گفتگو با دکتر اصغر کفشچیان مقدم؛ هنرمند نقاش و استادیار پردیس هنرهای زیبای دانشگاه تهران " بخش دوم"
اهمیت دیوارنگاری در فضای شهری؛ باید ها و نباید ها از ایده تا اجرا
محدودیتهای نقاشی دیواری در کشور ما:
در دیوارنگاری شهری قطعا محدودیتهایی وجود دارد، فارغ از سوژه یا بازنمایی فیگورها، ژستها یا موضوعاتی خاص که نوعی محدودیت ایجاد میکند. به نظر میرسد نقاشی دیواری شهری با شهر تعریف میشود و مخاطب آن شهر هم یکی از پارامترهای قوی است که باید با دیوارنگاره ارتباط برقرار کند. بنابراین اگر بخواهیم محدودیتهایی هم فرض کنیم، یکی از محدودیتها خود مکانیت اثر است. اینکه آن دیوار، وابسته به چه محیط و معماریای است. مستقل است یا وابسته؟ از چه ساختار زیباشناختی و بافتی برخوردار است؟ و اینکه موضوع و رویکرد اثر دیواری با شیوههایی که میتواند شکل بگیرد، چگونه باید با آن معماری هماهنگ باشد؟ به معنای دیگر، نقاشی دیواری شهری باید با محیط خودش خوانش مناسب داشته باشد؛ چه محیط خاص که باید دیوارنگاره در آن محیط، خوانش ساختاری ایجاد کند و چه در تعامل با محیط عام که باید هماهنگ با خوانش فرهنگ عام منطقه باشد. برای مثال میگویم، نقاشی دیواری که ممکن است در جنوب مشهد و به فرض در احمدآباد یا در هاشمیه واقع شود و یا در منطقۀ شمال مشهد که محلۀ دریا و طلاب را شامل میشود قرار گیرد، به نظر میرسد باید با دو بازخورد و روش متفاوت شکل بگیرند؛ یعنی هم به لحاظ نوع زیباشناختی معماری و فضای شهری، هم به لحاظ سواد بصری مخاطب و هم نشانهشناسی طرح باید مورد ارزیابی و توجه قرار گیرد. بدین ترتیب، نوعی از محدودیتها در این حوزه خودش را به نمایش میگذارد. همینطور که در تهران به علت شیب جغرافیایی که از شمال به جنوب وجود دارد، این مسئله توپولوژیِ شهر، خودش در میدان خوانش و نوع ساختارهای بصری شهر برای نقاشی دیواری و هنر شهری محدودیت ایجاد میکند. اما اگر از نظر موضوعیت این محدودیت را در نظر بگیریم که به نوع موضوع، فیگور، ژست، حالت و روایت اثر فیگوراتیو برمیگردد، طبیعی است که اندیشۀ غالب مردم بهعنوان مخاطب در شهر تعیین کننده است، یعنی آن فرهنگ غالب، بهعنوان فرهنگ عام در شکلگیری اثر مدِّ نظر قرار میگیرد؛ چرا که اثر هنری شهری باید تابع فهم مخاطب و در راستای آن باشد و اگر قرار است ارتباط محسوس و ملموسی با مخاطب برقرار کند، باید در راستای سواد بصری، فهم، اعتقادات، دانش و باورهای آنها باشد. به بیان دیگر، باید شهر را مجموعهای از خردهفرهنگها، ایدهها و عقیدههای مختلف دید. که دریک نگاه جامع، باید فصل اشتراک فرهنگ غالب را مد نظر قرار داد و تا زمانی که مخاطب غالب آن فهم مشترک را دارد، اثر هنر شهری هم باید تابع خوانش
اولویت با طرح است یا سوژه یا پیادهسازی؟
به نظر من ایده بیشتر مهم است تا پیادهسازی. یعنی وقتی ایدهای شکل میگیرد، کالبد و محتوا با هم اتفاق میافتد و محتوا به تناسب ایده، قالب خودش را پیدا میکند. در این معنا هنرمندان محدود نیستند و میتوانند برای اجرای اثر از بهترین تکنسینها بهره ببرند. چنانکه هنرمندی مثل آنیش کاپور ایدۀ خود را میدهد و افراد دیگری آن را میسازند. یا سکیه ایروس به همراه تعداد زیادی هنرمند که در شیوههای مختلف نقاشی متخصص بودند، آثارش را اجرا میکرد. همچنین کریستو که درخصوص اجرای آثارش از قابلیتهای فنی تکنسینهای مختلف و هنرمندان بهره میگیرد و پاتریک بلان (دیوارنگار گیاهی) هم همینطور.
بهنظر میرسد دیوارنگاری، هنری محیطی و مبتنی بر ایده است؛ بنابراین وقتی ایده میآید، کالبد و محتوا با هم پیدا میشوند، یعنی محتوا و کالبد به ازای ایده همدیگر را شناسایی میکنند که ایده چگونه و با چه استراتژیای بتواند برای آن موقعیت تاریخی شکل نهایی خودش را ارائه دهد تا ضمن هماهنگی با محیط، کالبد اثر بتواند ایده را بهعنوان بنمایۀ ادراک هنرمند حمل کند؛ وگرنه در زیر بار آن مفهوم، این قالب شکست میخورد. فکر کنید مفاهیمی مثل عروج را در قالب چه زبانی میتوانیم ارائه کنیم؟ نهایتا ما چه میکنیم؟ آدمی را نشان میدهیم که دارد از زمین بلند میشود و مثل سوپرمن بالا میرود. مضحک نیست؟ آن ایده ی والا در قالبی حقیر؟! بنابراین، لازم است ما درک درستی از ایدۀ عروج داشته باشیم. عروج را آنچنان که میاندیشیم و اندیشیده میشود درک کنیم و بعد ببینیم با چه قالبی میشود این بذر را در ذهن مخاطب به مشارکت گذاشت. شاید اصلا نشود در نقاشی دیواری متعارف آن را طرح کرد. شاید هم زبان نقاشی قاصر باشد و باید سواد متناسب خودش را پیدا کرد! امروز که ما ناچارا در دورۀ پسامدرن هستیم، ( گرچه در ایران علیرغم مدرنیزه شدن، نه دورۀ مدرن را درک کردهایم و نه پسامدرن را و ناخواسته در حوزۀ محصولی پسامدرن قرار گرفتهایم) باید نسبت به داشتههایمان تجدید نظر کنیم. خوشبختانه در وضعیتی هستیم که مرزهای گذشتۀ هنر دیگر اصالت ندارند و هنرمند امروز هم نمیخواهد خودش را مطیع یک شیوه بکند که بگوید ابتدا روش مهم است یا شیوه یا قالب یا موضوع و یا ابتدا موضوع مهم است و بعد قالب؛ بلکه از این موقعیت نظری باید استفاده کرد؛ چنانکه هنرمندان بزرگی مثل کوروساوا، تاراکوفسکی، ویم وندرس و زنده یاد کیارستمی که سینماگر هستند، میبینم که
ولی چون داریم با تعاریف گذشته به نقاشی دیواری نگاه میکنیم، این روند آفرینش برایمان قابل درک نیست. به نظر میرسد اشکال از همین جا رخ میدهد. باید بپذیریم دنیای گذشته ابزارمندی خودش را داشته و ابزار خودش را. امروز ابزارمندی انسان معاصر کاملا متفاوت شده و با ابزار جدیدی که در اختیارش قرار گرفته (هم هنرمندان، هم مخاطبین و هم عاملان ایجاد آثار هنری) ،آفرینش هنری هم در یک وضعیت دیگری قرار گرفته و مناسبات خودش را دارد. به همین دلیل دیگر نمیتوانیم به قطع یقین بگوییم که قالب مهمتر است یا محتوا؛ بلکه ایده اهمیت دارد. چنانکه اگر بتوان اثری را تصور کرد که به ازای هر مخاطب، دیوارنگارۀ خاص خودش را خلق کند، می توان به ازای هر مکان و محیط، محتوا و قالب آن را نیز متصور شد، یعنی اثری اینتراکتیو که براساس خواست مخاطب در چارچوب برنامهریزی شدۀ هنرمند روی دیوار ایجاد میشود. طبیعتا در این حالت، اثر دیواری تعامل بهتری را با مخاطب برقرار می کند. در واقع مخاطب در نوعی مشارکت، اثری را خلق می کند که میخواهد. البته با بنمایه ایده ای که هنرمند در آن اثر نهاده است. بدین شکل، مخاطب در وضعیتی قرار میگیرد که از بین هزاران احتمالی که هنرمند ایجاد کرده، بتواند احتمالی را با حضور و خواست خودش (از طریق تعاملات دیجیتال یا حسی یا لمسی یا...) برگزیند. بنابراین باید ببینیم عروج را ما چگونه میفهمیم؟ آقای yچگونه میفهمد؟ خانم X چطور می بیند؟ یک معلم، یک فیلسوف، یک قصاب، یک دانشآموز آن را چگونه متصور میشود؟ باید اجازه داد تا مخاطب، "عروج" را آنگونهای که در پروسۀ اندیشیدن تحقق مییابد درک کند. مسئله هنر، امروز دیگر انتقال پیام نیست؛ بلکه آگاه کردن مخاطب است نسبت به آنچه که دارد وآنچه که در آینده باید به دنبالش حرکت کند.
پرداختن به این هنر به شکل تخصصی در کشور ما:
وقتی میگوییم کشور، یعنی سامانه ای از یک مدیریت کلان که جایگاه و تعریف مشخصی برای پدیدههای تاریخی بشر، از جمله هنر، تبیین نموده است و نهادی که برای این تعریف مشخص، مؤلفههای مناسب خودش را برای تمامی
مشکلی که در این هنر با آن مواجه هستید و توقعی که از مسئولین دارید:
به نظر من مسئولین هیچ کاری نکنند. چرا که وقتی از یک جریان نادرست حمایتی صورت بگیرد، آن روند ناصحیح توسعه پیدا میکند و مثل قارچ رشد میکند. مثل برخی جشنوارههای نوروزی که درفصل بهار، برایِشان میلیاردی هزینه میشود. یعنی بعضی از این برنامهها مثل این میماند که ما داریم به یک آپاندیس ملتهب شده بیشتر بار میدهیم که آلوده شود تا آن را به ترکیدن ترغیب کنیم. برای مثال، در خصوص برخی آثار ( همچون چراغ علاءالدین، گرامافون، موتور دیویدسون و...) جشنوارۀ نوروزی مشهد (سالهای 90 تا 95) بهتر بود سؤال شود که ما چرا باید موتورهارلی دیویدسون و یا جونز را بزرگ کنیم و در یک اندازۀ ده متری در شهر فرهنگی و مذهبی مشهد قرار بدهیم؟ یا چرا باید چرخ خیاطی سینجر یا سینگر به تقلید از آثار اولدنبرگ بزرگ شده و کار شود؟ این چگونه هدفی را دنبال میکند؟ چهجور نوستالژیای را میخواهیم برای زائر مشهدی ایجاد کنیم؛
دردولت اصلاحات طرح خوبی داده شد که باید مدیران شناسنامۀ مدیریتی داشته باشند ( یعنی بر اساس تخصص، تجربه، تعهد و مسئولیت شناسی ردهبندی شوند) . در واقع بدانیم اعضایی که دارند هنر را تبیین میکننند و برایش برنامه می نویسند چه کسانی هستند، با چه سابقهای و چگونه انتخاب میشوند و با چه برنامهای و براساس چه اهداف و ضوابط هنری آنها را انتخاب میکنند. نباید اینگونه باشد که مدیران براساس معیارهای نادرست و سلایق شخصی افراد بدون توجه به سیاستهای کلان فرهنگی و هنری تعیین شوند.
