دلم یک دلِ سیر امینالله میخواهد...
دلم یک دلِ سیر حرم میخواهد؛ من امینالله بخوانم و بگویم: السلام علیک یا امینالله فی ارضه... و هر بندش را به این دل خوش کنم که بندبندش را جواب خواهد داد، به ندای دل. آنگاه، کبوتر دعایم به پرواز درآید و اوج بگیرد و برود تا عرش الهی، به امید استجابت. بعد به گوشهی چشمی، اجابت شود مراد دلم و شاهد نزول فرشتگان باشم بر فرشهای صحن انقلاب، برای اجابت دعایم. آنگاه، بال در بال ملائک به پرواز درآیم و ذوب شوم در طلاییِ گنبد و گلدستهی حرم. غباری شوم در میان غبارها، طوافکنندهای باشم در میان ابرها.
نقارهخانه بنوازد، نسیم خنک پاییزی هم بوزد و مرا بچرخاند و بگرداند میان صحنها، نمنمِ باران هم ببارد و گاه مرا بر فرش بیفکند تا زیر پای زائرها، بمانم و متبرک شوم به این توفیق. باد بوزد و مرا با خود ببرد به چرخش بر مدار حرم؛ از صحن انقلاب تا صحن جامع رضوی، از شرق تا غرب و از شمال تا جنوبش را طواف کنم و ذرهای ناچیز باشم در میان آنهمه عظمت و بزرگی. و من سرمست شوم از درک اینهمه زیبایی و شگفتی. بمانم و رها نشوم از این حرم، جدا نشوم از این حریم. دل بسپارم به باد و غبار همیشگیِ کویش باشم.
امینالله بخوانم و اوج بگیرم، تا آنجا که جز نور الهی به چشمم نیاید و غرق در دریای کرامتش شوم و ذوب در گرمای عظمتش. چشم بر زمین و زمینیان ببندم و جز نور حضورش را نبینم، چراغانی شود درون دلم، به اذن خداوندی که امامش را چراغ هدایتم قرار داده. چنگ بیندازم بر این ریسمان الهی و بمانم تا پای جان، پای این عَلَم.
و چه شکوهی بالاتر از این؟ که مستجاب شود دعایت و پذیرفته شوی به درگاهش، که بمانی و ذوب شوی در معرفت حضورش، در بیکران معرفتش. خورشید بیاید و ماه برود، ماه بیاید و خورشید برود اما تو بمانی و نروی از این کوی، خارج نشوی از این مدار. برقرار بمانی و استوار در این چرخش روزگار، به یمن وجود مطهری که رضوان و فردوس را در زمین به امانت نگه داشته است.
دلم یک دلِ سیر امینالله میخواهد؛ پای سقاخانه، روبهروی گنبد و گلدستهی طلا، زیر پای زائرها، روی سنگفرش حرم آقا...