۰
تاریخ انتشار
دوشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۰۰
بانوی خادم در موکب خدمت‌رسانی به زائران پیاده:

از خدا خواسته‌ام مرگم را درراه خدمت به زائران آقا قرار دهد

از خدا خواسته‌ام مرگم را درراه خدمت به زائران آقا قرار دهد
 
زهرا خانم؛ زنی کامل است که سال‌هاست در موکب خدمت‌رسانی به زائران حضرت رضا (ع) حضور دارد. خاطرات تلخ و شیرینی از رفت‌وآمد زوار آقا دارد و هرکاری که فکرش را بکنید برای زائران انجام می‌دهد. از پماد زدن و تیمار کردن پاهای خسته و آبله‌زده زائران گرفته تا انجام کارهای حسابداری ستاد. می‌گوید به‌شرط آنکه نام و نشانی از او در مصاحبه نباشد، حاضر است برایم از خاطراتش بگوید. با او هم‌کلام می‌شوم.
چه شد که به موکب‌های خدمت‌رسانی آمدید؟
قسمت شد. طلبیده شدم. هرسال که شوهرم می‌آمد او را نکوهش می‌کردم که مگر در بیابان چه خبر است! همین‌جا در شهر به زائران خدمت کن. تا اینکه یک‌شب مجبور شدم برای بردن پسرم به اینجا بیایم. همان یک‌شب مقدمه‌ی شروع خدمتم در همه این سال‌ها شد. آن شب پسرم بی‌مقدمه گفت: «مامان فکر کن من درراهم، بازهم دلت راضی می‌شود بروی خانه؟» این شد مقدمه‌ی خدمت من. حالا همه را خانواده خودم می‌بینم.
در میان زائرانی که به این ایستگاه آمده‌اند، تابه‌حال فردی را دیده‌اید که حاجت‌روا شده باشد و پاسخ نذرش را گرفته باشد؟
سال دومی بود که در ستاد استقبال از زائران پیاده مشغول خدمت بودم. ایستاده بودم توی ایستگاه و به زائرانی که تازه از راه رسیده بودند چای می‌دادم. چهره‌های آشنای زیادی را می‌دیدم و در میان آن چهره‌ها دوباره پیرزنی را دیدم که سال قبلش نوه معلول خود را بر دوشش گذاشته بود و زائر پیاده حضرت شده بود، برای گرفتن شفایش. تا پیرزن را دیدم چای را گذاشتم و از او پرسیدم: «مادرجان! نوه‌تان کجاست؟» با نگاهش پسرکی را نشان داد که کمی آن‌طرف‌تر ایستاده بود. گفتم: «خودش است! شفایش را گرفتی؟» چشم‌های پیرزن خیس شد. گفت: «به حرم که رسیدیم، بچه را گذاشتم روی زمین و رو به امام رضا (ع) گفتم: «آقا دیگر خسته شده‌ام، توان برگرداندن او را ندارم، خودتان یک کاری بکنید... نوه‌ام به عنایت حضرت شفا یافت.»
در بین افرادی که در ستاد خدمت می‌کنند، چه روحیه‌ای وجود دارد که این‌گونه شبانه‌روزی وقت می‌گذارند، آن‌هم بدون هیچ منتی؟
کار بچه‌های اینجا از دل بر خواسته است و همه ارادت دارند به امام رئوف؛ وگرنه تخت نرم و خانه گرم اعیانی را رها نمی‌کنند بیایند اینجا. ضمن اینکه به نظر من هرکس گذری از این موکب‌ها داشته باشد، گرفتارش می‌شود. یادم می‌آید چند سال پیش، همه در بهت مرد ناشناسی بودند که هرروز می‌آمد و یک نیسان موز دم ایستگاه خالی می‌کرد و می‌رفت. چندباری سعی کرده بودیم خودمان را به او برسانیم اما نتیجه‌ای حاصل نشده بود و تا ما می‌رسیدیم، او رفته بود. بالاخره یک روز صبح بچه‌ها شیفت گذاشتند و نوبتی نگهبانی دادند تا آن بنده‌خدا آمد. همین‌که از ماشین پیاده شد، دوره‌اش کردند و شروع کردند به پرسیدن که شما که هستید و چرا ناشناس می‌آیید! از آن سرشناس‌ها بود! بچه‌ها گفتند با این‌همه خدم و حشم چرا خودتان می‌آیید؟ گفت: «برای کاری رفته بودم بیرون از مشهد، درراه برگشت دیدم که بچه‌های شما دارند به زائران خدمت می‌کنند. با خودم گفتم فرداروز چطور رویم می‌شود بروم در خانه آقا، وقتی به زائرانش کمکی نمی‌کنم!»
تا کی قصد دارید به خدمت در این موکب‌ها ادامه دهید؟
تا جایی که نفس دارم. راستش را بخواهید از خدا خواسته‌ام که مرگم هم در همین موکب‌ها و درراه خدمت به زائران آقا باشد.
گفت و گو از: فریبا دهقان
https://www.razavi.news/vdcb0abf.rhb0fpiuur.html
razavi.news/vdcb0abf.rhb0fpiuur.html
کد مطلب ۳۶۴۳۶
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما