۲
۷
تاریخ انتشار
دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۱۲
مروری بر نشست تخصصی «آن» با حضور رضا باباجانی

کج روی بر مزار گرافیک

کج روی بر مزار گرافیک
مریم ظریف/سرویس هنر خبرگزاری رضوی
سومین نشست تخصصی، از سلسله نشست های تخصصی «آن»، در رشته گرافیک، عصر روز شنبه 17 آذر ماه، در بنیاد بین المللی فرهنگی هنری امام رضا (ع)، برگزار شد. عنوان این نشست، کج روی بر مزار گرافیک بود که رضا باباجانی با طرح مباحثی به آن پرداخت. رضا باباجانی از زبده ترین گرافیست های مشهدی و ایرانی است که کارنامه ای درخشان را تقدیم مردم شهر و کشورش نموده است. پس از خوش آمدگویی دبیر نشست، آقای احسان مهدوی، به میهمانان و حاضرین در سالن، باباجانی با بیان این مطلب که:«انتخاب واژه مزار گرافیک، از آن روست که در سال های اخیر مرز بین گرافیک دیزاین و گرافیک آرت به شدت کمرنگ شده است.» جلسه را رسما آغاز نمود.
 
نظریه های پایه
مقدمه ی کوتاه باباجانی برای ورود به مبحث اصلی، تعریفی از دو نظریه بود که:« دو الگوی طراح هنرمند و طراح صنعت گر در سال 1922 توسط ویلیام ادیسون دیگینز و فرانسیس مین به عنوان نظریه های پایه قبل از تولد گرافیک دیزاین مطرح شده است. الگوی طراح هنرمند بر شیوه های بیان گر، اهمیت جستجو و رصد تأکید دارد و طراح در این الگو درگیر اکتشافات خویشتن است. تنها طراح است که می داند چه زمانی اثر کامل شده و سفارش دهنده ای در کار نیست یا اگر هست وجودش خیلی مهم نیست. هنر از سر تصادف خلق شده و اغلب به شکست می انجامد. در مقابل، در الگوی طراح صنعت گر، طراحی فعالیتی کاربردی است و نیاز به سفارش دهنده دارد. طراح کسی است که مهارتی را به نمایش می گذارد یا چیزی را می سازد که مفید باشد در غیر اینصورت دستمزدی نخواهد گرفت. او مجبور است روش هایی را ابداع کند که تکرارپذیر و قابل اعتماد باشد.» طراح الگوی اول خلق و آفرینش را در کارش دارد و طراح صنعت گر اجرا و ساختن را.


 
مرز بین دو الگو
نظر و دیدگاه باباجانی بین این دو الگو قرار می گیرد و واژه ی طراح مؤلف را اینگونه بیان می کند:« اصطلاحی که بسیار شنیده ایم، گرافیک دیزاینر یا گرافیک آرتیست، بحث هایی را به دنبال دارد که همیشه به جدل ختم شده و شکل قابل قبولی پیدا نمی کند. به نظر من واژه طراح مؤلف، مرز بین طراح هنرمند و طراح صنعت گر است. کسی که می تواند هم خلق کند و هم اجرا.» باباجانی در کنار نظر خود، نظریه ریچارد هولیس را که طراح و تاریخ نگار است عنوان می کند که:« نخستین وظیفه طراحی هویت بخشی به اثر است، یعنی بیان چیستی. دوم اطلاع رسانی یا راه نمایی و متمایز ترین وظیفه، نمایش و ترویج اثر است. سه بخش، هویت بخشی،‌
راه نمایی و نمایش، سه قسمت جدا نشدنی یک اثر یا دیزاین است و در مقابل هر یک به ترتیب سؤالات در چه بستری؟ برای چه چیزی؟ و چه هویتی قرار می گیرد.»

مزار گرافیک
«در بازه زمانی 15 یا 16 سال اخیر به وضوح شاهد ارائه پروژه هایی که مرده و استفاده نشده و یا کوتاه مدت استفاده شده هستیم. به تعبیری دوگانگی بین اثر و موضوع، می تواند دلیل این اتفاق باشد.گاهی اثر ماندگارتر از موضوع است مانند پوستر و یا برعکس، موضوع اثر به حیات خودش ادامه می دهد ولی اثر یا دیزاین جایی متوقف شده، مرده، از بین رفته، پس خورده و یا به هر دلیلی نهایی نشده است.» این مختصر، تعریف رضا باباجانی از مزار گرافیک، بدون پرداختن به چرایی آن است. او ادامه می دهد:«این چالش مطرح می شود که چرا طول عمر گرافیک دیزاین تا این حد کوتاه شده و از همه مهمتر این که این مسأله را زیر چتر گفتگو داشته باشیم که گرافیک دیزاین اصولا یک علم پایه نیست، گرافیک دیزاین یک علم بینارشته ای است که در جامعه خودش به عوامل دیگری متصل است. طراح گرافیک به عنوان یک مؤلف می خواهد بگوید طراحی در جامعه برای یک سفارش باید جایگاه مشخصی داشته باشد. قاعدتا او وارد پروسه تألیف شده و بالطبع چالش ها و گفتگوهایی را خواهد داشت. حتی اصطکاک های جدی برایش پیش خواهد آمد. از این منظر که قطعا به خاطر ذات بینارشته ای بودن گرافیک دیزاین عواملی تأثیرگذار خواهد بود. در واقع،‌گرافیک دیزاین متأثر از یک سری عوامل خواهد بود که نمی توان گفت آن عوامل تأثیر نمی گذارند. اقتصاد، سیاست، فرهنگ و... بر گرافیک دیزاین تأثیر خواهند گذاشت.» 


 
چیزی شبیه معجزه
پروژه هایی که چالش دوگانه در آن وجود دارد، به عنوان نمونه، توسط رضا باباجانی به نمایش درآمد. او در این باره گفت:« فرض دیگران از طراح گرافیک این است که: طراح گرافیک در فرآیند طراحی و تعامل خود، اثر برایش مهم نیست.» حضور در بطن پروژه،‌ دیدن اجرا و صحنه، در خلق یک اثر ضروری است. پوستر طراحی شده توسط باباجانی،‌ با وجود استقبال از تئاتر، از سوی کارگردان رد می شود و پوستر دیگری جایگزین آن می گردد. حال آنکه تغییر پوستر تأثیری در فروش های بعدی نداشت. باباجانی می گوید:« نکته اینجاست که اثر، برای من حیات واقعی داشت. برای سفارش واقعی کار شد و مخاطب واقعی آن را دید. پوستر تکثیر شد و روی دیوار قرار گرفت. اما حیات واقعی، جدا از موضوع هنری بودن به نام پوستر، در جامعه بسیار محدود بود.» گاهی سفارش دهنده معیار منطقی
برای گفتگو با طراح ندارد. اکثر سفارش دهندگان انتظار دارند اثر گویا باشد و برخورد انتزاعی نشود. رضا باباجانی معتقد است که:«کار کردن با ارگان های بزرگ، یعنی کاملا اقناع کردن مخاطب و نادیده گرفتن خود است. ترجیح من کار با ارگان ها و پروژه ها و آدم های کوچک است که فرصت تعامل بیشتر باشد.» طراحی مجموعه ای از جلد کتاب نیز نافرجام می ماند. به دلیل فهم نادرست مخاطبین و سفارش دهندگان، کتاب ها گوشه ی انبار خاک می خورند و باباجانی می گوید:«سفارش دهندگان انتظار دارند دیزاین برای پروژه کاری را بکند که موسی با عصایش کرد، طوری که مخاطب بدون چون و چرا محصول را خریداری نماید. دیزاین از منظر سفارش دهنده، چیزی شبیه معجزه است. در صورتی که دیزاین، قرار است آن سه بخش را انجام دهد و در بهترین شرایط نمایشی جذاب را داشته باشد. حتی اگر طرحی منجر به فروش بالا شود باز هم تأثیر اثر در فروش، نسبی است.»
 
