بعد از ظهر بود که کم کم مراجعان غرفه زیاد شدند. این آمد و رفتنها انگار هیچ نیازی به تبلیغ نداشت. کافی بود نام امام رضا(ع) را در عنوان خبرگزاری ببینند تا بیایند سوالی بپرسند، دردلی کنند و حتی برای مشکلات و دغدغههایشان راه حلی بخواهند. پیرمردی چند صفحه ایده با خود آورده بود. مردی دیگر از صندوق خیریهای سخن میگفت که میخواهد برای محرومین به راه بیندازد و دیگری با نگاهی انتقادی از عملکرد مردم در ایران حرف میزد. هرکس به دنبال گوش شنوایی بود برای درددل و پلی برای طی کردن فاصله خود با مسئولین، و نام امام عزیز باعث شده بود خبرگزاری رضوی محرم این دردلها شود.
نیلوفر بختیاری/ به گزارش خبرگزاری رضوی بیست و سومین نمایشگاه مطبوعات برای من به شکلی متفاوت رقم خورد. از این منظر که امسال به جای مراجعه به غرفهها قرار بود شاهد آمد و شد مراجعهکنندگان باشم. و اینگونه سفر درون شهری من آغاز شد...
وارد محوطه مصلای تهران که شدم، نزدیک خروجی مترو چند نفر به حالت صف ایستاده بودند. به گمانم منتظر ونهای نمایشگاه بودند تا خود را بیدردسرِ پیادهروی به مقصد مورد نظرشان یعنی نمایشگاه مطبوعات برسانند. من اما دلم نیامد در میان آن درختان پاییزی و فضای گسترده و خنک که در آن ساعت بیش از حد انتظارم خلوت و دنج بود، قدم نزنم. بنابراین سستی و تنبلی را کنار گذاشتم و پیاده به راه افتادم. در راه کم و بیش نگاهم به بازدیدکنندگان نمایشگاه بود. از همه طیفهای سنی بودند. از جوان و نوجوان، تا کودک و میانسال و پیر. دست همه کودکان بادکنکهای رنگی بود و به همراه پدر و مادرهایشان دور غرفههای رنگارنگی که متاع شیرینی و لواشک و انواع خوراکیها را عرضه میکردند جمع شده بودند. خیلی زود از کنار این غرفهها گذشتم و تا به خود آمدم به مقصد مورد نظرم رسیده بودم. انتهای راهروی هفتم... بخش دین و اندیشه، و بنر بزرگی که رویش درج شده بود: «خبرگزاری رضوی».
بعد از سلام با چند تن از همکاران، روی یکی از صندلیها نشستم. ساعت حدود ۱۱ صبح بود و غرفه هنوز خلوت. فقط گهگاه رهگذرانی از کنار پیشخوان عبور میکردند و پوسترهای حرم را برمیداشتند. بعضیها هم از شکلات و بیسکوییتهای روی میز میخوردند و دهانی شیرین میکردند. جلوی غرفه، وایت بُردی قرار داشت که بالایش نوشته شده بود: «بسم رب الرضا» و در کنارش هم درج شده بود: «برای امام رضا بنویسیم» اما تا آن ساعت وایت بُرد هنوز سفید بود و فقط یکی دو جمله روی آن دیده میشد. داشتم به کلی ناامید میشدم که به ذهنم آمد بهتر است خودم از عابران بخواهم روی وایت بُرد احساسشان را نسبت به امامشان بنویسند، تا به نوعی یخشان را باز کرده باشم و همین کار را هم کردم. اولین نفرها به گمانم خانمی میانسال به همراه دختری جوان بودند. خانم میانسال خیلی ساده و صمیمی تنها نوشت: «امام رضا(ع) خیلی دوستت دارم.» و دختر هم پایین آن ترجمه همین جمله را به زبان روسی نوشت و رفتند. اصلیتشان را نپرسیدم اما در دلم گفتم این حضور فراملی را باید به فال نیک گرفت و لبخندی روی لبانم نشست. دیگر نیاز نبود به عابران بعدی بگویم چیزی روی بُرد بنویسند. هر که میآمد با دیدن جملههای قبلی ترغیب میشد اعلام حضوری کند و او هم جملهای خطاب به امام خود بنویسد.
بعد از ظهر بود که کم کم مراجعان غرفه زیاد شدند. این آمد و رفتنها انگار هیچ نیازی به تبلیغ نداشت. کافی بود نام امام رضا(ع) را در عنوان خبرگزاری ببینند تا بیایند سوالی بپرسند، دردلی کنند و حتی برای مشکلات و دغدغههایشان راه حلی بخواهند. پیرمردی چند صفحه ایده با خود آورده بود. مردی دیگر از صندوق خیریهای سخن میگفت که میخواهد برای محرومین به راه بیندازد و دیگری با نگاهی انتقادی از عملکرد مردم ایران حرف میزد. هرکس به دنبال گوش شنوایی بود برای درددل و پلی برای طی کردن فاصله خود با مسئولین، و نام امام عزیز باعث شده بود خبرگزاری رضوی محرم این دلگویهها شود. خیلیها هم که مطالب خبرگزاری را از قبل دنبال میکردند از آدرس کانال و راههای ارتباطی دیگر میپرسیدند. بعضیها هم که دستی به قلم داشتند میخواستند بدانند چطور میتوانند با خبرگزاری همکاری کنند.
عصر شده بود. از روی صندلیام بلند شدم و به سمت وایت برد رفتم و شروع کردم به خواندن جملههای روی آن:
-«امام رضا سپاسگزارتم که هر ماه مرا به پابوست میطلبی...» این جمله را آن خانم میانسال نوشته بود، در کنارش جمله دیگری چشمم را نواخت: «برای امام رضا (ع)، جان میدهم.»
یک نفر داخل یک قلب، به انگلیسی نوشته بود:
Hello sir
و دیگری دردل کرده بود: «کربلا که نرسیدیم، لااقل بطلب بیاییم (مشهدت)»
یک نفر به گلایه نوشته بود: «آخ که مردم شهرت با دلم چه ها نکردند...»
و دیگری انگار در زیارتی ذهنی با امامش سخن میگفت: «اومدم حاجت بگیرم دستم رو رد نکن...»
آخرین نفر به گمانم آن پسر جوان بود که با بُرد پر مواجه شده بود و برای نوشتن روی پایین وایت بُرد، روی زمین زانو زده بود و نوشته بود: «برامون دعا کن آقا، برات یک کربلا بده آقا.»
غروب شده بود و من با لبخند از غرفه خبرگزاری رضوی خارج میشدم و زیر لب بیت شاعری را زمزمه میکردم:
«هرکه مشهد میرود از من سلامی میبرد
مطمئنم پاسخی هم از حرم میآورد...»
تصاویر دلنوشتههای دوستداران امام رضا(ع) در غرفه خبرگزاری رضوی: