۱
تاریخ انتشار
چهارشنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۱۴:۰۵
خلاصه ای از دیدار با قاسم صنعوی، مترجم آثار متعدد ادبی و تاریخی

در ساختار عبارت های من نباید کسی دست ببرد!

در ساختار عبارت های من نباید کسی دست ببرد!
مریم ظریف/سرویس هنر خبرگزاری رضوی

استخوانی بودن گونه ها و لبخندی که بر چهره دارد، چین و چروک پوست صورتش را بیشتر می کند. با آن موهای یکدست سپید،‌ قامت افراشته اش صلابت مردی را نشان می دهد که ذره ای از ادبیات را هدر نداده است. کمتر عکسی در فضای مجازی از او دیده شده،‌ اما آنقدر مهمان نواز هست که بتوان او را بدون حائل قاب و سایت، دید و داشت. تاریخ تولدش به هفته کتاب و کتابخوانی گره خورده و حق بزرگی به گردن تاریخ و ادب و فرهنگ سرزمین باستانی مان دارد. با او می شود از شعر و تاریخ و هنر سخن گفت و فلسفه و منطق و جامعه شناسی را شنید. جمله هایی که می آفریند نشان از غرور و تعصب بر ادبیات فارسی دارد. با وجود قدم گذاشتن در نهمین دهه از زندگی اش، هنوز هم بی وقفه ترجمه می کند. همه او را به وسواس در انتخاب کلمات و متن ها می شناسند.

دیدار با استاد
در عصری پاییزی و آبانی، جمعی از علاقه مندان به کتاب و کتابخوانی قراری دوستانه گذاشته و به منزل قاسم صنعوی رفتند. شادمانی هم در چهره ی میزبان دیده می شد و هم در نگاه های مهمانان که لحظه ای پلک نمی خورد. هر کس پرسشی در ذهن داشت از آنچه خوانده بود. از کلماتی که به خوبی حس نویسنده را منتقل کرده بود. از حس هایی که هیچ یک تکراری نبود. از روان بودن نثری که همیشه تازه بود. از حس مترجم، از ساعت و روز و ماه و سال هایی که برای ترجمه ی کتاب ها وقت گذاشته است. همه می خواستند بیشتر و بیشتر از قاسم صنعوی بدانند. او به چهره ی ذوق زده حاضرین در اتاق پذیرایی منزلش لبخند می زد. فضای آرام و جو دل انگیز حاکم بر منزل استاد، با طمأنینه ی صدایش دو چندان شد، وقتی که چندین بار از حضور میهمانان سپاسگزاری کرد. پذیرایی علی، پسر بزرگ صنعوی، از مهمانان با چای و شیرینی، انرژی زایی فراوانی را به همراه داشت که گپ و گفت و پرسش ها مسیر خود را از کتاب خاطرات و جنس دوم آغاز کردند.



خاطرات و جنس دوم
علاقه مندان به ترجمه های قاسم صنعوی جویای این موضوع می شوند که کتاب هایی که چندین چاپ داشته اند آیا تغییراتی هم روی آنها با گذشت زمان انجام شده است یا خیر؟ که صنعوی می گوید:«از کتاب خاطرات سیمون دوبوار در جلد اول و دوم و سوم چیزی کم نشده و فقط جلد چهارم از سال 61 تا 67 چاپش متوقف شد و یک صفحه را به خاطر دو سه جمله حذف کردند. آنجا که ابراهیم به دروازه مصر می رسد و از همسرش می خواهد که تظاهر کند خواهرش است تا فرعون به او طمع نکند و ابراهیم کشته نشود. اما اتفاقی که نباید بیفتد، می افتد و پس از آن فرعون به بیماری لاعلاج گرفتار می شود. وقتی فرعون علت را از ابراهیم جویا می گردد، ابراهیم ماجرا را تعریف می کند و به خواهش فرعون، شفای او را از درگاه خداوند می طلبد. این داستان مطابق با کتاب مقدس است اما به دلیل جایگاه حضرت ابراهیم نزد مسلمانان این بخش
حذف شده است. کتاب جنس دوم نه تنها تغییری نکرده، بلکه از چاپ دوم تا دوازدهم حدود 150 صفحه که مقدمه هم شامل آن می شود اضافه شده است.»



