نقد و بررسی مجموعه داستان "قلب نارنجی فرشته" به نویسندگی مرتضی برزگر در نشر چشمه دلشدگان
ریحانه بناءزاده/سرویس/هنرخبرگزاری رضوی
مرتضی برزگر داستان نویس تهرانی در نشستی دوستانه در جمع علاقه مندان ادبیات داستانی مشهد مجموعه داستانش "قلب نارنجی فرشته" را به نقد و بررسی گذاشت حسین لعل بذری دبیر جلسه ضمن خوش آمدگویی در ابتدا در مورد اینکه " مجموعه با اقبال خوب مخاطب مواجه شده است این طور میگوید: «این مجموعه داستان در بهار 1397 به چاپ و در کمتر از هشت ماه به چاپ ششم رسیده است که این یک اتفاق خوب در حوزه داستان کوتاه است و کمتر شاهد آن بودهایم».
لعل بذری از برزگر میخواهد صحبتی برای علاقه مندان به داستان نویس داشته باشد و وی با همان لبخند روی لبش توضیح میدهد:«کار، کار، کار مستمر و مطالعه تنها راهی است که به داستان نویس کمک میکند. 8 سال است که داستان مینویسم و نزد اساتید مختلف از جمله عباس معروفی، گلشیری، فولادی نسب، یزدانی خرم، قلی پور و نظر آهاری شاگردی کردهام و هیچ عجلهای برای چاپ کتاب نداشتم. هر فرصتی داشته باشم یا در حال خواندن یا در حال نوشتن هستم. یک روزی آقای معروفی به من گفتند، اگر خواستی نویسنده خوبی شوی روزی سه ساعت بنویس در ابتدا برای من سخت بود. با این حال کم کم شروع کردم تا رساندم به زمان مورد نظر و تلاش میکنم خودم را به روز نگاه دارم. من فضای مجازی خوبی دارم و با خوانندهام در ارتباط هستم. این خودش کمک کرد خیلی عجله برای چاپ کتاب نداشته باشم». 10 داستان در این مجموعه، عصارهای از 80 داستان این هنرمند است و رمانش با رگههای طنز و تلخ با عنوان "اعترافات هولناک لاک پشت مرده" توسط نشر چشمه بزودی به بازار عرضه میشود.
کشوی بیست و هفتم
برای شروع نقد و بررسی لعل بذری از برزگر میخواهد بخشی ازیک داستان از مجموعه را بخواند و او کشوی بیست و هفتم را میخواند:« 39 روز پیش من مردم. درست روز تولد فائزه. مثل همه، هشت مردادهای سال گذشته توی قهوه خانه پشت عوارضی برای خودم جشن گرفته بودم. میخواستم گوشت و نخود دیزیام را بکوبم. شاید هم کوبیده بودم و داشتم رویش دارچین میپاچیدم که یک چیزی توی قلبم پاره شد و چشمم سیاهی رفت. تمام این 39 روز توی کشوی بیست و هفتم بودم.طیقه دوم از سمت چپ سالن بزرگ و دراز پزشک قانونی که دو طرفش هشت ردیف کشوی طوسی داشت دستهایم را کنار بدنم قرار داده بودند و به شصت پای راستم کاغذی آویزان بود که رویش نوشته بود مجهول الهویه. بعضی روزها در کشوی فلزی بی هیچ صدایی باز میشد و مرا روی ریل میکشیدند بیرون. چند نفری خوب نگاهم میکردند و سر تکان میدادند و بعد دوباره میرفتم توی آن قفس تاریک فلزی و به روزهای زنده بودنم فکر میکردم،به مامان زری، سلجوقه اسماعیل، زری. یک روز پیش دوباره کشو را کشیدند بیرون و من آقا تقی را با آن چشم های سیاه و زیر پلک کبودش دیدم که.... قصه گویی که روشنفکر نیست».
فاطمه خلخالی استاد نویسنده و منتقد در مورد مجموعه میگوید:«یکی از ویژگیهای این اثر پبرنگ قوی است که به خوبی در داستانها به چشم میآمد. تمام حوادث در اکثر داستانها چفت و بست محکمی داشت. همه چیز منطقش ساخته شده بود و این پاسخ دادن از خلق روایتهای فرعی به وجود آمده بود. یک جوری علت و معلولها برای سئوالهای در ذهن مخاطب آمده بود. من این موضوع را به عنوان ویژگی آثار مطرح کردم ولی این جریان در داستانهای نویی که امروز وجود دارد کمتر دیده شده است و علت و معلول کمرنگ شدند چون قصه به آن صورت روایت نمیشود. حتی شخصیت محور نیست. حتی پیرنگ هم،رنگ باخته است. برای همین نمی توان گفت داستانهای شما داستانهای نویی هستند البته که این را نمیخواهم به عنوان یک نقطه قوت در اثرهای امروزی بگویم چرا که داستانهای نو هنوز برای مخاطبای ایرانی جذاب نیست و هنوز دوست دارد قصه بشنود چیزی که درکارهای شماخیلی خوب دیده میشود».
