عصرانهای داستانی با اولین مجموعه کتاب نعیمه بخشی
از دماوند تا فوجی بر قلههای خیال
هدیه سادات میرمرتضوی/سرویس هنر خبرگزاری رضوی
آمدهایم جلسه نقد کتاب نعیمه. من، فاطمه، ریحانه، تکتم و خیلی از دوستان داستاننویسان جدید و قدیمی که هر کدام از گوشه کنار مشهد خودشان را به فرهنگسرای حجاب رساندهاند تا از نعیمه و داستانهای اولین مجموعهاش «باور کن تو فوجیکو نیستی» بگویند و بشنوند. پیشکسوتهایی مثل حسین لعل بذری، لیلا صبوحی، نجمه مولوی، هما فاضل، مریم جواهری، معصومه بابایی، آسیه یزد فاضلی و محمد ریاحی هم هستند. ما دوستان صمیمی نعیمه با ذوقزدگی به او نگاه میکنیم که چطور باوقار بالای سالن و پشت تریبون نشسته و بزرگمنشانه بهمان لبخند میزند و برای هرکدام که وارد میشویم دست تکان میدهد.
به نام داستان و کلمه
«اجاق سرخی کور بود. شاید برای همین باباخان هر چند وقت طوری کتکش میزد که نمیتوانست از خانه بیرون بیاید. آن وقت پیغام میداد تا خریدهایشان را ببرم. کیف میکردم که بتوانم سرخی را ببینم. اول لای در را باز میکرد و وقتی چشمش به من میافتاد میگفت بیا تو». نعیمه از «بعد از کوچه سوم» میخواند و آهنگ صدایش آرامآرام در فضا موج برمیدارد. طنین صدایش را همیشه دوست داشتهام. چه حالا و چه وقتی که برای اولین بار در کارگاه مقدماتی داستاننویسی اولین کار کارگاهیاش را خواند. نعیمه همیشه نویسنده توانایی بوده ولی به قول حسین لعل بذری، مظلومیتش باعث شده ناشناخته بماند. هم او و هم کتابش که چند ماه بیشتر از تولدش نمیگذرد. نعیمه میخواند و از روی کتاب خط میبرم. کتابی که صفحه اولش را برایم با جوهر آبی آسمانی نوشته و امضا کرده است: «برای هدیه عزیزم و رفاقت طولانیاش و آن قدمها که با هم برداشتیم برای داستان و کلمه». به قدمهای خستگیناپذیرمان فکر میکنم. از همکاری سایت تا وقتی نمایشهای رادیویی مینوشتیم. روزهایی که اشعار کودکانه میسرودیم یا وقتی فیلمنامه انیمیشن مینوشتیم و خیلی کارهای دیگر که همه به خاطر عشق به داستان و کلمه بود. نعیمه همه سالها در کنار این فعالیتها کتاب خواند و داستان نوشت و جایزههای داستانی را درو کرد. رتبه دوم جشنواره کبوتر حرم ۹۵، رتبه دوم جشنواره کبوتر حرم ۹۴، تقدیر شده در جشنواره کبوتر حرم ۹۳، رتبه سوم جشنواره سرزمین مهر۹۳، رتبه دوم جشنواره شهر بهشت سال ۹۱، رتبه دوم جشنواره وقف سال ۹۰، رتبه اول جشنواره ملی راهروشن سال ۹۰، رتبه سوم جشنواره شهر بهشت سال ۸۸ و رتبه سوم جشنواره حضور سال ۸۷ بخشی از آنها است. او حتی وقتی ساکن پایتخت شد هم از تلاش دست نکشید. نعیمه ذرهذره تلاش کرد تا کتابش متولد شد و حالا همهی ما یعنی من، ریحانه، تکتم و بقیه دوستانش آمدهایم تا در این ضیافت شکوهمند شرکت کنیم. اردیبهشت ماه بهشت است و جلسه نقد «باور کن تو فوجیکو نیستی» از داستاننویس جوان و پرافتخار مشهدی، امروز این ماه را بهشتیتر کرده است.
کتابی پاکیزه به نام «باور کن تو فوجیکو نیستی»
حسین لعل بذری، مثل همیشه بیادعا برای حمایت از نویسندهای جوان به جلسه آمده است. جلسهای که خود او زمینه تشکیلش را فراهم کرده است: «جدای از تبریکات مرسومی که برای دوستانمان در جلسات داستانی میگوییم باید تبریک ویژهای به نعیمه بخشی بابت این کتاب بگویم. کتابی که پاکیزه است و نسبت به خیلی از مجموعههای امروز، یک سر و گردن بالاتر است. کتابی که باید بهتر از اینها دیده میشد ولی به دلیل مهجوریت و رسانهای نبودن نویسندهاش، مظلوم واقع شده است. این کتاب حقش است خوانده شده و دربارهاش صحبت شود. این مجموعه پاکیزه و مرتب نشان میدهد نویسنده فقط دنبال روایتگری نیست. بلکه در پی خلق داستان بوده است. این روزها خیلی از داستانهایی که میخوانیم ما را درگیر نمیکنند. با آثاری روبرو هستیم که انگار صرفا یک ایده جذاب برای نویسنده جالب توجه بوده و آن را به شکل مکتوب در آورده است. آثاری که حتی ممکن است زبان و توصیفات خوبی داشته باشند ولی "آنِ" داستانی و ساختار و تکنیک را در آنها نمیبینیم. چیزی که در مجموعه نعیمه بخشی قابل مشاهده است». نویسنده کتاب «افتاده بودیم در گردنه حیران» در ادامه نقد خود به مثالهای مصداقی از کتاب میپردازد: «در این اثر نویسنده برای هر داستان طرحی ریخته و آدمهایش را تعریف کرده است. شناخت کامل او از آدمهای داستانش کاملا مشخص است. مثلا در داستان "معصوم"، شخصیتها خیلی ملموس هستند. یا واقعیت در داستان "متاستاز" خیلی قابلیت قصه شدن دارد و خانم بخشی به خوبی از عهدهاش برآمده است. ما در این مجموعه آدمهایی کاملا معمولی میبینیم با آگاهیهای ساده و پیش پاافتاده. نویسنده در اثر خیلی دنبال قهرمانپردازی نبوده و این حسن کتاب محسوب میشود. شخصیتها آدمهایی هستند که شاید هر روز آنها را ببینیم و به سادگی از کنارشان عبور کنیم ولی اینجا به آنها و دنیایشان پرداخته شده است. مثلا در داستان "ملالت" راوی معضلی را که درگیرش است روایت میکند. او از یک طرف علاقهمندیهایی به نوشتن دارد و از طرفی انگیزهای برای این کار نمیبیند. در این داستان پیوند جالبی اتفاق میافتد و ناتوانی شخصیت در نوشتن با ناتوانی پیرامون او و همکار معلولش خیلی خوب به تصویر کشیده میشود. توصیفهای خاص کتاب، از نقاط قوت دیگر آن است. مثل صحنهای از داستان فوجیکو که بچهها به اتاق عمو کامی میروند و او برای نخستین بار راز بزرگ زندگیاش را با آنها در میان میگذارد. در پایان صحنه این توصیف را داریم: "اتاق سه در چهار عمو کامی را فضای مبهم آن خاطره پر کرده بود. همه که تا آن لحظه پشت داده بودیم به دیوار، چرخیدیم و از در بیرون رفتیم. پشت لباسهایمان لکه گرد سفیدی نقش بسته بود. درست مثل اینکه اثر آن خاطره دایرهای بود که به پهنای این کتف تا آن کتف پشت لباسمان افتاده بود". امثال این توصیف نشان میدهد نویسنده خلاق است و ذهن پویایی دارد. امیدوارم فرصت زیادتری پیدا شود تا درباره این کتاب بیشتر صحبت شود و با اشتیاق منتظر کارهای بعدی خانم بخشی هستیم».
آدمهایی با ملالت مداوم
حالا نوبت لیلا صبوحی خامنه است تا از جهان داستانی نعیمه بخشی در اولین کتابش بگوید: «تبریک میگویم به خاطر مجموعه شسته رفتهای که به نقدش نشستهایم. گاهی داستان که میخوانیم داستانها شاید ایدهها و تصاویر و توصیفهای زیادی برای لذت داشته باشند ولی زائدههایی دارند که مخاطب را آزار میدهد. اغلب این آزارها در زبان اتفاق میافتد. اما نویسنده در این اثر زبان را خیلی راحت به کار برده است و ما آسان با فضا آشنا میشویم. به نظر میرسد نویسنده، کتاب خوب زیاد خوانده چون این سبک نوشتن ممارست میخواهد. احتمالا روی داستانها هم بازنویسیهای متعددی انجام شده تا دقیقا همه چیز جایی که باید باشد قرار بگیرد. گاهی آدم داستانی میخواند و بعد از مدتها تصویرش را در ذهن دارد. شاید آثار این کتاب اینطور نباشند ولی موقع خواندن، داستانها خیلی خوب پیش میروند که پارامتر مهمی است». صبوحی که دو کتاب «پاییز از پاهایم بالا میرود» و «سیاوش اسم بهتری بود» را در کارنامه هنریاش دارد، ادامه میدهد: «راویها انگار شخصیت واحدی دارند و درباره آدمی است که توقعات متفاوتی از خودش دارد. آدمی که روزمرگی را نمیپسندد و کارهایی که انجام میدهد خودش را راضی نمیکند. در این اثر در کل با فضاهای سرد و راوی کم حرف مواجه هستیم. با شهری بیمهر که شاید آزاردهنده نباشد ولی گرمایی نیز ندارد. انگار آدمهای کتاب وصلههای ناجوری در این شهر هستند. در این آثار اغلب دو شخصیت با اختلاف سنی زیاد داریم. مثل پدر و فرزند و... این افراد اگر چه مشکلی جدی ندارند ولی یکدیگر را درک نمیکنند و در یک ملالت مداوم با هم به سر میبرند. ویژگی دیگری که در کار به شدت حس میشود جای خالی عشق است. ارتباط آدمها سطحی است و به لایههای عمیق نمیرسد. جای خالی اشتیاق و رنگهای گرم در بعضی آثار محسوس است. این شیوه نوشتن و فضاهای شهری راکد علیرغم سرعتی که مردم دارند، در ابتدای دهه 80 طرفداران زیادی داشت. ولی در دهه 90 نویسندهها از ملال خسته شدهاند و دنبال فضاهای متفاوتتری هستند. راوی نعیمه بخشی دغدغه نوشتن دارد و این موضوع ارزشمند است وقتی این نوشتن برای دغدغههای دیگری باشد. امیدوارم با این تجربه و بالا رفتن سن، آثار خواندنیتری از این نویسنده جوان ببینیم».
11 داستان و 3 محور
فرهاد حاجری نویسنده و منتقد ادبی مهمان بعدی است که وجوه مشترک در داستانهای «باور کن تو فوجیکو نیستی» را بررسی میکند: «در این کتاب با وجودی که داستانها هر کدام دنیای مستقلی دارند ویژگیهای مشترک در اغلب آثار دیده میشود که حول سه محور میچرخد. حدود 9 داستان یک مشخصه اصلی دارد که ما با "تهران" و هویت این شهر مواجه هستیم. وقتی در مقطع ارشد تهران دانشجو بودم تعبیری که استادم به کار برد این بود: "تهران روستایی است که روستا باقی مانده و فقط از لحاظ وسعت بزرگ شده است. یعنی هنوز نتوانسته یک هویت مدون و ثابت برای خودش شکل دهد". استنباط من از این اثر این بود که اکثر داستانها دارند قشری از ساکنین شهر تهران را به ما نشان دهند. در "معصوم" دو زن در شهرکی تازه تأسیس زندگی میکنند و برخی مسائل تهران درندشت را بیان میکنند. وقتی زن روی بام خانه میرود میگوید: "ما هم برای خودمون بام داریم". همانطور که میدانیم بام تهران برای قشر ثروتمند است و این جمله رگهای از تضاد طبقاتی را نشان میدهد. در "روح مسخ شدهی کتایون" نحوهای از زندگی قشر دیگری از مردم تهران را میبینیم. زنان تنهایی که با حیوانات خانگی زندگی میکنند. "متاستاز" روایت دو خانواده است. زوجی که میخواهند خاطرهبازی کنند و خانوادهای که برای درمان وارد تهران شدهاند. در "نارنجی" داستان بازنشستگی مردی را با آغاز رخوت و ملالش میبینیم و در "زامبیها همهجا هستند". با دختری آشنا میشویم که برای استقلال سمت تهران آمده است. در داستان "نیمه دیگر" پسری را میبینیم که پدرش فلج شده است. این پسر از همه جهت تأمین است جز اینکه دوست دارد رابطهاش با پدرش خوب شود. این داستان فاصله بین فرزندان و پدران را در شهر بزرگی مانند تهران نشان میدهد. در "شاید اگر ویرجینیا وولف باشی" و "ملالت" با دغدغههای نوشتن مواجهیم. همه این داستانها آینه خوبی است برای اینکه تهران امروز را بهتر بشناسیم. در کنار بحث تهران با زندگی زنان ایرانی که در حال تغییر هستند و دوست دارند از قالب سنتی بیرون بیایند هم در چند داستان مواجهیم».
ایجاد فضاهای موقعیتی و پیشبرنده
حاجری در بخش بعدی صحبتهای خود از ویژگی دیگر داستانهای این مجموعه میگوید: «موضوع دیگری که بیشتر به بحث نویسندگی برمیگردد و مشخصه خیلی خوب داستانهای این مجموعه بود این است که در بسیاری از آثار نویسنده فضایی را در تناسب با خط اصلی داستان یا در تضاد با آن خلق میکند که اینها در کنار یکدیگر مفهوم جدیدی را شکل میدهند. مثلا در داستان "بعد از کوچه سوم"، صحنه قربانی کردن گوسفند توسط باباخان به تصویر کشیده میشود و در خط اصلی داستان هم ماجرای زنی را میخوانیم که دارد قربانی میشود. در داستان "معصوم" زنانی را میبینیم که تفریح یکی از آنها غذا دادن به سگها است که به عنوان فضای موقعیتی و پیشبرنده داستان از آن استفاده شده و در داستان اصلی ما زندگی سگی زنها میبینیم. در داستان "روح مسخ شدهی کتایون" شخصی گربهای را برای جفتگیری به خانهای میبرد و در پسزمینه این داستان میبینیم که زوج صاحبخانه بچه ندارند. وقتی مخاطب با این تضادها درگیر میشود میتواند به معنا و اندیشهای جدید در پس این داستانها برسد».
در جستجوی هویت گمشده
داستاننویسان هر کدام نظر و تعبیر خودشان را از داستانهای نعیمه بخشی میگویند. نجمه مولوی قائم مقام سابق انجمن ادبیات داستانی، عقیده دارد با اینکه راوی داستانها هر کدام در فضاهای متفاوتی داستان را روایت میکنند، لحنهای یکسانی دارند. او از طرفی به نعیمه بخشی تبریک میگوید که موفق شده ایدههایش را بدون اضافات مطرح کند و از طرف دیگر توصیه میکند نویسنده روی لحن بیشتر کار کند. ریحانه بنازاده داستاننویس میگوید: «گاهی اوقات رفاقتها نمیگذارد درباره یک داستان حقیقتها را بگوییم. ولی من با وجود رفاقت دیرینهای که با نعیمه دارم این کتاب را خواندم چون باید خوانده میشد. داستانها من را دنبال خود کشاندند. به نظر من روایتها ماجرای خیلی خاصی ندارند و داستانها خاکستری هستند ولی قصه دارند و ما فقط با یک متن مدرن و خاص طرف نیستیم. شاید اتفاقها خیلی ساده باشند ولی دمدستی نیستند و این نشاندهنده موفقیت نویسنده است. همیشه شنیده بودم بهتر است قبل از سی سالگی کتابی چاپ نکنیم. ولی با این کتاب به این نتیجه رسیدم سن فیزیکی خیلی در نویسندگی اهمیت ندارد بلکه تجربیات و نگاه نویسنده به مسائل پیرامونش مهم است که در اینجا خیلی فراتر از 30 سال پیش رفته است. اشاره به اسطورهها در بعضی داستانها خیلی خوب کارکرد پیدا کرده و من اتفاقات بهتری را برای دوست خوبم آرزو میکنم». فاطمه خلخالی استاد نویسنده مجموعه داستان «نزدیکتر بیا»، نقد مکتوبی را که درباره این اثر نوشته قرائت میکند که در بخشی از آن آمده است: «مجموعه داستان "باور کن تو فوجیکو نیستی" 11 داستان کوتاه را در برمیگیرد که در بیشتر آنها با چند شخصیت هموزن روبرو هستیم یا اختلاف بین شخصیتها در هر داستان آنقدر زیاد نیست که یک نفر به عنوان شخصیت اصلی خودنمایی کند. راوی و معصوم در داستان "معصوم". راوی و سالم در داستان "طهران" راوی و یاسمنگولی در داستان "شاید اگر ویرجینیا وولف باشی" راوی و سرخی در داستان "بعد از کوچه سوم" عمو کامی و رباب در داستان "باور کن تو فوجیکو نیستی" نمونههایی از این شخصیتها هستند که نقش آفرینیشان در داستان تفاوت چندانی با یکدیگر ندارد. روبرو شدن با چند شخصیت که بر یکدیگر برتری نمییابند ویژگی داستان مدرن است. شخصیتهایی که منفعل بودن و کنشپذیری را با خود یدک میکشند همانند انسان امروزی. در داستان مدرن شخصیتها در پی یافتن هویت واقعیشان هستند چرا که در بحران هویت گرفتار شدهاند...».
پای حرفهای نویسنده
شاید درباره این سوال که دنیای نویسندهها چه فرقی با دنیای آدمهای معمولی دارد؟ خوب نباشد کلیگویی کنم. ولی به نظر من نویسنده میتواند واقعیت ساده اطرافش را متفاوت نشان بدهد و از یک اتفاق پیشپا افتاده داستان جذابی بسازد. اولین تجربه داستاننویسیام اینطور شکل گرفت که وقتی هشت ساله بودم یک بار در مسیر نانوایی، یک ماشین جلویم ایستاد و سؤالی پرسید. شاید نشانی جایی را میخواست که البته عجیب بود از یک بچه هشت ساله بپرسد. قیافهاش هم غلطانداز بود. جواب که دادم اصرار کرد بیا برسانمت نانوایی و هر چه گفت من قبول نکردم. وقتی رسیدم خانه داستان یک بچهربایی را نوشتم. من دوره مقدماتی و پیشرفته داستاننویسی را گذراندهام و سالها در انجمنها و گروههای داستانی حضور داشتهام. آموزشهای آکادمیک با فرض اینکه معلم و مدرس، آموختن را بلد باشد، خوب است اما فکر میکنم آدم بالاخره به نقطهای میرسد که باید این فضاها را رها کند، برود توی خلوت خودش و تا میتواند بخواند و بنویسد. جای این نقطه هم در نمودار زندگی هر کسی متفاوت است. فرآیند داستاننویسی برای من به این شکل است که داستان را در چند نشست مینویسم. هر بار که بروم سراغش هر جای داستان که باشم، از اول شروع به خواندن و بازنویسی میکنم. در حد عوض کردن جملهها یا دیالوگها. وقتی که داستان تمام شود هم بارها بازنویسی میکنم. اهل داستان جوششی نیستم. نمیتوانم صبر کنم که یک داستان بهم الهام شود. سعی میکنم خودم شروع کنم. در بحث مطالعه، یک اصل بدیهی وجود دارد و آن اینکه خواندن برای یک نویسنده خیلی مهمتر از نوشتن است. سال گذشته حدوداً ماهی پنج کتاب خواندهام. به جز ادبیات، در حوزه اسطوره، روانشناسی، و گاهی هم فلسفه مطالعه دارم. اغلب برای پیدا کردن شخصیتها از تخیلم کمک میگیرم. البته که آدمهای اطرافم و حتی آنهایی که در تاکسی و مترو و فروشگاه میبینم هم به شخصیتسازیام کمک میکنند. از چاپ کتابم راضیام اما از فضای نشر راضی نیستم، از اینکه پخش کتاب خوب نیست و خیلیها بهم گفتهاند به کتابفروشی سر زدهاند اما کتاب را نیافتهاند و اینکه میگویند نویسنده باید بازاریاب کتابش باشد و برای کتابش تبلیغ کند، برایم آزاردهنده است. قدیمیترین داستان این مجموعه مربوط به سال ۹۱ است و جدیدترین کارم را دو ماه قبل از اینکه با ناشر قرارداد ببندم نوشتم که میشود زمستان۹۶. "معصوم" را از همه داستانهای کتاب بیشتر دوست دارم و شخصیتهایش برایم خیلی ملموس است. با این که هیچ شباهت خاصی با آنها ندارم اما حس عمیقی بهشان دارم. برای شخصیتهای داستان "معصوم" گریه کردهام، آن اوایل که داستان را نوشته بودم هر بار که میخواندمش بغضم میگرفت که برای خودم هم این حس و حال عجیب بود. احتمالا هر کسی کتابم را خوانده باشد فکر میکند شخصیت داستان "شاید اگر ویرجینیا وولف باشی" شبیهام است اما خودم با وجود بعضی شباهتها آنقدر هم به راوی آن داستان تعلق خاطر ندارم. قبل از چاپ کتاب بعضی داستانها را بارها بازنویسی کردم و حتی از اول نوشتم اما بعد از چاپ دیگر به تغییرشان فکر نمیکنم.
نقدی سازنده دریافت نکردم
تفاوت زیادی بین فضای داستانی مشهد و تهران نمیبینم. شاید المانهای شهری در داستان نویسندههای مشهدی وجود داشته باشد اما باز هم نمیتوان تفاوت آشکاری پیدا کرد، شهر در بیشتر داستانها فقط بستری برای رخ دادن وقایع است و تبدیل به شخصیت نمیشود. همه چیز به همت و پشتکار آدمها برمیگردد. نمیشود به صرف اینکه در مشهد فضای رشد داستاننویسها محدودتر است، دست از نوشتن برداشت. درباره تأثیر جلسات نقد بر روند پیشرفت داستاننویس، قطعا این مسئله به کیفیت جلسه نقد بستگی دارد. راستش من در جلسهای که امروز برگزار شد، نقدی که راهگشا و سازنده باشد، دریافت نکردم. اغلب صحبتها و نه همهشان بر مبنای هیچکدام از رویکردهای نقد ادبی نبود. جالب اینکه یکی از منتقدین شیوهای جدید در نقد ادبی پایهگذاری کردهاند که هیچکس جز خودشان از این شیوه باخبر نیست و در آن داستانِ نویسنده را بازنویسی میکنند و عنوان تازهای برایش انتخاب میکنند و این داستان تازه خلق شده میشود داستان ایدهآل منتقد گرامی! که به جای نقد، جای نویسنده مینشینند و برایش داستان مینویسند. شاید حتی بتوانند این داستانها را در یک مجموعه هم چاپ کنند. منتقد نباید یکسونگر باشد وگرنه هیچ داستانی را نمیپذیرد مگر داستانی که کاملا -و حتی نه حدودا- منطبق با جهان فکری و چارچوبهای تعیین شده خودش باشد. منتقد باید به نقد همین اثر که روبهرویش است، با همان ساختار و آغاز و پایانی که دارد، بپردازد. البته این فضا و افراد برایم ناآشنا نیستند، از قدیم در جلسات داستانی مشهد، این اتفاق میافتاد. خیلی دوست داشتم نقدی دریافت کنم که در ادامه مسیر نوشتنم نوری بتاباند، اما این اتفاق نیفتاد. امیدوارم منتقدان مشهدی متوجه این موضوع بشوند که نویسنده با این حرفها به جایی نمیرسد.
آمدهایم جلسه نقد کتاب نعیمه. من، فاطمه، ریحانه، تکتم و خیلی از دوستان داستاننویسان جدید و قدیمی که هر کدام از گوشه کنار مشهد خودشان را به فرهنگسرای حجاب رساندهاند تا از نعیمه و داستانهای اولین مجموعهاش «باور کن تو فوجیکو نیستی» بگویند و بشنوند. پیشکسوتهایی مثل حسین لعل بذری، لیلا صبوحی، نجمه مولوی، هما فاضل، مریم جواهری، معصومه بابایی، آسیه یزد فاضلی و محمد ریاحی هم هستند. ما دوستان صمیمی نعیمه با ذوقزدگی به او نگاه میکنیم که چطور باوقار بالای سالن و پشت تریبون نشسته و بزرگمنشانه بهمان لبخند میزند و برای هرکدام که وارد میشویم دست تکان میدهد.
به نام داستان و کلمه
«اجاق سرخی کور بود. شاید برای همین باباخان هر چند وقت طوری کتکش میزد که نمیتوانست از خانه بیرون بیاید. آن وقت پیغام میداد تا خریدهایشان را ببرم. کیف میکردم که بتوانم سرخی را ببینم. اول لای در را باز میکرد و وقتی چشمش به من میافتاد میگفت بیا تو». نعیمه از «بعد از کوچه سوم» میخواند و آهنگ صدایش آرامآرام در فضا موج برمیدارد. طنین صدایش را همیشه دوست داشتهام. چه حالا و چه وقتی که برای اولین بار در کارگاه مقدماتی داستاننویسی اولین کار کارگاهیاش را خواند. نعیمه همیشه نویسنده توانایی بوده ولی به قول حسین لعل بذری، مظلومیتش باعث شده ناشناخته بماند. هم او و هم کتابش که چند ماه بیشتر از تولدش نمیگذرد. نعیمه میخواند و از روی کتاب خط میبرم. کتابی که صفحه اولش را برایم با جوهر آبی آسمانی نوشته و امضا کرده است: «برای هدیه عزیزم و رفاقت طولانیاش و آن قدمها که با هم برداشتیم برای داستان و کلمه». به قدمهای خستگیناپذیرمان فکر میکنم. از همکاری سایت تا وقتی نمایشهای رادیویی مینوشتیم. روزهایی که اشعار کودکانه میسرودیم یا وقتی فیلمنامه انیمیشن مینوشتیم و خیلی کارهای دیگر که همه به خاطر عشق به داستان و کلمه بود. نعیمه همه سالها در کنار این فعالیتها کتاب خواند و داستان نوشت و جایزههای داستانی را درو کرد. رتبه دوم جشنواره کبوتر حرم ۹۵، رتبه دوم جشنواره کبوتر حرم ۹۴، تقدیر شده در جشنواره کبوتر حرم ۹۳، رتبه سوم جشنواره سرزمین مهر۹۳، رتبه دوم جشنواره شهر بهشت سال ۹۱، رتبه دوم جشنواره وقف سال ۹۰، رتبه اول جشنواره ملی راهروشن سال ۹۰، رتبه سوم جشنواره شهر بهشت سال ۸۸ و رتبه سوم جشنواره حضور سال ۸۷ بخشی از آنها است. او حتی وقتی ساکن پایتخت شد هم از تلاش دست نکشید. نعیمه ذرهذره تلاش کرد تا کتابش متولد شد و حالا همهی ما یعنی من، ریحانه، تکتم و بقیه دوستانش آمدهایم تا در این ضیافت شکوهمند شرکت کنیم. اردیبهشت ماه بهشت است و جلسه نقد «باور کن تو فوجیکو نیستی» از داستاننویس جوان و پرافتخار مشهدی، امروز این ماه را بهشتیتر کرده است.
کتابی پاکیزه به نام «باور کن تو فوجیکو نیستی»
حسین لعل بذری، مثل همیشه بیادعا برای حمایت از نویسندهای جوان به جلسه آمده است. جلسهای که خود او زمینه تشکیلش را فراهم کرده است: «جدای از تبریکات مرسومی که برای دوستانمان در جلسات داستانی میگوییم باید تبریک ویژهای به
آدمهایی با ملالت مداوم
حالا نوبت لیلا صبوحی خامنه است تا از جهان داستانی نعیمه بخشی در اولین کتابش بگوید: «تبریک میگویم به خاطر مجموعه شسته رفتهای که به نقدش نشستهایم. گاهی داستان که میخوانیم داستانها شاید ایدهها و تصاویر و توصیفهای زیادی برای لذت داشته باشند ولی زائدههایی دارند که مخاطب را آزار میدهد. اغلب این آزارها در زبان اتفاق میافتد.
11 داستان و 3 محور
فرهاد حاجری نویسنده و منتقد ادبی مهمان بعدی است که وجوه مشترک در داستانهای «باور کن تو فوجیکو نیستی» را بررسی میکند: «در این کتاب با وجودی که داستانها هر کدام دنیای مستقلی دارند ویژگیهای مشترک در اغلب آثار دیده میشود که حول سه محور میچرخد. حدود 9 داستان یک مشخصه اصلی دارد که ما با "تهران" و هویت این شهر مواجه هستیم. وقتی در مقطع ارشد تهران دانشجو بودم تعبیری که استادم به کار برد این بود: "تهران روستایی است که روستا باقی مانده و فقط از لحاظ وسعت بزرگ شده است. یعنی هنوز نتوانسته یک هویت مدون و ثابت برای خودش شکل دهد". استنباط من از این اثر این بود که اکثر داستانها دارند قشری از ساکنین شهر تهران را به ما نشان دهند. در "معصوم" دو زن در شهرکی تازه تأسیس زندگی میکنند و برخی مسائل تهران درندشت را بیان میکنند. وقتی زن روی بام خانه میرود میگوید: "ما هم برای خودمون بام داریم". همانطور که میدانیم بام تهران برای قشر ثروتمند است و این جمله رگهای از تضاد طبقاتی را نشان میدهد. در "روح مسخ شدهی کتایون" نحوهای از زندگی قشر دیگری از مردم تهران را میبینیم. زنان تنهایی که با حیوانات خانگی زندگی میکنند. "متاستاز" روایت دو خانواده است. زوجی که میخواهند
ایجاد فضاهای موقعیتی و پیشبرنده
حاجری در بخش بعدی صحبتهای خود از ویژگی دیگر داستانهای این مجموعه میگوید: «موضوع دیگری که بیشتر به بحث نویسندگی برمیگردد و مشخصه خیلی خوب داستانهای این مجموعه بود این است که در بسیاری از آثار نویسنده فضایی را در تناسب با خط اصلی داستان یا در تضاد با آن خلق میکند که اینها در کنار یکدیگر مفهوم جدیدی را شکل میدهند. مثلا در داستان "بعد از کوچه سوم"، صحنه قربانی کردن گوسفند توسط باباخان به تصویر کشیده میشود و در خط اصلی داستان هم ماجرای زنی را میخوانیم که دارد قربانی میشود. در داستان "معصوم" زنانی را میبینیم که تفریح یکی از آنها غذا دادن به سگها است که به عنوان فضای موقعیتی و پیشبرنده داستان از آن استفاده شده و در داستان اصلی ما زندگی سگی زنها میبینیم. در داستان "روح مسخ شدهی کتایون" شخصی گربهای را برای جفتگیری به خانهای میبرد و در پسزمینه این داستان میبینیم که زوج صاحبخانه بچه ندارند. وقتی مخاطب با این تضادها درگیر میشود میتواند به معنا و اندیشهای جدید در پس این داستانها برسد».
در جستجوی هویت گمشده
داستاننویسان هر کدام نظر و تعبیر خودشان را از داستانهای نعیمه بخشی میگویند. نجمه مولوی قائم مقام سابق انجمن ادبیات داستانی، عقیده دارد با اینکه راوی داستانها هر کدام در فضاهای متفاوتی داستان را روایت میکنند، لحنهای یکسانی دارند. او از طرفی به نعیمه بخشی تبریک میگوید که موفق شده ایدههایش را بدون اضافات مطرح کند و از طرف دیگر توصیه میکند نویسنده روی لحن بیشتر کار کند. ریحانه بنازاده داستاننویس میگوید: «گاهی اوقات رفاقتها نمیگذارد درباره یک داستان حقیقتها را بگوییم. ولی من با وجود رفاقت دیرینهای که با نعیمه دارم این کتاب را خواندم چون باید خوانده میشد. داستانها من را دنبال خود کشاندند. به نظر من روایتها ماجرای خیلی خاصی ندارند و داستانها خاکستری هستند ولی قصه دارند و ما فقط با یک متن مدرن و خاص طرف نیستیم. شاید اتفاقها خیلی ساده باشند ولی دمدستی نیستند و این نشاندهنده موفقیت نویسنده است. همیشه شنیده بودم بهتر است قبل از سی سالگی کتابی چاپ نکنیم. ولی با این کتاب به این نتیجه رسیدم سن فیزیکی خیلی در نویسندگی اهمیت ندارد
پای حرفهای نویسنده
شاید درباره این سوال که دنیای نویسندهها چه فرقی با دنیای آدمهای معمولی دارد؟ خوب نباشد کلیگویی کنم. ولی به نظر من نویسنده میتواند واقعیت ساده اطرافش را متفاوت نشان بدهد و از یک اتفاق پیشپا افتاده داستان جذابی بسازد. اولین تجربه داستاننویسیام اینطور شکل گرفت که وقتی هشت ساله بودم یک بار در مسیر نانوایی، یک ماشین جلویم ایستاد و سؤالی پرسید. شاید نشانی جایی را میخواست که البته عجیب بود از یک بچه هشت ساله بپرسد. قیافهاش هم غلطانداز بود. جواب که دادم اصرار کرد بیا برسانمت نانوایی و هر چه گفت من قبول نکردم. وقتی رسیدم خانه داستان یک بچهربایی را نوشتم. من دوره مقدماتی و پیشرفته داستاننویسی را گذراندهام و سالها در انجمنها و گروههای داستانی حضور داشتهام. آموزشهای آکادمیک با فرض اینکه معلم و مدرس، آموختن را بلد باشد، خوب است اما فکر میکنم آدم بالاخره به نقطهای میرسد که باید این فضاها را رها کند، برود توی خلوت خودش و تا میتواند بخواند و بنویسد. جای این نقطه هم در نمودار زندگی هر کسی متفاوت است. فرآیند داستاننویسی برای من به این شکل است که داستان را در چند نشست مینویسم. هر بار که بروم سراغش هر جای داستان که باشم، از اول شروع به خواندن و بازنویسی میکنم. در حد عوض کردن جملهها یا دیالوگها. وقتی که داستان تمام شود هم بارها بازنویسی میکنم. اهل داستان جوششی نیستم. نمیتوانم صبر کنم که یک داستان بهم الهام شود. سعی میکنم خودم شروع کنم. در بحث مطالعه، یک اصل بدیهی وجود دارد و آن اینکه خواندن برای یک نویسنده خیلی مهمتر از نوشتن است. سال گذشته حدوداً ماهی پنج کتاب خواندهام. به جز ادبیات، در حوزه اسطوره، روانشناسی، و گاهی هم فلسفه مطالعه دارم. اغلب برای پیدا کردن شخصیتها از تخیلم کمک میگیرم.
نقدی سازنده دریافت نکردم
تفاوت زیادی بین فضای داستانی مشهد و تهران نمیبینم. شاید المانهای شهری در داستان نویسندههای مشهدی وجود داشته باشد اما باز هم نمیتوان تفاوت آشکاری پیدا کرد، شهر در بیشتر داستانها فقط بستری برای رخ دادن وقایع است و تبدیل به شخصیت نمیشود. همه چیز به همت و پشتکار آدمها برمیگردد. نمیشود به صرف اینکه در مشهد فضای رشد داستاننویسها محدودتر است، دست از نوشتن برداشت. درباره تأثیر جلسات نقد بر روند پیشرفت داستاننویس، قطعا این مسئله به کیفیت جلسه نقد بستگی دارد. راستش من در جلسهای که امروز برگزار شد، نقدی که راهگشا و سازنده باشد، دریافت نکردم. اغلب صحبتها و نه همهشان بر مبنای هیچکدام از رویکردهای نقد ادبی نبود. جالب اینکه یکی از منتقدین شیوهای جدید در نقد ادبی پایهگذاری کردهاند که هیچکس جز خودشان از این شیوه باخبر نیست و در آن داستانِ نویسنده را بازنویسی میکنند و عنوان تازهای برایش انتخاب میکنند و این داستان تازه خلق شده میشود داستان ایدهآل منتقد گرامی! که به جای نقد، جای نویسنده مینشینند و برایش داستان مینویسند. شاید حتی بتوانند این داستانها را در یک مجموعه هم چاپ کنند. منتقد نباید یکسونگر باشد وگرنه هیچ داستانی را نمیپذیرد مگر داستانی که کاملا -و حتی نه حدودا- منطبق با جهان فکری و چارچوبهای تعیین شده خودش باشد. منتقد باید به نقد همین اثر که روبهرویش است، با همان ساختار و آغاز و پایانی که دارد، بپردازد. البته این فضا و افراد برایم ناآشنا نیستند، از قدیم در جلسات داستانی مشهد، این اتفاق میافتاد. خیلی دوست داشتم نقدی دریافت کنم که در ادامه مسیر نوشتنم نوری بتاباند، اما این اتفاق نیفتاد. امیدوارم منتقدان مشهدی متوجه این موضوع بشوند که نویسنده با این حرفها به جایی نمیرسد.