نتیجه این مدیریت این است که وقتی بودجه ای برای هزینۀ اجرایی پروژهای در زمانی معین تعیین میگردد بسیاری از افرادی که تکنسین هنر یا هنرمند هستند به علت گذران معیشت خودشان جذب این پروژهها میشوند و طبیعی است که نباید حضور هنرمندان در اجرای این پروژهها ( مثلا جشنوارۀ تخممرغها) را دلیلی بر تأیید آنها دانست؛ چرا که فارغ از موضوعیت جشنواره، چرایی انتخاب مثلا تخممرغ، پیشینۀ فرهنگی این عنصر، کیفیت اجرایی اثر، هزینههای پیش از تولید، اجرا و پس از تولید، درک اینکه مثلا این تخممرغ رنگی باید کجا گذاشته و چگونه با محیط تعامل پیدا کند، مسئله اصلی شهر است. مسئله ساختار محیطی، ترافیکی، زیبایی و هویتمندی شهر است. پس چرا باید تخممرغ نقاشی کنیم و این میلیاردها تومانی که از جیب مردم برداشته میشود، چرا باید در جوی بریزیم که از بین برود. اصولا این عنصر و این جشنواره چه کیفیتی در مسیر فرهنگی و اعتقادی و سیاسی و اقتصادی ما ایجاد میکند؟ پروسۀ پژوهشی این پروژه کجاست و... اما اگر این پول در مسیری سرمایهگذاری شود که ضمن هماهنگی با سیاستهای هویتمندی شهر پیش رود و منافع فرهنگی و اجتماعی و حتی اقتصادی آن دیده شود، و یا ارزش افزودهای به این آثار داده شود، خیلی خوب است و قطعا میتواند پروژۀ مفیدی در طول تاریخ باشد. همچنان که این نگاه در گذشتۀ دور و نزدیک تجربه شده است، ( مانند میدان نقش جهان، مسجد جامع یزد، دروازه قرآن شیراز، میدان آزادی، حافظیه، یادبود خیام، یادبود عطار، یادبود فردوسی، نقش نگارههای فردوسی، یادبود نادرشاه و...) و امروز از آنها بهعنوان مکانهای هویتمند موفق شهری و کشوری یاد میشود که سالانه پذیرای تعداد زیادی گردشگر داخلی و خارجی است. بنابراین، چنانچه ارادۀ نخبگی در حوزۀ هنر شهری تسلط پیدا کند و سرمایههای میلیاردی سرگردان در حوزۀ هنرهای شهری تحت مدیریت شایسته قرار
بههمین دلایل به نظر میرسد مسئولین در شرایط فعلی با وضعیتی که بر جامعۀ هنر و مدیریت هنری مترتب است، بهتر است هیچ کاری نکنند و این بودجه بهتر است در عرصۀ آموزش و بهداشت صرف شود. اما اگر قراراست کاری انجام شود، باید در زیرساختهای فرهنگی و هنری کشور تجدیدِ نظر شود و کار را به دست کاردان سپرد.
در نهایت باید به خود یادآوری کنیم، امروزه ما هیچوقت یک نفر را که احتیاج به جراحی قلب دارد، پیش یک قصاب نمیبریم. پیش یک سرمایهدار و صاحب کارخانه و... نمیبریم؛ حتی پیش عابدی زاهد نیز نمیبریم؛ بلکه نزد یک پزشک متخصص میبریم. این باور را باید سیاستگذاران کلان کشوری پیدا کنند که اگر قوانینی میخواهد چه در مجلس، چه در شورای شهر و چه در بخشهای هنری ادارات انجام شود، باید توسط افراد متخصص آن صورت پذیرد و برای مدیریت این حوزهها ، مدیرانی انتخاب شوند که بهجز شاخصههای عمومی باید متخصص این حوزه و دارای تجربۀ کافی و فهم مدیریت هنری باشند. همچنین لازم است برای نهادهای تصمیمگیرنده در حوزۀ هنر شهری در کنار مدیران، مجمع شورای نخبگان هنری کشور ایجاد شود تا با توجه به سیاستهای کلان فرهنگی ــ هنری کشور و در چارچوب قوانین و ضوابط، سیاستهای هنری و برنامههای متناسب هر شهر را تدوین، طراحی و در اختیار مدیران قرار دهند. این روند باعث میشود تا مدیران با برخورداری از انتخاب ایدهها از قدرت عمل مناسبتری برخوردار باشند. در غیراینصورت تا زمانی که مدیریت هنری بر مدار سلیقه و ذوقهای آنی می چرخد، بهتر است مسئولین دست نگه دارند تا وضعیت جایگاه هنر کشور به بلوغ برسد. بدین ترتیب، کمترین فایدۀ آن این است که جامعه از وضعیت هنر در کشور ناامید نشوند و فضای بکر وسنتمدار شهری چون مشهد به نام توسعه از بین نرود.
با تشکر