چهارشنبه امام رضایی(ع) این هفته با تنها خادم شهید واقعه تروریستی شاهچراغ؛
ارادتی که به خدمت در حرمین شریفین رضوی و شاهچراغ انجامید
به گزارش خبرگزاری رضوی ـ آزیتا ذکاء؛ عشق به امام رضا(ع) را همیشه ابراز میکرد؛ خانواده میدانستند که چقدر او دلتنگ آقای رئوف خراسان است و زیارت هر ساله او را اقناع نمیکند. بارها به زبان جاری کرده بود، چه خوب است، من هم خادم امام رضا(ع) شوم.
ارادت به اهلبیت(ع) موجب شد برای خادمی امام رضا(ع) اقدام کند و مفتخر به خدمت شود و پس از آن به خادمی حرم مطهر حضرت احمد بن موسی(ع) درآید. او که به شغل سلمانی مشغول بود با کهولت سن از این کار استعفا و مغازهاش را فروخت. از اینرو، توفیقی هم برای خدمت در آستانه اشرفیه در نزدیکی لاهیجان برایش حاصل شد.
تنها دخترش که فرزند بزرگ خانوده بود، همیشه از سفرهای متعدد و هر ماهه او به شهرهای مشهد، شیراز و لاهیجان احساس نگرانی میکرد و میخواست وی همچون بقیه پیرمردها به پارک برود. اما او این کار را در شأن خود نمیدید و در جواب دلواپسی دخترش میگفت: «چرا در پارک بنشینم و وقتم را هدر دهم؟ همان را میروم به حرم امام رضا(ع) یا شاهچراع یا آستانه اشرفیه خدمت میکنم».
در چهارشنبههای امام رضایی این هفته با بهرام پورعیسی فرزند این شهید گفتوگویی انجام دادیم که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
دو هفته از حادثه غمبار حمله تروریستی شاهچراغ میگذرد. این مدت چه به خانواده شهید گذشته است؟
پدرم سه فرزند دارد که من آخرین بچهاش هستم. با پدرم صمیمی بودم و داشتن او را یک نعمت بزرگی برای خود میدانستم. یکسال و نیم از فوت مادرم میگذرد و هنوز نتوانستم با نبود او کنار بیایم و دلخوشیام به پدرم بود که او هم در این واقعه شهید شد. شهادت و مرگ باعزت حاجی برای من و خواهر و برادرم افتخار است و فقط اینطور خودمان را آرام میکنیم که پدر خوبی داشتیم و همیشه پشتوانه بزرگی برای ما بود.
چگونه در جریان شهادت پدر خود قرار گرفتید؟
دو روز قبل از این واقعه با پدرم تماس گرفتم و پرسیدم کجا هستید؟ گفت: منزل هستم و میخواهم با ماشین خودم حرکت کنم یواش و یواش شیراز بیایم. بعد دو روز که با او تماس گرفتم. گفت: من شیراز رسیدم و خانه داداش هستم. اینجا استراحت میکنم و فردا برای نماز مغرب و عشاء به شاهچراغ میروم تا شیفتم را تحویل بگیرم. برادرم شش ماه است که مریض احوال است و پدرم از خانهاش در لنگرود به شیراز آمده بود تا هم خدمتش را در حرم انجام دهد و هم از برادرم عیادت کند.
من در حراست شهرک صنعتی شیراز کار میکنم. به پدر گفتم: شبکار هستم، اجازه بده فردا که کارم تمام شد و صبح منزل آمدم، کمی استراحت میکنم و بعدا با هم حرم میرویم. پدرم گفت: «من شیفت شب را برای خدمت میروم و فردا هم با یکدیگر میرویم. غروب روز چهارشنبه چهارم آبانماه من سرکار رفتم و پدر نیز حرم رفت. نزدیک ساعت 19 بود که تلفنم زنگ خورد و تماس از طرف خواهرم بود. حال پریشانی داشت و فکر کردم برای برادرم اتفاق افتاده است. پرسیدم چی شده؟ گفت: «بابا حرم رفته و شنیدم که آنجا درگیری شده است».
آن لحظه چه اقدامی انجام دادید؟
از سرکار مرخضی گرفتم و خودم را به شاهچراغ رساندم که مجروحان و شهدا را به بیمارستان انتقال داده بودند. به بیمارستان مسلمین مراجعه کردم و اصلا نگذاشتند داخل شوم و فقط میگفتند: برو پزشک قانونی. گفتم: یعنی پدرم شهید شده؟ درست جواب ندادند. به گوشی پدرم زنگ زدم یکی از خادمان گفت: بیا حرم گوشی پدرت را بگیر. صبح روز بعد که حرم رفتم. خادمان که من را دیدند جلو آمدند و تسلیت گفتند، آنجا فهمیدم که پدرم شهید شده است.
خادمان حرم حضرت احمد بن موسی(ع) شاهچراغ شاهد چگونگی شهادت پدرتان بودهاند که برای شما بازگو کنند؟
یکی از خادمان که از او در مورد آن حادثه و شهادت پدرم سوال کردم. تعریف میکرد زمانی که شلوغ و تیراندازی شد، پدرم زائران را به آرامش دعوت میکرد. وقتی آن تروریست داخل روضهمنوره شد، خود او هم میخواسته به سمت شبستان امام برود که به پایش تیر میخورد و نقش زمین میشود.
پدرم فقط صورتش سالم بود. او با دست چپش که گوشی و چوبپرش را نزد خودش میکشد آن تروریست تیر خلاص را میزند و ماهیچه دست حاجی کلا میرود.
یکی از مداحان حرم که پدرم را میشناخت و با او رفاقتی داشت نیز تعریف میکرد، پدرت قرار بود از شمال برای من پرتقال بیاورد. از او پرسیدم حاجی پرتقال نیاوردی؟ گفت: «دفعه بعد که آمدم برایتان میآورم». او هم لحظه شهادت پدرم بالای سرش رفته و سر او را روی پایش گذاشته بود.
همچنین آن کسی که پدرم را غسل میداد، او را میشناخت، در حین غسل میگفت: این خادم امام رضا(ع) و خادم شاهچراغ است، همانطور هم اشک میریخت و حاجی را میشست.
پدر در آرزوی شهادت بسر میبرد؟
پدرم از مردن در بستر خیلی میترسید و دوست نداشت اینگونه بمیرد. ولی همیشه میگفت: آیا میشود ما را هم در یکی از این حرمها دفن کنند. یکی از خادمان حرم احمد بن موسی شاهچراغ(ع) تعریف میکرد که دو ماه قبل در صحن حرم قبر میکَندند، همانجا پدرم دست خود را بالا میبرد و دعا میکند «ای خدا میشود یکی از این قبرها نصیب من شود».
دقیقا همین اتفاق هم افتاد. حاجی چند سال اواخر عمر پربابرکتش، دلتنگ پدر و مادر خود شده بود که با مادرم به زادگاه خود شهر لنگرود برمیگردند و آنجا برای خود قبر جا هم میخرد، ولی قسمت شد با شهادت در همان صحن حرم دفن شود.
پدر چگونه به خادمی حرم حضرت احمد بن موسی شاهچراغ(ع) درآمد؟
حاجی قبل از اینکه خادم شاهچراغ شود. خادم امام رضا(ع) بود. علاقه ویژه پدر و مادرم به اهلبیت(ع) ستودنی بود. پدرم همیشه آرزو داشت خادم امام رضا(ع) شود و آن را بارها به زبان آورده بود. مادرم هم نذر کرده بود که اگر حاجی خادم امام هشتم(ع) شود، بروند زیر سایه حضرت در مشهد زندگی کنند.
حضور پدرتان برای خدمت در حرم مطهر امام رضا(ع) چگونه اتفاق افتاد؟
حاجی از طریق دادگستری برای خادمی حضرت اقدام کرد و 16 سال «عضو افتخاری گروه ارشاد حریم حرم مطهر رضوی» بود. او بخاطر توفیق خادمی حضرت خانهاش در شیراز را فروخت و در مشهد منزل خرید و سه سال ساکن آنجا بود. یک روز که از مشهد برای دیدن ما به شیراز آمده بود، بهم گفت: حرم شاهچراغ خادم میگیرند بیا برویم ما هم ثبتنام کنیم. دو روز پس از ثبتنام برای مصاحبه با ما تماس گرفتند که هر دوی ما در مصاحبه قبول شده و سعادت خدمت در حرم حضرت احمد بن موسی(ع) نصیب و روزی ما شد. البته این را هم اضافه کنم که بین شهرهای لنگرود و لاهیجان امامزادهای به اسم سیدجلالالدین اشرف بن موسی(ع) وجود دارد که دو ماه قبل پدرم خادم این امامزاده نیز شده بود.
