به بهانه اکران فیلم "بانو" با موضوع دفاع مقدس
دلتنگی های مادرانه
بعضی آدمها زندگی مسیرشان را برای رسیدن به مقصد دچار پیچ و خم های زیادی میکند .در یک نگاه، سخت و ترسناک به نظر می رسد. اما من یاد گرفتم چطور در مسیر زندگی به ترسهایم غلبه کنم. ثریا قاسمی اینها را بالحنی آرام میگوید و بعد تصویر زنی را داریم که با لهجه شیرین اصفهانی درقاب تصویر میآید و میگوید: ((یکی از اقوام نزدیکمان که سالها بود در اهواز کار میکرد مریض شد و به همراه شریکش که یک جوان اهوازی بود به خانه ما که روستایی در اصفهان بود، آمدند.))
فصل اول
اعتماد پدر به آشنایش باعث شد که دخترک با شریک فامیلشان در سن یازده سالگی ازدواج کند و به اهواز برود و این طور می شود قطار زندگی این دخترک روستایی به سمت تقدیر حرکت میکند و در جدال با زندگی بزرگ می شود.
سالن سینمایی پردیس هویزه پر است از علاقه مندان به مستند "بانو" هنوز مخاطب نمی داند که قرار است با چه مواجه شود. چهره زنی گندم گون را در قاب تصویر در کنار پیرمرد سفید موی می بیند که دارد از موفقیتهایش میگوید از اینکه کارش را با یک مرغ و خروس که به در خواستش خریده می شود شروع میکند و بعد تبدیل به مرغداری میشود و ازحوضچههای پرورش ماهیاش میگوید و اینکه تولید کنندهها همیشه ضرر میکنند. دستان چروکیده "بانو"
حضور خانواده در جنگ
اولین اتفاق غم انگیز می افتد و خبر مجروح شدن نسرین به گوش بانو میرسد او در این باره می گوید: (( نسرین مجروح شده بود و تمام بدنش در باند فرو رفته بود، نصف صورتش نبود
وی به همراه تعدادی از زنان، ستاد بازسازی وسایل رزمندگان را به دلیل کمبود وسایل راه میاندازند. اسماعیل در سالهای اول جنگ فرمانده گردان کربلا میشود و ابراهیم هم درس را رها میکند و در لشگری دیگر آرپی جی زن می شود. همسرش که کارمند شرکت نفت است حالا به کار حمل و نقل گردان کربلا مشغول می شود. بانو ادامه میدهد:((دوم آذر ماه 1360 در عملیات طریق القدس، ابراهیم و اسماعیل در عملیات بودند بیش از یک ماه گذشت اما هیچ خبری از بچه ها نداشتم.تا اینکه اسماعیل خبر شهادت ابراهیم را آورد. شهادت ابراهیم برای همسرم خیلی سخت بود و او را به اسماعیل حساس تر کرد.))
از ضبط صوتش میگوید: (( بعد از شهادت ابراهیم برای اینکه مادرهای دیگر دلتنگیهای مرا تجربه نکنند ضبط صوتی خریداری کردم و در روزهایی که با وانت تدارکات یا امدادگر به خط می بردم با همان ضبط صوت صدای رزمندگان راضبط می کردم و به خانوادهایشان می رساندم.))
قربانگاه
عملیات خیبر اولین عملیاتی بود که صدام از سلاح شیمیایی استفاده کرد و اسماعیل هم شیمیایی می شود دور گردنش تاول میزند و بعد از گذراندان دوره درمان دوباره به جبهه
روز وصل
روز وصل دریک روز بهاری اسماعیل به خانه برگشته بود چیزهای زیادی تغییر کرده بود اما مهم تر از همه آدمها خیلی عوض شده بودند. "بعد از 18سال مثل یک بچه قنداقی در آغوشم گرفتم" اینها را بانو میگوید.
بانو باتمام فراز و نشیبها اما همچنان با اقتدار زندگی می کند واین بار در کنار فرزندان سرزمینش است و گره از کار آنها می گشاید. بانو عکس یادگاریش را با ذوق وشوق در آخر فیلم کنار سنگ قبرش میگیرد که نوشته شده است: عصمت احمدیان مادر شهیدان اسماعیل و ابراهیم فرجوانی.