درباره جامعه ای که با تجزیه هویت اجتماعی روبروست
سایه سنگین تضاد ارزش ها بر مدنیت
دکتر علیرضا عزیزی/ جامعه شناس
در زندگی اجتماعی، همیشه میان آنچه هستیم، و آنچه نشان میدهیم، فاصلهای طبیعی وجود دارد. معمولا آدمها علاقه دارند بیحوصلهگیها، شلختگیها، کجرویها و ناتوانیهایشان را جایی در پستوی خانه پنهان کنند، و عمدتا با چهرهای که منطبق با والاترین ارزشها و هنجارهای اجتماعیِ روز است در جامعه حضور یابند و با دیگران تعامل برقرار نمایند. این فاصله طبیعی تا حد زیادی پذیرفتنی است، بالاخره هیچ کس دوست ندارد لباس چرکهایش را توی کوچه در معرض نگاه و قضاوت دیگران بشورد... اما در جامعه امروزیمان، با پدیده متفاوتی روبرو هستیم که انگار از این فاصله طبیعی بسی فراتر رفته است، وضعیتی که در آن خودِ اجتماعیِ کم و بیش ثابت اعضای جامعه که محصول اجتماعی شدنِ آنها در خانواده و محیطهای اجتماعی است، چندان روشن و مشخص به نظر نمیرسد و افراد به نوعی دچار چندگانگی هویت اجتماعی شدهاند، به نحوی که در موقعیتهای شغلی یک جورند، در فضاهای عمومی جوری دیگر، و در محافل خصوصی باز جوری دیگر، و چنان آفتاب پرستوار بر مبنای تغییر اقلیم اجتماعی، تغییر رنگ و چهره میدهند و خود را همرنگ جماعت مینمایند که برای هر مخاطب آشنایی، نوعی سردرگمی را بوجود میآورد که بالاخره کدام لایه هویتی از آنچه نشان میدهند، بیانی از خودِ اجتماعیِ کم و بیش ثابت و مشخص آنهاست؛ همانند آن بانوی گرانقدری که در محیط شغلی به فراخور نیاز، با حجاب کامل ظاهر میشود، در فضای عمومی کمی بازتر میپوشد، و در محیطهای خصوصیِ دوستانه و خانوادگی با پوششی حداقلی ظاهر میشود. البته که مثالهای مردانهاش هم به نحوی دیگر، قابل بیاناند...
شاید در نگاه نخست، چنین رفتارهایی را ناشی از سقوط اخلاقی جامعه در نظر بگیریم که در آن اعضای جامعه به جهت دنبال کردن منافع پنهانی که در جستجوی آن هستند، دیگر به ارائه تصویری صادقانه از خود باور ندارند؛ یا شاید بتوانیم آن را ناشی از فقدان یا سردرگمی در نحوه اجتماعیشدن، جامعهپذیری و هویتپذیری اعضای جامعه تلقی نماییم، جایی که در آن افراد در جامعه متکثر امروزی، تحت تاثیر رسانهها، روندهای جهانی و یا هر چیز دیگری، نمیتوانند هویت روشن و متمایز خود را برگزیده و درونی نمایند؛ و یا شاید ریشه آن را بتوان در ارزشهای بعضا متضادی دانست که بر حوزههای مختلف زندگی اجتماعیمان سایه انداخته است و افراد را مجبور میکند به منظور تطبیق خود با شرایط، از ارزشها و شیوههای رفتاری و هنجاری متفاوتی در طول روز پیروی نمایند.
هر کدام از دلایل فوق، میتوانند به عنوان یکی از ریشههای بروز پدیده چندگانگی هویت اجتماعی افراد در جامعه امروزیمان مورد توجه قرار گیرند. اما آنچه در مقاله حاضر میخواهم درباره آن صحبت کنم، دگرگونی بنیادی ارزشیای است که در سبک زندگی ایرانیان بوقوع پیوسته است که به نظرم میتواند توضیح روشنی برای بسیاری از رفتارهای امروزی ایرانیان - یا حداقل در میان شهروندان در کلان شهرهایی همچون مشهد- ارائه دهد.
روزگاری دور، و حتی روزگاری نه چندان دور، انسانهایی بر این کره خاکی و بر این خاک میزیستند، که به منظور احترام به عقایدشان، و احترام به آن چیزهایی که زندگی برای آنهاست- همچون آبرو، غیرت، مردانگی (نان آوری، حفظ ناموس و ...)، زنانگی (عفت و پاکدامنی و ...)، قومیت، خاک و ... - حاضر بودند، از جان و مال و همه آنچه در زندگی از آن برخوردار بودند بگذرند، چرا که لحظهای فقدان هر کدام از آن ارزشهای برین را ننگی بزرگ برای خود قلمداد مینمودند. زندگی گذشتگانمان به تمامی درآمخیته با چنین روحیاتی است، سرشار از وجود و حضور ارزشهایی که هم به زندگی آنها معنا میبخشید و هم به آنها قدرت و اعتبار میبخشید. تا آن که طوفان مدرنیته جهانِ گذشتگان را درنوردید و هر آنچه سخت و استوار بود را دود کرد و به هوا برد، که بخش مهمی از آن فرایند افسونزداییای بود که همه آن ارزشها که «زندگی برای آنها» بود را به چالش کشید و بتدریج ارزشهای دیگری که خود «برای زندگی» بود را جایگزین نمود. ارزشهایی که دیگر به آن قدر و احترام ارزشهای پیشین نبودند، اما بیش از آنها به کارِ پیشبرد و پیشرفت زندگی انسانها میآمدند؛ و اینچنین شد که به تدریج آنچه اهمیت یافت تنها و تنها خودِ «زندگی» بود، و همه چیز در خدمت حفظ، تداوم و پیشرفت آن قرار گرفت و هر نوع ارزش یا هنجاری که انتظارِ قربانی کردن «زندگی» را در پیشگاه امر بزرگتری میکشید، طرد و به فراموشی سپرده شد.
و جامعه ایرانی نیز، در طی تنها چند دهه، تحت تاثیر ارزشهای فرهنگیِ مدرنیته، تغییر یافت بی آن که حتی خودِ آن آدمها - و بعضا متولیان فرهنگیشان- هم چندان در جریان چند و چون آن قرار گیرند، و به درستی متوجه شوند که چگونه آنچه روح زمانه مینامیم، حتی خودِ آنها را تغییر داد بی آن که خود لزوما آن را بخواهند یا متوجهاش باشند؛ و اینگونه، «تجربه زندگی در فراخناترین افقها و امکانهای آن» ارزش برین و مبناییِ جامعه ایرانیِ امروزی گردید، به نحوی که هر آنچیز که سالهایی نه چند دور رگ غیرت زن و مرد ایرانی را متورم میکرد - دقیقا هر آنچیز - رو به فراموشی گذارد، و امروز با جامعهای روبرو هستیم که فقط میخواهد زندگی کند، حال به هر نحو، به هر امر ممکن، به هر شیوهای که بتواند پیشبرد و پیشرفت زندگیاش را تضمین نماید. در چنین بستری، تن سپردن به چندگانگی شخصیت اجتماعی، قاعدتا ترفندی بسیار طبیعی و ممکن برای حفظ و تداوم زندگی محسوب میشود.
شاید در نگاه نخست، چنین رفتارهایی را ناشی از سقوط اخلاقی جامعه در نظر بگیریم که در آن اعضای جامعه به جهت دنبال کردن منافع پنهانی که در جستجوی آن هستند، دیگر به ارائه تصویری صادقانه از خود باور ندارند؛ یا شاید بتوانیم آن را ناشی از فقدان یا سردرگمی در نحوه اجتماعیشدن، جامعهپذیری و هویتپذیری اعضای جامعه تلقی نماییم، جایی که در آن افراد در جامعه متکثر امروزی، تحت تاثیر رسانهها، روندهای جهانی و یا هر چیز دیگری، نمیتوانند هویت روشن و متمایز خود را برگزیده و درونی نمایند؛ و یا شاید ریشه آن را بتوان در ارزشهای بعضا متضادی دانست که بر حوزههای مختلف زندگی اجتماعیمان سایه انداخته است و افراد را مجبور میکند به منظور تطبیق خود با شرایط، از ارزشها و شیوههای رفتاری و هنجاری متفاوتی در طول روز پیروی نمایند.