جویای حال
بامداد، پسر نوجوان جمع، کنجکاو است بداند قاسم صنعوی از چه زمانی و چگونه و با چه انگیزه ای به سمت ترجمه رفته و توانسته آثاری را با نثر روان ترجمه کند که هنوز هم علاقه مندان به کتاب، آن ها را در لیست مطالعات خود دارند. آقای صنعوی از این کنجکاوی لذت می برد و می گوید:« از دوران تحصیل و حدود 18 سالگی کار ترجمه را شروع کردم. آن زمان کتاب های درس فرانسه قطور بود و هر معلمی فقط ده درس را تدریس می کرد. بقیه کتاب را خودم، با علاقه و کنجکاوی، به سختی و با دیگشنری ترجمه می کردم. ضمیمه هایی از متون نویسنده ها و شعرای مختلف فرانسوی در آخر هر کتاب بود که مرا بیشتر جذب می کرد. پشتکار من در حدی بود که از معلم ها در ترجمه لغات فرانسه ایراد می گرفتم. سال چهارم دبیرستان، اولین کار ترجمه ام را با نام مستعار انجام دادم. استفاده از نام مستعار در آثار ادبی میان اکثر افراد رایج بود که دلیل آن شاید ترس و حجب و حیا بوده است. در مجلات سخن و تماشا دو نام مستعار فرهاد و مهریار را به کار بردم و بنفشه و شکوفه هم از دیگر نام های مستعاری بود که در برهه ای از زمان استفاده کرده ام.» قاسم صنعوی در مورد آثار نویسندگان نظری ابراز نمی کند و ترجمه هایش فقط بر حسب علاقه به کتابی که انتخاب نموده است، نگارش و منتشر می شود.



درخت زیبای من
« غروب بود. از کنار اسکله های رود سن رد میشدم. بساط کتاب کهنه فروش ها را نگاهی انداختم. در میان کتاب ها، کتابی به چشمم خورد که اسمش آشنا بود. منتهی احساس کردم یا باید یونانی باشد یا از آمریکای لاتین. به نظر کتاب کشاورزی می آمد و پشت جلدش تصویر یک کودک بود. نویسنده اش نام جالبی داشت. آن را خریدم و به هتل رفتم. بعد از شام، تا صبح چراغ اتاقم روشن بود و آن کتاب را تمام کردم. با اشتیاق فراوان، روز بعد کاغد و قلم تهیه کرده و شروع به ترجمه نمودم. ترجمه ها را ذره ذره برای مجله تماشا می فرستادم و آنجا پاورقی میشد. وقتی به ایران آمدم خانم ها پنجه نیکخواه و فیروزه شیروانلو، بقیه داستان و انتهای ماجرای کتاب را که هنوز در مجله چاپ نشده بود، از من جویا شدند. بعد از ترجمه کتاب، تصمیم گرفتم کتاب های دیگر این نویسنده را هم بخوانم.» ژوزه مائورو ده واسکونسلوس با شخصیت های داستان درخت زیبای من، یک شب تا صبح ، احساسات مترجم را درگیر خود کرده بودند.


علی صنعوی
مانند پدر به ترجمه علاقه دارد و متون انگلیسی را برمی گرداند. اما او روشش کمی فرق دارد و سعی می کند با نویسنده ها در ارتباط باشد. علی صنعوی می گوید:«من در رشته عمران تحصیل کرده ام اما از تجربه های پدر در کار ترجمه استفاده می کنم. وقتی ترجمه کتاب
جهان بورژوازی متأخر اثر نادین گردیمر، مورد توجه قرار گرفت، تصمیم گرفتم بقیه آثارش را هم ترجمه کنم. البته نویسنده مورد علاقه ام کارلوس رویز زافون اسپانیایی است که متن هایش فضای سیاسی خاصی دارد و کتاب سایه باد از مجموعه چهار جلدی گورستان او را ترجمه کرده ام. من با زافون ارتباط دارم و برای ترجمه کتابش از او اجازه گرفتم که با توجه به شناخت کاملی که از فضای ایران داشت، از ترجمه آثارش در ایران اظهار خرسندی نمود. دیدگاه تمام نویسنده ها، نسبت به ترجمه آثارشان یکسان نیست. نویسنده ای هم هست که نگاه حرفه ای دارد و با توجه به اینکه چند سال از عمرش را برای نوشتن رمان صرف نموده و آن کتاب تمام سرمایه زندگی اش است، حقی را در قبال مجوز ترجمه برای خود قائل می شود.» علی، از بین آثاری که ترجمه کرده است، روزگار پورتوریکو را بیشتر از همه دوست دارد. او معتقد است فضای کتاب با فضای فکری متولدین دهه شصت همخوانی دارد و امکان ندارد از بچه های آن دوره کسی آن را بخواند و با تصورات و افکاری که میان این گروه رد و بدل می شود، هماهنگی نباشد.

 نویسنده و مترجم
موضوع خاطرات و داستان برایش کشش دارد اما اهل خاطره نوشتن نیست. بیشتر با خاطرات دیگران زندگی کرده است. در جوانی نوشته هایش را مدتی جمع آوری می کرده، ولی چاپ ننموده است. قاسم صنعوی می گوید:«من ترجمه هایم را هم بعد از مدتی که نگاه می کنم بدم می آید.» وقتی پرسیده می شود وابستگی نویسنده به کتاب و مترجم به کتاب چه فرقی با هم دارند؟ پاسخ این پرسش را به علی محول می کند و علی می گوید:«کسی که کتابی را برای ترجمه انتخاب می کند یکبار با آن زندگی کرده و سپس قصد می کند که ترجمه کند. در فرآیند ترجمه، زندگی کردن با کتاب شکل دیگری به خود می گیرد. مترجم شخصیت های کتاب را لمس می کند. شاید آفرینش نباشد اما باید لفظ و بیان و لحن نویسنده را به خوبی نشان داد. ترجمه های این روزها، لحنی را نشان نمی دهند. زیرا به خاطر ارتزاق، مترجم مجبور است به سرعت ترجمه کند. ساختار زبان یکسان است. شما می بینید که یک مترجم از ده نویسنده ترجمه انجام داده و در هر ده کتاب لحن یکسان است. در ترجمه، چنین چیزی امکان ندارد.»



مترجم و خانواده
 قاسم صنعوی روزی 14 تا 15 ساعت کار ترجمه انجام می دهد. او می گوید:«اکثر اوقات که کتابی را ترجمه می کنم احساسات زیادی مرا احاطه می کنند. گاهی چندین بار عینکم را از اشک چشم پاک کرده و به کارم ادامه می دهم و این احساسات برای هر کتاب فرق دارد. در زیرزمین کتابی از سال 1340 دارم که ترجمه شده اما چاپ نشده است و این برمی گردد به احساساتی که هنگام ترجمه آن در من به وجود آمده بود.» استاد صنعوی به همسر و فرزندانش عشق می ورزد و به خاطر کار ترجمه از آنها غافل نشده است. همسرش می گوید:«قاسم احترام خاصی برای
من قائل است. از وقتی ما ازدواج کردیم او در خانه است. او از همان اول در مراقبت از بچه ها به من کمک می کرد و در عوض من کارهای بیرون از خانه را انجام می دادم. در خانه ما همیشه سکوت و آرامش حاکم است.» فضای مطالعاتی منزل را علی به تصویر می کشد:«شاهنامه از رکن های زندگی ما بود و جایگاه قدرتمندی داشت. با این که در آن زمان کتاب های کمی برای مطالعه وجود داشت اما بابا برای ما کتاب ترجمه می کرد. همین فضا باعث شد که ما به سمت ترجمه کشیده شویم. در نوجوانی بابا همیشه به من می گفت در هر رشته ای که تحصیل می کنی ادبیات را هم کنارش ادامه بده. همه می دانیم در جامعه ما پیگیر علائق شدن جواب نمی دهد. شاید از نظر شخصی خوب باشد اما عموما و لزوما باید حرفه ی دیگری را دنبال نمود.» قاسم صنعوی هیچگاه به فکر ترک وطن نیفتاد. او می گوید:«وقتی علی اینجا می مونه من چطور برم خارج؟!!»

 
مترجم اخلاقی
اصراری بر ترجمه کامل کتابی که در دست دارد، ندارد. می گوید:«بارها شده که کتابی را تا نیمه ترجمه کرده ام و اگر خوب نبوده یا نکات اصلی اش باید سانسور می شده، آن را کنار گذاشته ام. از نظر اخلاقی هر کتابی را ترجمه نمی کنم. به یاد دارم که ناشر کتاب جنس بی معنایی،‌ بدون اطلاع من سانسور انجام داده بود. من برای خوانندگان و دوستانی که مراجعه کردند اصل مطلب را جداگانه روی برگه ترجمه کرده و در اختیارشان قرار دادم.» مادر بامداد، همان نوجوان کنجکاو حاضر در جمع، خواهش و تمنای زیادی از استاد صنعوی می کند تا حضور اجتماعی اش را از نسل امروز دریغ نکند و می گوید:«فرزندان ما نیاز دارند که بیشتر، شما و نسل شما را بشناسند. وضعیت ادبیات فارسی ناامیدکننده است. کتاب های فارسی نوشته می شود اما فارسی نیست. غلط های دستوری و ویرایشی زیادی دارد. در دوره قحط الرجال هستیم. وجود و حضور شما انرژی بخش است. چند وقت پیش ایران درودی به مشهد آمد و استقبال خوبی از او شد. زنده بودن یا نبودن بزرگانی که انزوا را انتخاب کرده اند، برای مردم غیرقابل باور است.» آقای صنعوی ثانیه هایی را سکوت می کند و سپس دلیل دور بودن از اجتماع را اینگونه بیان می کند:«وقتی نوجوان بودم دوست داشتم تهران بروم و با شاعران و نویسندگان آشنا شوم. اما دیدارشان سرخورده ام کرد و متفاوت از چیزی بود که در ذهن داشتم و تصور می کردم. کاش اصلا آنها را ندیده بودم و تصویر ذهنی ام نمی شکست. شاید من هم همین اثر را در دیگران بگذارم.»

استاد اجازه داد تا مهمانان اتاق کارش را ببینند. با او عکس یادگاری تکی و دسته جمعی بیندازند. هیچ کس دوست نداشت آن فضای آرام و پرمهر را ترک کند. همه به استاد قول دادند که عکسش را جایی منتشر و عمومی نکنند. قاسم صنعوی نیز دستخطش را بر روی کتاب هایی که آورده بودند دریغ نکرد. 


 
 
https://www.razavi.news/vdcevv8x.jh8p7i9bbj.html
razavi.news/vdcevv8x.jh8p7i9bbj.html
کد مطلب ۳۶۸۰۸
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما