پیشوایی که جواد بود و تقی و فرزند رضا
سعیدنوریان، فعال فرهنگی
فرشتگانی که روزی شوق آمدنش را به هلهله نشسته بودند، اینک سوگ جانسوز ش را، شیون می کنند.
سپیده گاهان که خورشید شرمناک، نگاه به حرکت امواج فرات می کرد، عروج فرشتگانی را شاهد بود که روح آسمان پیمای جوان ترین جوانمرد روزگار را مشایعت می کردند...
آن روز در آغاز پرتو افشانی خورشید، آسمان، پرچم سیاه عزا برافراشت و مدینه در دلهره ای عجیب، وامصیبت های حضرت زینب(س) را به یاد آورد.
سخت است خنجر خوردن از محرم خانه خود. اندیشه ابلیسی «ام الفضل» بوی مرگ داشت و دانه های شفاف انگور، طعم شهادت. ابلیس، اینک در هیات «ام الفضل» جولان می داد و نیرنگ و دسیسه در چشمان این زن موج می زد. این انگور مسموم به زهر جفا، جگرت را پاره پاره کرد تا زمین و آسمان به سوگت بنشینند و زار زار گریه کنند. دست های بخشنده ات کجاست تا دست نوازش یتیمی آسمان ها شوند؟
پیشوای نهم، جوان بود که تابوت، پر پروازش شد. جواد(ع)، بزرگ مردی است که بیست و پنج سال، خورشید را به خجلت واداشت. بیست و پنج سال، خورشید فضیلت را رویاند و شکوفاند و خود، فروزان تر از خورشید، تابید و درخشید. او سخاوت باران را داشت و کرامت دریا و زلالی آب روان را. «جود» قطره ای بود در پیشانی بلندش و «علم» غنچه ای بود در گلستان وجودش و «حلم» گوهری از گنجینه فضایلش.
پیشوایی که جواد بود و تقی و منتخب و مرتضی و فرزند رضا(ع) و رضا به قضای الهی.
هم آسمان قصیدهای از بی کرانیاش
هم بی کرانهها غزلِ آسمانیاش
ای کالها کمال سرِ کوچهباغ اوست
باید رسید تا به خدا با نشانیاش
او در مدینه جای پدر را چه پُر نمود
در غیبت پدر ، پسر و میزبانیاش