به دنبال یک لقمه نان در میان مردگان؛
تمنا در قبرستان!
نازنین اکبرنیا/ فعال رسانه
کنار یکی از قبرها چند ثانیه میایستد، خم میشود سیبی برمیدارد و همچنان که سیب را داخل کیسه میاندازد، به راهش هم ادامه می دهد.
صدای جیغ و شیون چند زن با ذکر بلند لا اله الا الله، نزدیک و نزدیکتر میشود. چادر را روی سرش جا به جا میکند و صورتش را بیشتر میپوشاند. حالا صدا هم نزدیکتر شده و جمعیت از مقابلش عبور میکنند. او هم پشت سرشان راه می افتد.
ساعت 11 صبح روز سهشنبه است و قبرستان نسبتاً خلوت. مراسم خاکسپاری تمام میشود؛ صدای شیون و ذکر مصیبت هم. پسرک چهار لیتری به دست که دستمزدش را از بستگان متوفی گرفته آب را روی خاک تازه قبر میریزد و دور می شود.
مرد، پارچه ترمه روی قبر را برداشته، تاج گل روی قبر را جا بجا کرده و دور می شود.
او که با کمی فاصله کنار یکی از قبرها ایستاده بود، پیش میآید. کنار قبر دو زانو مینشیند و کیسه را کنارش روی زمین میگذارد. بعد از نیم نگاهی به اطراف، کیسه پلاستیکی را از زیر چادر بیرون کشیده و دیس یکبار مصرف خرمای کنار قبر را خالی میکند.
پلاستیک خرما را داخل کیسه برنج میگذارد و کیسه پلاستیکی دیگری بیرون آورده و دستش به سمت دیس حلوا میرود.
نزدیکش که می شوم، دستپاچه بلند میشود کیسه برنج را برمیدارد و چادرش را روی صورتش میکشد.
کنارش می ایستم، روی برگردانده و حرکت میکند. صدا میزنم: حاج خانم؟!
می ایستد و نگاه می کند، بیهیچ جوابی!
از حال رو روزش میپرسم و اینکه چرا خیرات کنار قبرها را جمع میکند، فقط نگاه میکند، به گمانم نگران است که از اقوام متوفی باشم.
چند دقیقه طول میکشد تا توضیحم را بپذیرد و جواب سوالهایم را بدهد.
از وضع زندگی و همسر بیمارش میگوید، از روزهایی که چیزی برای خوردن در خانه ندارند و شبهایی که سه بچه قد و نیم قدش، گرسنه به خواب میروند.
با بغض و شاید هم کمی عصبانیت ادامه میدهد: انتظار دارید چه کار کنم؟ بروم در خانه مردم کاسه گدایی دست بگیرم یا دزدی کنم؟ خانم جان! کسی نیست به داد من و امثال من برسد؛ ما مردهخور نیستیم اگر هم از خیرات اموات مردم برمیدارم، حداقل میدانم که حلال است؛ برای هرکدام فاتحه میخوانم.
کمی بعد از صحبت با زن میانسال راهی سمت دیگر آرامستان میشوم، اینجا قطعه جدید برای دفن اموات است و اکثر اموات برای خاکسپاری به این قطعه منتقل میشوند.
چندمتر دورتر از جایی که ایستادهام صدای قرائت قرآن و ذکر صلوات برای شادی روح متوفی به گوش میرسد. پیرزنی لنگان لنگان نزدیک میشود؛ قد نسبتاً کوتاهی دارد. موهای حنازدهاش از زیر روسری بیرون زده و صورت گردش را احاطه کرده است.
کنارم ایستاده و میگوید: دخترم خدا خیرت بده، کمکی به من بکن.
دستش را برای گرفتن کمک دراز کرده و نگاهش به صورتم خیره مانده است؛ دستش را میگیرم از دو پله سنگی کنار قبرها بالا میآید. همقدم میشویم و سر صحبت را باز میکند و میپرسد: دخترم اگر ممکن است میتوانی مبلغی به من کمک کنی؟
به طرف محل تدفین حرکت میکنم و پیرزن هم کنارم گام بر میدارد، اضافه وزنی که دارد و شاید هم بیماری خاصی باعث شده بریده بریده نفس بکشد و هر از چند گاهی هم تکسرفهای بزند.
میپرسم: چند وقت است اینجا میآیید؟
میگوید: سه سال. راستش دختر خواهرم پیشنهاد کرد برای گرفتن کمک به باغ بهشت بیایم. شوهرم پیر است و زمینگیر شده؛ یک دختر دارم که او هم با دو بچه خودش سرپرست خانوار است.
در پاسخ به اینکه هیچ منبع درآمدی ندارید؟ میگوید: فقط یارانه است و مبلغی هم از کمیته امداد میگیریم، آن هم که اصلاً به یک روز نمیرسد بخاطر اینکه هرچه گرفتم باید همان روز قرضهایم را بپردازم! حتی برای قبضهای آب، گاز و برق هم کفاف نمیدهد. قبض گاز ما از پارسال پرداخت نشده، یعنی نداشتم که پرداخت کنم. اینجا با چند نفر آشنا شدم، خدا خیرشان بدهد هر هفته مبلغی کمک میکنند و بخشی از هزینههای درمانی همسرم را از این طریق پرداخت میکنم.
حالا دیگر نفسش بالا نمیآید، دستش را گرفته و کمک میکنم تا روی زمین بنشیند.کمی که آرام شد میگوید: میبینی دخترم؟! این حال و روز ماست، همه بدبختیها را با هم داریم. گاهی اوقات از خودم میپرسم من با این سن و سال باید اینجا باشم! بخدا خودم هم خجالت میکشم مقابل مردم دست گدایی دراز کنم؛ اما اگر این کار را هم نکنم که دیگر از گرسنگی و بیچارگی باید بمیریم!
در «باغ بهشت» همدان این مسأله عادی شده، تقریباً همه آنهایی که هر از چندگاهی گذرشان به باغ بهشت میافتد، این افراد را هم میشناسند. عدهای با بیتفاوتی از کنارشان عبور میکنند و برخی هم ترجیح میدهند اصلاً برخوردی با این افراد نداشته باشند. اما هستند کسانی هم که با دلسوزی هر هفته مواد غذایی یا کمک نقدی برایشان تهیه میکنند.
منیژه، خانمی است که هر پنجشنبه به باغ بهشت میرود، در مورد این موضوع که با او صحبت میکنم، میگوید: من دو نفر از این خانمها را میشناسم؛ هر هفته وقتی سر مزار برادر همسرم هستیم بدون اینکه قرار قبلی داشته باشیم، به سراغمان میآیند و همسرم همیشه برای آنها مبلغی کنار میگذارد.
محمدی، مردی میانسال و صحاب نانوایی است؛ او هم میگوید: من سه چهار نفرشان را میشناسم، خبر دارم که یکی دو نفر از آنها واقعاً وضعیت مالی خوبی ندارند؛ اما باور کنید بعضیها به این کار عادت کردهاند. همین هفته پیش که با یکی از آنها که مرد جوانی بود صحبت میکردم، گفت برای کمک به خانوادهای مستمند خیرات اموات را جمع میکند، اما من که باور نکردم!
کمک به همنوع و دستگیری از نیازمندان، از مواردی است که در دین اسلام مورد تأکید فراوان قرار گرفته است. بر اساس دستورات این دینِ کامل الهی، برای اجرا کنندگان نه تنها اجر و پاداش دنیوى و اخروى در نظر گرفته شده، بلکه مسئولیت هرکس را در حد توان خود تعیین کرده و چگونگى برآوردن حاجات مردم را بیان مىکند و عدم رفع نیاز(در صورت توانایى) را زشت شمرده و آنرا محکوم و وعده عذاب الهى را مىدهد.
خداوند متعال در آیه ۲۷۳ سوره بقره در رابطه با گرهگشایی از کار مردم میفرماید: «لِلْفُقَرَاء الَّذِینَ أُحصِرُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ لاَ یَسْتَطِیعُونَ ضَرْبًا فِی الأَرْضِ یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَاء مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُم بِسِیمَاهُمْ لاَ یَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا وَمَا تُنفِقُواْ مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِیمٌ؛ (این صدقات) براى آن (دسته از) نیازمندانى است که در راه خدا فروماندهاند و نمىتوانند(براى تأمین هزینه زندگى) در زمین سفر کنند. از شدّت خویشتندارى، فرد بىاطلاع، آنان را توانگر مىپندارد. آنها را از سیمایشان مىشناسى. با اصرار،(چیزى) از مردم نمىخواهند و هر مالى(به آنان) انفاق کنید، قطعاً خدا از آن آگاه است».
در آیه هفت سوره طلاق در این رابطه آمده است: «لِیُنفِقْ ذُو سَعَةٍ مِّن سَعَتِهِ وَمَن قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَا آتَاهَا سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْرًا؛ بر توانگر است که از دارایى خود هزینه کند و هر که روزى او تنگ باشد باید از آنچه خدا به او داده خرج کند خدا هیچ کس را جز [به قدر] آنچه به او داده است تکلیف نمىکند خدا بهزودى پس از دشوارى آسانى فراهم مىکند».
به نظر میرسد بیکاری و مشکلات اقتصادی به خصوص در سالهای اخیر و افزایش فشار بر قشر کمدرآمد جامعه، موجب شده عدهای برای ادامه زندگی به مردگان پناه بیاورند. افراد فراموش شدهای که زیر آسمان همین شهر زندگی میکنند بسیاری از ما با بیتفاوتی از کنارشان عبور میکنیم.
خوب است خانواده های عزادار و کسانی که عزیزی را از دست داده اند به فکر این قشر آسیب پذیر جامعه هم باشند و خیرات خود را به این فقرای قبرستان که به دنبال لقمه ای نان در میان قبرستان می گردند اختصاص دهند و آنها هم در مقابل با خواندن دعا و قرآن ثوابی را نثار روح رفتگان در خاک کنند.حتی سازمان فردوس ها هم می تواند این موضوع را ساماندهی کند.
صدای جیغ و شیون چند زن با ذکر بلند لا اله الا الله، نزدیک و نزدیکتر میشود. چادر را روی سرش جا به جا میکند و صورتش را بیشتر میپوشاند. حالا صدا هم نزدیکتر شده و جمعیت از مقابلش عبور میکنند. او هم پشت سرشان راه می افتد.
ساعت 11 صبح روز سهشنبه است و قبرستان نسبتاً خلوت. مراسم خاکسپاری تمام میشود؛ صدای شیون و ذکر مصیبت هم. پسرک چهار لیتری به دست که دستمزدش را از بستگان متوفی گرفته آب را روی خاک تازه قبر میریزد و دور می شود.
مرد، پارچه ترمه روی قبر را برداشته، تاج گل روی قبر را جا بجا کرده و دور می شود.
او که با کمی فاصله کنار یکی از قبرها ایستاده بود، پیش میآید. کنار قبر دو زانو مینشیند و کیسه را کنارش روی زمین میگذارد. بعد از نیم نگاهی به اطراف، کیسه پلاستیکی را از زیر چادر بیرون کشیده و دیس یکبار مصرف خرمای کنار قبر را خالی میکند.
پلاستیک خرما را داخل کیسه برنج میگذارد و کیسه پلاستیکی دیگری بیرون آورده و دستش به سمت دیس حلوا میرود.
نزدیکش که می شوم، دستپاچه بلند میشود کیسه برنج را برمیدارد و چادرش را روی صورتش میکشد.
کنارش می ایستم، روی برگردانده و حرکت میکند. صدا میزنم: حاج خانم؟!
می ایستد و نگاه می کند، بیهیچ جوابی!
از حال رو روزش میپرسم و اینکه چرا خیرات کنار قبرها را جمع میکند، فقط نگاه میکند، به گمانم نگران است که از اقوام متوفی باشم.
چند دقیقه طول میکشد تا توضیحم را بپذیرد و جواب سوالهایم را بدهد.
از وضع زندگی و همسر بیمارش میگوید، از روزهایی که چیزی برای خوردن در خانه ندارند و شبهایی که سه بچه قد و نیم قدش، گرسنه به خواب میروند.
با بغض و شاید هم کمی عصبانیت ادامه میدهد: انتظار دارید چه کار کنم؟ بروم در خانه مردم کاسه گدایی دست بگیرم یا دزدی کنم؟ خانم جان! کسی نیست به داد من و امثال من برسد؛ ما مردهخور نیستیم اگر هم از خیرات اموات مردم برمیدارم، حداقل میدانم که حلال است؛ برای هرکدام فاتحه میخوانم.
کمی بعد از صحبت با زن میانسال راهی سمت دیگر آرامستان میشوم، اینجا قطعه جدید برای دفن اموات است و اکثر اموات برای خاکسپاری به این قطعه منتقل میشوند.
چندمتر دورتر از جایی که ایستادهام صدای قرائت قرآن و ذکر صلوات برای شادی روح متوفی به گوش میرسد. پیرزنی لنگان لنگان نزدیک میشود؛ قد نسبتاً کوتاهی دارد. موهای حنازدهاش از زیر روسری بیرون زده و صورت گردش را احاطه کرده است.
کنارم ایستاده و میگوید: دخترم خدا خیرت بده، کمکی به من بکن.
دستش را برای گرفتن کمک دراز کرده و نگاهش به صورتم خیره مانده است؛ دستش را میگیرم از دو پله سنگی کنار قبرها بالا میآید. همقدم میشویم و سر صحبت را باز میکند و میپرسد: دخترم اگر ممکن است میتوانی مبلغی به من کمک کنی؟
به طرف محل تدفین حرکت میکنم و پیرزن هم کنارم گام بر میدارد، اضافه وزنی که دارد و شاید هم بیماری خاصی باعث شده بریده بریده نفس بکشد و هر از چند گاهی هم تکسرفهای بزند.
میپرسم: چند وقت است اینجا میآیید؟
میگوید: سه سال. راستش دختر خواهرم پیشنهاد کرد برای گرفتن کمک به باغ بهشت بیایم. شوهرم پیر است و زمینگیر شده؛ یک دختر دارم که او هم با دو بچه خودش سرپرست خانوار است.
در پاسخ به اینکه هیچ منبع درآمدی ندارید؟ میگوید: فقط یارانه است و مبلغی هم از کمیته امداد میگیریم، آن هم که اصلاً به یک روز نمیرسد بخاطر اینکه هرچه گرفتم باید همان روز قرضهایم را بپردازم! حتی برای قبضهای آب، گاز و برق هم کفاف نمیدهد. قبض گاز ما از پارسال پرداخت نشده، یعنی نداشتم که پرداخت کنم. اینجا با چند نفر آشنا شدم، خدا خیرشان بدهد هر هفته مبلغی کمک میکنند و بخشی از هزینههای درمانی همسرم را از این طریق پرداخت میکنم.
حالا دیگر نفسش بالا نمیآید، دستش را گرفته و کمک میکنم تا روی زمین بنشیند.کمی که آرام شد میگوید: میبینی دخترم؟! این حال و روز ماست، همه بدبختیها را با هم داریم. گاهی اوقات از خودم میپرسم من با این سن و سال باید اینجا باشم! بخدا خودم هم خجالت میکشم مقابل مردم دست گدایی دراز کنم؛ اما اگر این کار را هم نکنم که دیگر از گرسنگی و بیچارگی باید بمیریم!
در «باغ بهشت» همدان این مسأله عادی شده، تقریباً همه آنهایی که هر از چندگاهی گذرشان به باغ بهشت میافتد، این افراد را هم میشناسند. عدهای با بیتفاوتی از کنارشان عبور میکنند و برخی هم ترجیح میدهند اصلاً برخوردی با این افراد نداشته باشند. اما هستند کسانی هم که با دلسوزی هر هفته مواد غذایی یا کمک نقدی برایشان تهیه میکنند.
منیژه، خانمی است که هر پنجشنبه به باغ بهشت میرود، در مورد این موضوع که با او صحبت میکنم، میگوید: من دو نفر از این خانمها را میشناسم؛ هر هفته وقتی سر مزار برادر همسرم هستیم بدون اینکه قرار قبلی داشته باشیم، به سراغمان میآیند و همسرم همیشه برای آنها مبلغی کنار میگذارد.
محمدی، مردی میانسال و صحاب نانوایی است؛ او هم میگوید: من سه چهار نفرشان را میشناسم، خبر دارم که یکی دو نفر از آنها واقعاً وضعیت مالی خوبی ندارند؛ اما باور کنید بعضیها به این کار عادت کردهاند. همین هفته پیش که با یکی از آنها که مرد جوانی بود صحبت میکردم، گفت برای کمک به خانوادهای مستمند خیرات اموات را جمع میکند، اما من که باور نکردم!
کمک به همنوع و دستگیری از نیازمندان، از مواردی است که در دین اسلام مورد تأکید فراوان قرار گرفته است. بر اساس دستورات این دینِ کامل الهی، برای اجرا کنندگان نه تنها اجر و پاداش دنیوى و اخروى در نظر گرفته شده، بلکه مسئولیت هرکس را در حد توان خود تعیین کرده و چگونگى برآوردن حاجات مردم را بیان مىکند و عدم رفع نیاز(در صورت توانایى) را زشت شمرده و آنرا محکوم و وعده عذاب الهى را مىدهد.
خداوند متعال در آیه ۲۷۳ سوره بقره در رابطه با گرهگشایی از کار مردم میفرماید: «لِلْفُقَرَاء الَّذِینَ أُحصِرُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ لاَ یَسْتَطِیعُونَ ضَرْبًا فِی الأَرْضِ یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَاء مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُم بِسِیمَاهُمْ لاَ یَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا وَمَا تُنفِقُواْ مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِیمٌ؛ (این صدقات) براى آن (دسته از) نیازمندانى است که در راه خدا فروماندهاند و نمىتوانند(براى تأمین هزینه زندگى) در زمین سفر کنند. از شدّت خویشتندارى، فرد بىاطلاع، آنان را توانگر مىپندارد. آنها را از سیمایشان مىشناسى. با اصرار،(چیزى) از مردم نمىخواهند و هر مالى(به آنان) انفاق کنید، قطعاً خدا از آن آگاه است».
در آیه هفت سوره طلاق در این رابطه آمده است: «لِیُنفِقْ ذُو سَعَةٍ مِّن سَعَتِهِ وَمَن قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَا آتَاهَا سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْرًا؛ بر توانگر است که از دارایى خود هزینه کند و هر که روزى او تنگ باشد باید از آنچه خدا به او داده خرج کند خدا هیچ کس را جز [به قدر] آنچه به او داده است تکلیف نمىکند خدا بهزودى پس از دشوارى آسانى فراهم مىکند».
به نظر میرسد بیکاری و مشکلات اقتصادی به خصوص در سالهای اخیر و افزایش فشار بر قشر کمدرآمد جامعه، موجب شده عدهای برای ادامه زندگی به مردگان پناه بیاورند. افراد فراموش شدهای که زیر آسمان همین شهر زندگی میکنند بسیاری از ما با بیتفاوتی از کنارشان عبور میکنیم.
خوب است خانواده های عزادار و کسانی که عزیزی را از دست داده اند به فکر این قشر آسیب پذیر جامعه هم باشند و خیرات خود را به این فقرای قبرستان که به دنبال لقمه ای نان در میان قبرستان می گردند اختصاص دهند و آنها هم در مقابل با خواندن دعا و قرآن ثوابی را نثار روح رفتگان در خاک کنند.حتی سازمان فردوس ها هم می تواند این موضوع را ساماندهی کند.