این نویسنده اشاره به زاویه دید در داستانها دارد و میگوید:« زاویه اول شخص خیلی خوب در کارهای شما نشسته است. یک راوی قصه گویی که اصلا روشنفکر نیست.ضمن اینکه اول شخصهای متنوعی بودند و گاهی اول شخص بدل به سوم شخص شده یود که حادثه ها را روایت میکرد».
لذت بردم.، این را لیلا صبوحی، نویسنده میگوید و ادامه میدهد:« روی طرحهای داستان کار شده است و تعلیق در داستانها مخاطب را به دنبال خود میکشاند.» یکی دیگر از علاقه مندان به ادبیات داستانی میگوید:« تعلیق در داستان ها ما را دنبال خودش میکشاند و تا تمام کردن داستانها حاضر به گذاشتن کتاب به زمین نیستیم. موضوعات داستانها واقعیتهای جامعه را میگوید و این واقع گرایی قابل پسند است».
نوستالژی نویسنده
لعل بذری اشاره به فضا خاص و نوستالژی که نویسنده دنبال میکند و به نظرش نشان از دلبستگی او دارد وخیلی وارد فضای امروزی نمیشود و از برزگر میخواهد توضیح بیشتری دراین مورد بدهد:« البته چند داستان در فضای مدرن وجود دارد.، اما به نظر من بهتر است تا جایی که جا دارد از تجربه زیستی خودمان بنویسیم. نویسنده از آن فضایی که شناخته استفاده کند و جهانش را بسازد. برای من آن فضاها خیلی جذاب است. واقعیت، به تنهایی جذاب نیست. بلکه عنصر تخیل میتواند یک داستان دیگر از واقعبت خلق کند».
ادامه میدهد: «من معتقد نیستم داستان خوب یا بد وجود دارد به نظر من نویسنده خوب یا بد داریم. مثلا وقتی داستانی در مورد انقلاب مینویسیم باید به جهان آن توجه شود این اتفاق در سوریه یا هر جای دیگر هم ممکن است بیافتد. درون و آن عشق مهم است. و من از دریچه خودم نگاه می کنم».
سناریو پیچیده
لعل بذری در ادامه صحبت نویسنده میگوید:« برزگر فقط قتاعت به عنصر طرح نکرده است و علاوه بر این یک سناریو پیچیدهای را آورده است و همانند یک پازل با اثرش برخورد کرده است».
یکی از شرکت کننگان جلسه در مورد چاپ نوشته های اینستاگرامیش از برزگر میپرسد و وی میگوید:« دوست ندارم داستانک یا طرح های اینستاگرامیم را چاپ کنم دوست دارم نثرم چکش بیشتری بخورد».
یزدانی بعد از تشکر از نویسنده در مورد داستان قلب نارنجی فرشته میخواهد نویسنده توضیح بدهد و برزگر با خنده میگوبد:« اعنقادی ندارم نویسنده در مورد اثرش توضیحی بدهد، اگر هنری دارم باید در همان انتخاب کلمات به کار ببرم و در داستانها لحاظ دارم ولی دوست ندارم توضیحی بدهم.
صجبتها که تمام میشود لعل بذری از نویسنده میخواهد در مورد فرم داستان نویسی اش بگوید،این هنرمند این طور میگوید:« اسلایدی که من دارم این است که من قصه را ارسطویی نگاه میکنم. ابتدا، میانه و پایان را میدانم. کاری که میکنم برایش پیرنگ مینویسم و شیوههای مختلف را امتحان میکنم.. قضهها که مربوط به زیست من، کتاب خواندن و غیره است. گاهی ممکن است یک سر خودکار ما را به فضایی ببرد و جرقه داستان زده شود».
کلاسها میانبر است
در مورد جلسات داستان نویسی برای علاقه مندان میگوید:« کلاسها به نظرم یک میانبر است و از طرفی هم این آفت وجود دارد که یک فکر عجیب و غریب مسیر نویسنده را تغییر دهد یا فرد را از نوشتن باز دارد. اینکه افراد با اصول داستان نویسی آشنا شوند خوب است ولی گاهی لازم است قوانین شکسته شود».
در پایان نویسنده ضمن تشکر ار حضور علافه مندان به ادبیات داستانی پارگراف دیگر از داستانش را میخواند:«اگراز اینجا برگردم. خودم را تحویل میدهم اما میخواهم بدانی بیشتر میخواستم یک جوری خودم را خلاص بکنم. نتوانستم. نه عرضه داشتم از روی پشت بام بپرم نه جرات داشتم با تیغ رگهام را بزنم. حتی دلش را نداشتم که یک مشت قرص بدهم بالا. دوسه باری رفتم مترو چشم انداختم به قطاری که میآمد.دلم می خواست بپرم جلوش نشد، نتوانستم باید یکی را پیدا می کردم هولم بدهد روژان اگربود هولم می داد اگر بود اگرنمی کشتمش حالا لابد پیش خودت می گویی این هم یکی از خالی بندیهای ما داستان نویس ها است. یاد گرفتیم قصه هامان را جوری بگوییم که همه چیز راست به نظر برسد. مهم نیست چند روز دیگر که خبر محاکمهام را توی روزنامه ها خواندی باورت میشود آن وقت قیافهات حسابی دیدنی است».