کج روی
همراهی نکردن با سفارش دهنده، چالش نود درجه با سفارش دهنده و در یک کلام کج روی در تاریخ جواب داده است. رضا باباجانی با این ترجیح، شرح می دهد که:«اعتقاد دارم که من به عنوان طراح گرافیک و هنرمند و تأثیرگذار، مسؤولیتم را به عنوان یک فرد قرار نیست انجام بدهم. مسؤولیت من ثبت کردن قسمتی از تاریخ فرهنگی و تصویری خودم است. چالش اکثر هنرمندان ما این است که اصولا نگاه ما نگاه تاریخی به پروژه هایی که انجام می دهیم نیست. پروژه ها در حد منطقه ای، ‌شهری و شخصی است. یعنی وقتی سفارشی به فرد ارجاع داده می شود این سفارش را به عنوان قسمتی از تاریخ تصویری و فرهنگی نگاه نمی کند. دامنه مسؤولیت افراد نگاه تاریخی ندارد.» نمونه ای که باباجانی برای گفته هایش به عنوان سند ارائه می دهد. اثری است که از او می خواهند در شناسنامه نام طراح دیگری ذکر شود. تأکید باباجانی بر این است که:«بحث شخص من نیست، بحث یک فرهنگ است.»



معضلِ کش
«مشهد جایگاه نصب پوستر ندارد. اگر جایی باشد که یک دیوار اضافه کنم برای نصب یک پوستر، این کار را خواهم کرد. با این که برای نصب پوستر به این شهر دیوارهای زیادی اضافه کردم، اما این منجر به حیات پوستر در این شهر نشد و نمی شود.» باباجانی با بیان این معضل،‌ پروژه ها را به کش هایی تشبیه نمود که به محض این که قرار است رو به جلو حرکت کنند دوباره به نقطه اول بر می گردند. او می گوید:«احتمالا این کش حاصل یک اتفاق است، شاید دیالوگ ما منطقی نیست و یا نمی توانیم ارتباطی که باید برقرار
کنیم و یا شعور اجتماعی در حوزه دیداری متفاوت از چیزی است که ما می دانیم و فکر می کنیم و کار می کنیم.»

تداخل سوادها
سفارش دهنده و طراح، با وجود تعامل و گفتگو، هنگام بهره برداری از اثر به اختلافات سلیقه ای می رسند و هر یک در حد اطلاعات و تجربه قصد اقناع دیگری را دارد. این سؤال که آیا تداخل سوادها منجر به نافرجام ماندن برخی پروژه ها می گردد،‌ توسط وحید عرفانیان پاسخ داده می شود که:«مسأله به قبل تر بر می گردد. ما در کودکی آدم های رقابت جویی بودیم و کار جمعی بلد نیستیم. طراح، به آن معنی که باید در کنار یک تیم قرار بگیرد نیست و گروه او را برنمی تابد. به ندرت پروژه ای را پیدا می کنید که طراح عضوی از تیم باشد. سفارش دهنده به طراح به عنوان کسی که قرار است پولی بگیرد نگاه می کند. بخش گم شده ای که طراح باید آن را پر کند و نادیده گرفته شده است. طراح به تنهایی اگر بخواهد فعالیت کند باید آرتیست باشد یعنی خودش تولید کند و از مرز سفارش دهنده عبور کند.» در ادامه صحبت های وحید، باباجانی می گوید:«شعور و حافظه جمعی مؤثر است. وقتی فضا بیش از حد سرد یا گرم باشد، حتما همه عناصر متأثر از آن فضا خواهند شد. آنچه از کودکی به یاد دارم تصویر زیبا و سازماندهی شده، چه به لحاظ شهری و چه به لحاظ چیدمان داخلی منزل پیرامون خودم ندیدم که این سازماندهی شدن و گروه شدن را زیست کنم. در نتیجه، زیبایی برای من زیبایی شناسی کج روی است، برای من زیبایی، زیبایی شناسی تخریب است، برای من زیبایی، زیبایی شناسی تیکه پاره شدن و شکسته شدن و زوایه دار شدن است. در صورتی که، اغلب برخورد هنرمند یا در تعارض با جامعه است یا در همراهی با جامعه. بحث اینجاست که، گرافیک دیزاین چه جایگاهی دارد؟ احتمالا طراح گرافیک فقط قرار است سفارش را رفع و رجوع کند. طراح گرافیک یک راننده ترانزیت است که باید کالای سفارش دهنده را حمل کند،‌ در مسیر حرف نزند و به مقصد برساند. متأسفانه طراح گرافیک به جای اینکه به سمت طراح مؤلف برود، مسیر طراح هنرمند را طی می کند.»



دامنه امید
دغدغه های طراحان در مواجهه با برخوردهای متفاوت سفارش دهندگان و جامعه تا حدودی شبیه به هم است. با این حال حسین اسکندری، از حاضرین در جلسه، جویای دامنه امیدواری یک دیزاینر و طراح در این سیستم است که با وجود رد شدن و تأیید نشدن سفارش و بداخلاقی و برخورد ناشایست و مستتر سفارش دهنده، چقدر طراح باید از ادامه حیات تخصصی لذت ببرد؟ رضا باباجانی در پاسخ به سؤال حسین می گوید:«دامنه
امیدواری هر کس به ظرفیت شخص بستگی دارد. من نمی توانم دامنه مشخصی را تعریف کنم. در نقطه مشخصی کاری را قبول می کنی یا نمی کنی. هیچ کس نمی تواند تو را متوقف کند و یا ترغیب کند. حتی نمی تواند ظرفیت و جایگاه تو را تعیین کند.» او مریدی را مثال می زند که نزد شیخ می رود و جویای حقیقت است. مرید هر روز سراغ شیخ می آمد. شیخ که سماجت او را می بیند، او را کنار حوض نشانده و سرش را چندین بار در حوض فرو می برد. شیخ این کار را تا حدی انجام می دهد که مرید بدنش بی حس می شود. شیخ او را رها کرده و به او می گوید: لحظات آخری که بدنت بی حس شد نیاز به هوا داشتی برای ادامه حیات. هر وقت به همین میزان نیاز به فهم حقیقت داشتی سراغم بیا.

Artistbook
Artistbook نمونه ی قابل اجرایی است که باباجانی برای طراح مؤلف مطرح می کند. او می گوید:«من زیست را سال هاست پذیرفتم. کتاب را طراحی می کنم با حساسیت هایی که خودم می خواهم و با ژانری که خودم می خواهم. سفارش دهنده من نیستم بلکه اجتماع و نیاز اجتماع است. جایی که قرار است من مؤلف باشم، قرار نیست من چیزی را ندانم و بیخود خودخواهی کنم. یکدنگی و لجاجت بدون پایه و اساس و بدون علم و تجربه جواب نمی دهد. دامنه اطلاعات باید در حدی باشد که بتوان سفارش دهنده را همراهی کرد. جایی که برای تعامل راهی هست، برای چالش هم فرصت خوبی است و تعارض و کج روی هم می توان داشت.» پروژه ی دیگری که باباجانی از مجموعه عکس هایش در سال های متوالی آفریده است شیرینی خاصی برایش دارد. او تقابل برند و عبارت مذهبی بر روی طبل های عزاداری را سوژه قرار داده و با چاپ کتابی، تعلقات روحی اش به فیه ما فیه مولانا را کنار عکس ها آورده است. با اینکه هیچ گروهی در به ثمر رسیدن پروژه او را همراهی نکردند اما از این کج روی لذت برده است. او قطعه ای از فیه ما فیه را به حاضرین تقدیم می کند:« در آدمی عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صد هزار عالم ملک او شود که نیاساید و آرام نیابد. این خلق به تفصیل در هر پیشه ای و صنعتی و منصبی و تحصیل نجوم و طب و غیر و ذالک می کنند و هیچ آرام نمی گیرند. زیرا آنچه مقصودست بدست نیامده است آخر معشوق را دلارام گویند یعنی که دل به وی آرام گیرد. پس به غیر چون آرام و قرار گیرد. این جمله خوشی ها و مقصودها چون نردبانی ست و چون پایه های نردبان جای اقامت و باش نیست از بهر گذشتن است. خنک او را که زودتر بیدار و واقف گردد تا راه دراز برو کوته شود و در این پایه های نردبان عمر خود را ضایع نکند.
 
 
https://www.razavi.news/vdchz-nx.23nqzdftt2.html
razavi.news/vdchz-nx.23nqzdftt2.html
کد مطلب ۳۷۶۱۱
برچسب ها
گرافیک نشست آن
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما

نظرات بازدیدکنندگان
ساناز
Iran, Islamic Republic of
عالی بود .
مرتضي
Iran, Islamic Republic of
خيلي خوب و با جزييات بود