چه جالب شهید در سه حرمینشریفین که از نسل امام موسیالکاظم(ع) هستند به افتخار خادمی نائل آمده است...
اتفاقا پدرم یک ماه قبل هم صحبت خدمت در حرم مطهر حضرت معصومه(س) را کرده بود و میگفت: «حالا که مادرتان مرحوم شده و تنها هستم بهتر است برای خادمی حضرت معصومه(س) نیز اقدام کنم». خواهرم که تنها دختر پدرم است از سر نگرانی به او گفت: «شما هم همچون بقیه پیرمردها بروید و در پارک بنشینید». حاجی هم در جوابش گفته بود: «من اگر بخواهم وقتم را در پارک بگذرانم برای خدمت به مشهد یا شیراز یا آستانه اشرفیه میروم».
شهید آخرین خدمت خود در مشهد را کی انجام داد؟
حاجی چهار روز قبل از شهادتش برای خدمت به مشهد رفته بود و بعد دو روز به سمت لاهیجان و خادمی در آستانه اشرفیه میرود و آنجا هم خدمت خود را انجام میدهد. یک روز قبل از شهادتش هم برای انجام خدمت به شیراز آمده و تازه شیفت خود را تحویل گرفته بود که آن اتفاق افتاد و پدرم در سن 73 به آرزویش، عاقبتبخیری رسید.
مصاحبه را با بارزترین خصوصیت اخلاقی پدرتان به پایان میبریم و از شما میخواهیم مخاطبان ما را به خاصترین ویژگی اخلاقی پدر شهیدتان مهمان کنید.
مردمداری بارزترین خصلت وجودی پدرم بود که نه تنها خانواده بلکه همکاران، اقوام و دوستان به آن اذعان داشتند. همیشه این توصیه را نیز به فرزندان خود داشت و به من هم جداگانه گوشزد میکرد که در کار خود سعی کن مردمدار باشی.
ارادت به اهلبیت(ع) موجب شد برای خادمی امام رضا(ع) اقدام کند و مفتخر به خدمت شود و پس از آن به خادمی حرم مطهر حضرت احمد بن موسی(ع) درآید. او که به شغل سلمانی مشغول بود با کهولت سن از این کار استعفا و مغازهاش را فروخت. از اینرو، توفیقی هم برای خدمت در آستانه اشرفیه در نزدیکی لاهیجان برایش حاصل شد.
تنها دخترش که فرزند بزرگ خانوده بود، همیشه از سفرهای متعدد و هر ماهه او به شهرهای مشهد، شیراز و لاهیجان احساس نگرانی میکرد و میخواست وی همچون بقیه پیرمردها به پارک برود. اما او این کار را در شأن خود نمیدید و در جواب دلواپسی دخترش میگفت: «چرا در پارک بنشینم و وقتم را هدر دهم؟ همان را میروم به حرم امام رضا(ع) یا شاهچراع یا آستانه اشرفیه خدمت میکنم».
در چهارشنبههای امام رضایی این هفته با بهرام پورعیسی فرزند این شهید گفتوگویی انجام دادیم که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
دو هفته از حادثه غمبار حمله تروریستی شاهچراغ میگذرد. این مدت چه به خانواده شهید گذشته است؟
پدرم سه فرزند دارد که من آخرین بچهاش هستم. با پدرم صمیمی بودم و داشتن او را یک نعمت بزرگی برای خود میدانستم. یکسال و نیم از فوت مادرم میگذرد و هنوز نتوانستم با نبود او کنار بیایم و دلخوشیام به پدرم بود که او هم در این واقعه شهید شد. شهادت و مرگ باعزت حاجی برای من و خواهر و برادرم افتخار است و فقط اینطور خودمان را آرام میکنیم که پدر خوبی داشتیم و همیشه پشتوانه بزرگی برای ما بود.
چگونه در جریان شهادت پدر خود قرار گرفتید؟
دو روز قبل از این واقعه با پدرم تماس گرفتم و پرسیدم کجا هستید؟ گفت: منزل هستم و میخواهم با ماشین خودم حرکت کنم یواش و یواش شیراز بیایم. بعد دو روز که با او تماس گرفتم. گفت: من شیراز رسیدم و خانه داداش هستم. اینجا استراحت میکنم و فردا برای نماز مغرب و عشاء به شاهچراغ میروم تا شیفتم را تحویل بگیرم. برادرم شش ماه است که مریض احوال است و پدرم از خانهاش در لنگرود به شیراز آمده بود تا هم خدمتش را در حرم انجام دهد و هم از برادرم عیادت کند.
من در حراست شهرک صنعتی شیراز کار میکنم. به پدر گفتم: شبکار هستم، اجازه بده فردا که کارم تمام شد و صبح منزل آمدم، کمی استراحت میکنم و بعدا با هم حرم میرویم. پدرم گفت: «من شیفت شب را برای خدمت میروم و فردا هم با یکدیگر میرویم. غروب روز چهارشنبه چهارم آبانماه من سرکار رفتم و پدر نیز حرم رفت. نزدیک ساعت 19 بود که تلفنم زنگ خورد و تماس از طرف خواهرم بود. حال پریشانی داشت و فکر کردم برای برادرم اتفاق افتاده است. پرسیدم چی شده؟ گفت: «بابا حرم رفته و شنیدم که آنجا درگیری شده است».
آن لحظه چه اقدامی انجام دادید؟
از سرکار مرخضی گرفتم و خودم را به شاهچراغ رساندم که مجروحان و شهدا را به بیمارستان انتقال داده بودند. به بیمارستان مسلمین مراجعه کردم و اصلا نگذاشتند داخل شوم و فقط میگفتند: برو پزشک قانونی. گفتم: یعنی پدرم شهید شده؟ درست جواب ندادند. به گوشی پدرم زنگ زدم یکی از خادمان گفت: بیا حرم گوشی پدرت را بگیر. صبح روز بعد که حرم رفتم. خادمان که من را دیدند جلو آمدند و تسلیت گفتند، آنجا فهمیدم که پدرم شهید شده است.
خادمان حرم حضرت احمد بن موسی(ع) شاهچراغ شاهد چگونگی شهادت پدرتان بودهاند که برای شما بازگو کنند؟
یکی از خادمان که از او در مورد آن حادثه و شهادت پدرم سوال کردم. تعریف میکرد زمانی که شلوغ و تیراندازی شد، پدرم زائران را به آرامش دعوت میکرد. وقتی آن تروریست داخل روضهمنوره شد، خود او هم میخواسته به سمت شبستان امام برود که به پایش تیر میخورد و نقش زمین میشود.
پدرم فقط صورتش سالم بود. او با دست چپش که گوشی و چوبپرش را نزد خودش میکشد آن تروریست تیر خلاص را میزند و ماهیچه دست حاجی کلا میرود.
یکی از مداحان حرم که پدرم را میشناخت و با او رفاقتی داشت نیز تعریف میکرد، پدرت قرار بود از شمال برای من پرتقال بیاورد. از او پرسیدم حاجی پرتقال نیاوردی؟ گفت: «دفعه بعد که آمدم برایتان میآورم». او هم لحظه شهادت پدرم بالای سرش رفته و سر او را روی پایش گذاشته بود.
همچنین آن کسی که پدرم را غسل میداد، او را میشناخت، در حین غسل میگفت: این خادم امام رضا(ع) و خادم شاهچراغ است، همانطور هم اشک میریخت و حاجی را میشست.
پدر در آرزوی شهادت بسر میبرد؟
پدرم از مردن در بستر خیلی میترسید و دوست نداشت اینگونه بمیرد. ولی همیشه میگفت: آیا میشود ما را هم در یکی از این حرمها دفن کنند. یکی از خادمان حرم احمد بن موسی شاهچراغ(ع) تعریف میکرد که دو ماه قبل در صحن حرم قبر میکَندند، همانجا پدرم دست خود را بالا میبرد و دعا میکند «ای خدا میشود یکی از این قبرها نصیب من شود».