هر کدام از دلایل فوق، میتوانند به عنوان یکی از ریشههای بروز پدیده چندگانگی هویت اجتماعی افراد در جامعه امروزیمان مورد توجه قرار گیرند. اما آنچه در مقاله حاضر میخواهم درباره آن صحبت کنم، دگرگونی بنیادی ارزشیای است که در سبک زندگی ایرانیان بوقوع پیوسته است که به نظرم میتواند توضیح روشنی برای بسیاری از رفتارهای امروزی ایرانیان - یا حداقل در میان شهروندان در کلان شهرهایی همچون مشهد- ارائه دهد.
روزگاری دور، و حتی روزگاری نه چندان دور، انسانهایی بر این کره خاکی و بر این خاک میزیستند، که به منظور احترام به عقایدشان، و احترام به آن چیزهایی که زندگی برای آنهاست- همچون آبرو، غیرت، مردانگی (نان آوری، حفظ ناموس و ...)، زنانگی (عفت و پاکدامنی و ...)، قومیت، خاک و ... - حاضر بودند، از جان و مال و همه آنچه در زندگی از آن برخوردار بودند بگذرند، چرا که لحظهای فقدان هر کدام از آن ارزشهای برین را ننگی بزرگ برای خود قلمداد مینمودند. زندگی گذشتگانمان به تمامی درآمخیته با چنین روحیاتی است، سرشار از وجود و حضور ارزشهایی که هم به زندگی آنها معنا میبخشید و هم به آنها قدرت و اعتبار میبخشید. تا آن که طوفان مدرنیته جهانِ گذشتگان را درنوردید و هر آنچه سخت و استوار بود را دود کرد و به هوا برد، که بخش مهمی از آن فرایند افسونزداییای بود که همه آن ارزشها که «زندگی برای آنها» بود را به چالش کشید و بتدریج ارزشهای دیگری که خود «برای زندگی» بود را جایگزین نمود. ارزشهایی که دیگر به آن قدر و احترام ارزشهای پیشین نبودند، اما بیش از آنها به کارِ پیشبرد و پیشرفت زندگی انسانها میآمدند؛ و اینچنین شد که به تدریج آنچه اهمیت یافت تنها و تنها خودِ «زندگی» بود، و همه چیز در خدمت حفظ، تداوم و پیشرفت آن قرار گرفت و هر نوع ارزش یا هنجاری که انتظارِ قربانی کردن «زندگی» را در پیشگاه امر بزرگتری میکشید، طرد و به فراموشی سپرده شد.
و جامعه ایرانی نیز، در طی تنها چند دهه، تحت تاثیر ارزشهای فرهنگیِ مدرنیته، تغییر یافت بی آن که حتی خودِ آن آدمها - و بعضا متولیان فرهنگیشان- هم چندان در جریان چند و چون آن قرار گیرند، و به درستی متوجه شوند که چگونه آنچه روح زمانه مینامیم، حتی خودِ آنها را تغییر داد بی آن که خود لزوما آن را بخواهند یا متوجهاش باشند؛ و اینگونه، «تجربه زندگی در فراخناترین افقها و امکانهای آن» ارزش برین و مبناییِ جامعه ایرانیِ امروزی گردید، به نحوی که هر آنچیز که سالهایی نه چند دور رگ غیرت زن و مرد ایرانی را متورم میکرد - دقیقا هر آنچیز - رو به فراموشی گذارد، و امروز با جامعهای روبرو هستیم که فقط میخواهد زندگی کند، حال به هر نحو، به هر امر ممکن، به هر شیوهای که بتواند پیشبرد و پیشرفت زندگیاش را تضمین نماید. در چنین بستری، تن سپردن به چندگانگی شخصیت اجتماعی، قاعدتا ترفندی بسیار طبیعی و ممکن برای حفظ و تداوم زندگی محسوب میشود.