اشاره کرد که هرچند در ابعاد کوچک اما به جهت انجام آمورش هایی مانند قالی بافی و بافت تابلو فرش برای زنان در حال شکل گرفتن است و به همراهی نیاز دارد.
سرگذشت هایی که با این مرکز پیوند زده شده است
جمع آوری ضایعات و تکدیگری اقدام مشترک عموم افرادی است که در آنجا حضور دارند، از پیرمردهای بالای ٦٠سال گرفته تا دختری که جوانیش در اولین نگاه توجه مارا جلب میکند.
فاطمه ١٧ساله با ظاهری مناسب و جملات مودبانه سعی در جلب توجه دارد و میگوید: پدرم چند سال پیش فوت کرده و همسرم نمی توانست هزینه های زندگی ما را بدهد و به همین علت راهی جز تکدیگری نداشتم چرا که حتی شیری برای نوشاندن به کودکم نمانده بود.
فاطمه میگوید در ١٤سالگی و به خاطر فشار های مادرم ازدواج کردم. معتاد شدم، هرچند مدتی است که ترک کرده ام و این بار به خودم قول داده ام که به دنبال زندگی سالم بروم هرچند که سخت است و در شرایط اقتصادی کنونی نمی توان با درآمد های کم زندگی کرد.
به اینجای صحبت فاطمه که میرسیم مددکاران لبخندی میزنند و بعد به ما میگویند که درآمد فاطمه از تکدیگری در برخی روزها به ٧٠٠هزار تومان هم میرسیده است.
محبی با اشاره به همین مسئله عنوان میکند: درآمد بالای افراد از این فعالیت گاه آنچنان زیاد است که آنها را از کار کردن با درآمد های عادی و سالم دور کرده و باعث گسترش تکدی گری میشود.
مسئول بخشی که قربانی درگیری های مددجویان شد
به یکی از این خوابگاهها که وارد میشویم فردی جلو آمده و خود را اسفندیار معرفی میکند و شروع به نقل یک خاطره از مسئول شیفتش میکند.
موضوع را از خود وی جویا میشوم و او که چند سالی است در این مرکز در حال فعالیت است عنوان میکند:سال٨٩ بود که یک شب در حال ثبت نام مددجویان بودم، فردی به ما مراجعه کرد که بشدت آلوده و در وضعیت بسیار نامناسبی قرار داشت به همین دلیل از یکی از مددجویان خواستم به وضعیت این فرد رسیدگی کند و به او کمک نماید.
خبر فوت مددجو
وی ادامه میدهد: ساعتی بعد خبر فوت مددجوی مذکور به گوشم رسیده و بلافاصله با کلانتری تماس گرفتم، جنازه وی از طریق شهرداری برای انجام کارهای لازم منتقل شد اما چندی بعد پزشکی قانونی تشخیص داد که مرگ طبیعی نبوده و من را بعنوان مسئول به بازداشتگاه منتقل کردند.
او که ٤٠روز در بازداشت بوده است میگوید: در آن زمان دانشجوی رشته شهرسازی بودم که متاسفانه بدلیل وقفه ایجاد شده نتوانستم آن را ادامه دهم و ابعاد این اتفاق همه زندگیم را تحت تاثیر قرار داد چرا که فرزند دومم در همین زمان و عدم حضور من بدنیا امد و همسرم تحت تاثیر شوک عصبی این اتفاقات بوده و منجربه این شد که فرزندم درگیر تشنج باشد.
اما بصورت اتفاقی اسفندیار مددجویی که در ابتدای ورود با آب و تاب قضیه را برای ما
تعریف کرده بود به جرمی دستگیر شده و به بندی منتقل میشود که مسئول شیفت در آن حضور داشته همین موضوع اسفندیار را شرمنده کرده و وی لب به اعتراف میگشاید و مشخص میشود ضربه ایی که در اثر هل دادن آن فرد توسط این مددجو منجر به ضربه مغزی و مرگ او شده است و مسئول شیفت نهایتا پس از کلی استرس و ناراحتی آزاد میشود
قصه فاطمه و این مسئول شیفت و هزاران نفر دیگر نیاز به اقداماتی عمیق تر و پیشگیرانه تر را برای تبدیل نشدن افراد به موجوداتی که نه تنها با جامعه بلکه با خودشان هم بسیار فاصله گرفته اند را بسیار بیشتر مورد توجه قرار میدهد چرا که خانه سبز را میتوان مرکزی دانست که آسیب های اجتماعی در اشکال مختلف در آن نمایان است.
هماهنگی ها انجام شد و به گرمخانه ای رفتیم که شهرداری آن را اداره میکند، فضایی با ٣٠٠٠متر که با داشتن ظرفیت ١٧٠نفری برای آقایان و ١٠٠ تخت خواب برای خانم ها در حال جامه عمل پوشاندن به حسرت افراد برای داشتن سقفی حتی موقت است.
محسن محبی مدیر مجموعه خانه سبز در مورد اداره این مرکز میگوید :هر شب سرویس هایی در مناطق مختلفی از شهر متکدیان و بی خانمان ها را جمع آوری کرده و به این مرکز میآورد. او اشاره میکند که در حال حاضر در حال دایر کردن ٤مرکز دیگر نیز هستند.
وی ادامه میدهد: امکان استحمام ،صرف شام و صبحانه برای افراد فراهم آورده میشود.
پای درد دل مدیر و سایر کارکنان که مینشینیم عمق مسائل موجود را میتوان بیشتر حس کرد و فهمید که موضوع به سادگی یک شب اسکان افراد بی خانمان نیست.
با بازدید از خوابگاه ها این مسائل دارای ابعاد وسیع تری میشود، هرکدام به دنبال طلبی به دور مدیر جمع میشوند و اگر تعریف و تشکرهایی که هرازگاهی از ایجاد چنین فضایی شنیده میشود را نادیده بگیریم برای لحظه حس میکنیم در زندانی در بسته هستیم نه مکانی برای فرار از سرمای استخوان سوز زمستان.
اعتیاد دردی که امکان آسایش را حتی برای یک شب از افراد سلب میکند
محبی در این باره اظهار میکند: علی رغم اینکه سرویس های ما از ساعت ٥ بعد از ظهر به دنبال جمع آوری این افراد از سطح شهر هستند مراجعه واقعی از ١٠ شب به بعد شروع میشود چرا که اغلب این افراد اعتیاد دارند و لحظه ایی را برای مصرف مواد مخدر از دست نمی دهند.
وی افزود: متکدیان به دو بخش تقسیم میشوند که اگر با تشخیص روانشناس نیاز به کمک داشته باشند به بهزیستی منتقل و اگر به صورت حرفه ای تکدی گری کنند برای این افراد حکم صادر خواهد شد.
طی بازدید از خوابگاه ها میتوان انسان های مستاصلی را دید که بزرگترین دردشان از درون خودشان است، دردی به نام اعتیاد که آنها را متوسل به اقرار دروغ و حرف ها و اشک هایی برای خروج از مرکزی میکند که میتواند مامن آنها باشد.
محبی در خصوص استفاده از رویکردهای کارآفرینی هنری در جهت توانمندسازی این افراد به طرحی اشاره کرد که هرچند در ابعاد کوچک اما به جهت انجام آمورش هایی مانند قالی بافی و بافت تابلو فرش برای زنان در حال شکل گرفتن است و به همراهی نیاز دارد.
سرگذشت هایی که با این مرکز پیوند زده شده است
جمع آوری ضایعات و تکدیگری اقدام مشترک عموم افرادی است که در آنجا حضور دارند، از پیرمردهای بالای ٦٠سال گرفته تا دختری که جوانیش در اولین نگاه توجه مارا جلب میکند.
فاطمه ١٧ساله با ظاهری مناسب و جملات مودبانه سعی در جلب توجه دارد و میگوید: پدرم چند سال پیش فوت کرده و همسرم نمی توانست هزینه های زندگی ما را بدهد و به همین علت راهی جز تکدیگری نداشتم چرا که حتی شیری برای نوشاندن به کودکم نمانده بود.
فاطمه میگوید در ١٤سالگی و به خاطر فشار های مادرم ازدواج کردم. معتاد شدم، هرچند مدتی است که ترک کرده ام و این بار به خودم قول داده ام که به دنبال زندگی سالم بروم هرچند که سخت است و در شرایط اقتصادی کنونی نمی توان با درآمد های کم زندگی کرد.
به اینجای صحبت فاطمه که میرسیم مددکاران لبخندی میزنند و بعد به ما میگویند که درآمد فاطمه از تکدیگری در برخی روزها به ٧٠٠هزار تومان هم میرسیده است.
محبی با اشاره به همین مسئله عنوان میکند: درآمد بالای افراد از این فعالیت گاه آنچنان زیاد است که آنها را از کار کردن با درآمد های عادی و سالم دور کرده و باعث گسترش تکدی گری میشود.
مسئول بخشی که قربانی درگیری های مددجویان شد
به یکی از این خوابگاهها که وارد میشویم فردی جلو آمده و خود را اسفندیار معرفی میکند و شروع به نقل یک خاطره از مسئول شیفتش میکند.
موضوع را از خود وی جویا میشوم و او که چند سالی است در این مرکز در حال فعالیت است عنوان میکند:سال٨٩ بود که یک شب در حال ثبت نام مددجویان بودم، فردی به ما مراجعه کرد که بشدت آلوده و در وضعیت بسیار نامناسبی قرار داشت به همین دلیل از یکی از مددجویان خواستم به وضعیت این فرد رسیدگی کند و به او کمک نماید.
خبر فوت مددجو
وی ادامه میدهد: ساعتی بعد خبر فوت مددجوی مذکور به گوشم رسیده و بلافاصله با کلانتری تماس گرفتم، جنازه وی از طریق شهرداری برای انجام کارهای لازم منتقل شد اما چندی بعد پزشکی قانونی تشخیص داد که مرگ طبیعی نبوده و من را بعنوان مسئول به بازداشتگاه منتقل کردند.
او که ٤٠روز در بازداشت بوده است میگوید: در آن زمان دانشجوی رشته شهرسازی بودم که متاسفانه بدلیل وقفه ایجاد شده نتوانستم آن را ادامه دهم و ابعاد این اتفاق همه زندگیم را تحت تاثیر قرار داد چرا که فرزند دومم در همین زمان و عدم حضور من بدنیا امد و همسرم تحت تاثیر شوک عصبی این اتفاقات بوده و منجربه این شد که فرزندم درگیر تشنج باشد.
اما بصورت اتفاقی اسفندیار مددجویی که در ابتدای ورود با آب و تاب قضیه را برای ما
تعریف کرده بود به جرمی دستگیر شده و به بندی منتقل میشود که مسئول شیفت در آن حضور داشته همین موضوع اسفندیار را شرمنده کرده و وی لب به اعتراف میگشاید و مشخص میشود ضربه ایی که در اثر هل دادن آن فرد توسط این مددجو منجر به ضربه مغزی و مرگ او شده است و مسئول شیفت نهایتا پس از کلی استرس و ناراحتی آزاد میشود
قصه فاطمه و این مسئول شیفت و هزاران نفر دیگر نیاز به اقداماتی عمیق تر و پیشگیرانه تر را برای تبدیل نشدن افراد به موجوداتی که نه تنها با جامعه بلکه با خودشان هم بسیار فاصله گرفته اند را بسیار بیشتر مورد توجه قرار میدهد چرا که خانه سبز را میتوان مرکزی دانست که آسیب های اجتماعی در اشکال مختلف در آن نمایان است.