دقیقا همین اتفاق هم افتاد. حاجی چند سال اواخر عمر پربابرکتش، دلتنگ پدر و مادر خود شده بود که با مادرم به زادگاه خود شهر لنگرود برمیگردند و آنجا برای خود قبر جا هم میخرد، ولی قسمت شد با شهادت در همان صحن حرم دفن شود.
پدر چگونه به خادمی حرم حضرت احمد بن موسی شاهچراغ(ع) درآمد؟
حاجی قبل از اینکه خادم شاهچراغ شود. خادم امام رضا(ع) بود. علاقه ویژه پدر و مادرم به اهلبیت(ع) ستودنی بود. پدرم همیشه آرزو داشت خادم امام رضا(ع) شود و آن را بارها به زبان آورده بود. مادرم هم نذر کرده بود که اگر حاجی خادم امام هشتم(ع) شود، بروند زیر سایه حضرت در مشهد زندگی کنند.
حضور پدرتان برای خدمت در حرم مطهر امام رضا(ع) چگونه اتفاق افتاد؟
حاجی از طریق دادگستری برای خادمی حضرت اقدام کرد و 16 سال «عضو افتخاری گروه ارشاد حریم حرم مطهر رضوی» بود. او بخاطر توفیق خادمی حضرت خانهاش در شیراز را فروخت و در مشهد منزل خرید و سه سال ساکن آنجا بود. یک روز که از مشهد برای دیدن ما به شیراز آمده بود، بهم گفت: حرم شاهچراغ خادم میگیرند بیا برویم ما هم ثبتنام کنیم. دو روز پس از ثبتنام برای مصاحبه با ما تماس گرفتند که هر دوی ما در مصاحبه قبول شده و سعادت خدمت در حرم حضرت احمد بن موسی(ع) نصیب و روزی ما شد. البته این را هم اضافه کنم که بین شهرهای لنگرود و لاهیجان امامزادهای به اسم سیدجلالالدین اشرف بن موسی(ع) وجود دارد که دو ماه قبل پدرم خادم این امامزاده نیز شده بود.
چه جالب شهید در سه حرمینشریفین که از نسل امام موسیالکاظم(ع) هستند به افتخار خادمی نائل آمده است...
اتفاقا پدرم یک ماه قبل هم صحبت خدمت در حرم مطهر حضرت معصومه(س) را کرده بود و میگفت: «حالا که مادرتان مرحوم شده و تنها هستم بهتر است برای خادمی حضرت معصومه(س) نیز اقدام کنم». خواهرم که تنها دختر پدرم است از سر نگرانی به او گفت: «شما هم همچون بقیه پیرمردها بروید و در پارک بنشینید». حاجی هم در جوابش گفته بود: «من اگر بخواهم وقتم را در پارک بگذرانم برای خدمت به مشهد یا شیراز یا آستانه اشرفیه میروم».
شهید آخرین خدمت خود در مشهد را کی انجام داد؟
حاجی چهار روز قبل از شهادتش برای خدمت به مشهد رفته بود و بعد دو روز به سمت لاهیجان و خادمی در آستانه اشرفیه میرود و آنجا هم خدمت خود را انجام میدهد. یک روز قبل از شهادتش هم برای انجام خدمت به شیراز آمده و تازه شیفت خود را تحویل گرفته بود که آن اتفاق افتاد و پدرم در سن 73 به آرزویش، عاقبتبخیری رسید.
مصاحبه را با بارزترین خصوصیت اخلاقی پدرتان به پایان میبریم و از شما میخواهیم مخاطبان ما را به خاصترین ویژگی اخلاقی پدر شهیدتان مهمان کنید.
مردمداری بارزترین خصلت وجودی پدرم بود که نه تنها خانواده بلکه همکاران، اقوام و دوستان به آن اذعان داشتند. همیشه این توصیه را نیز به فرزندان خود داشت و به من هم جداگانه گوشزد میکرد که در کار خود سعی کن مردمدار باشی.