۰
تاریخ انتشار
سه شنبه ۲۸ شهريور ۱۳۹۶ ساعت ۰۹:۱۸
نگاهی به دیروز و عبرتی برای فردا؛

ما و کوفه ای که تکرار می شود؟

غلامرضا بنی اسدی
ما و کوفه ای که تکرار می شود؟

 تقویم ها را تحسین می کنم، بالاتر از اینکه قسمتی از زمان هستند،  از آن رو که در هر ورق خویش برای ما اشارت ها و بشارت های پر شمار دارند و در یک فراز بلند ما را به یک فصل می رسانند که سرخ را سبز می نویسد از آن رو که در پیشتر های دور، سبز را سرخ نوشتند تا محرمان راز در محرم، در کربلا احرام خون ببندند. محرم را به سبک استاد صفائی حائری(ره) بسیار دوست می دارم که ما را سر خط عاشورا می آورد. عاشورا را بزرگ می دارم که راز بزرگی انسان در آن شکوفا شد و می شود هنوز. اکنون را عزیز می دارم که گویی هاتف عشق به آواز جلی، یا علی می گوید  استقبال از محرم را، آری ، محرم رسید و این بار گویی کربلا را هم با خود آورد تا بیش از همیشه مارا به عاشورا نزدیک کند.آمد تا مارا در کلاسی بنشاند که معلمش سید الشهداست و هر کس در این کلاس می‌نشیند باید در قامت یاران حسین(ع) برخیزد. باید برای خود نقش یاران حجت خدا را قائل باشد.... وچنین است که باید کربلا را و فراز‌های بی‌فرود پیرامون آن را خواند و من در اولین خوانش کتاب عاشورا به کوفه می‌روم. شما هم بیایید؛
اول:همه شهر ها و وادی ها ساکتند در تقابل حسین(ع) و یزید فقط کوفه حرف از همراهی حجت خدا می زند و سیاهه می کند نام ها را بر پوست هایی که کاغذ نامه می شوند اما هزار در هزارنامه هم که نوشته باشند،، باز کوفه، کوفه است و کوفی هم کوفی. به بیعت مکتوبشان نمی‌شود اعتماد کرد، باید عیار ایمانشان را از نزدیک به ترازوی ، از میان یارانش کدام قامت کشیده را مبعوث به رسالت محک زدن صداقت کوفیان خواهد کرد؟ چشم ها- شاید- در تماشای لبان حسین(ع) انتظار کلامی رسالت انگیز می‌کشید که امام نام «مسلم» را بر زبان آورد و «مسلم بن عقیل» جوان ماه نشان هاشمی، با رسالتی سنگین بر دوش راهی کوفه می‌شود. در سفری که تا بهشت امتداد می‌یابد...
دوم: این جا کوفه ؛ نام حسین(ع) دل‌ها را از غبار گرفته است و مسلم در میان چشم‌هایی رخ می‌نماید که می‌خواهند در نگاه پسر فاطمه، بهشت خدا را تجربه کنند، یا لااقل چنین نشان می‌دهند، هلهله می‌شود وقتی مسلم سخن می‌گوید. مسجد کوفه علی را، سلام‌الله علیه، به یاد می‌آورد از کلماتی که از لبان برادر زاده‌اش شکوفا می‌شود. تا چشم کار می‌کند مردمی هستند که حسین(ع) را فریاد می‌زنند و مسلم همه شهر را چنین می‌بیند و «خواص» را هم همراه می‌یابد و به امام نامه می‌نویسد که کوفه، امضاهای خود پای نامه‌های هزار در هزار شده را به رسمیت می‌شناسد، پس‌ای پسر پیامبر، بر این خاک تفتیده فرمان بعثت بخوان!...
سوم: ابن زیاد، این شیطان مجسم در پی فریبی عجیب به کوفه می‌آید. بسیاری حسینش می‌پندارند و آرزوهای خود را می‌جویند اما او به دارالاماره که می‌رسد، هم نقاب از چهره بر می‌دارد و هم دست به کار لشکر زر و زور و تزویر می‌شود. یکی را به وعده‌ای می‌فریبد و دیگری را به باده‌ای می‌خرد و سومی را به تازیانه‌ای درهم می‌شکند وچهارمی را به تهدیدی از میدان به در می کند. و باز این کوفه است که مردود می‌شود و کوفیان هستند که صفر هم برای کارنامه شان زیاد است.ابن زیاد همه شیطان‌ها را به خدمت می‌گیرد، شیطنت می‌کند از هیچ باطلی روی گردان نیست اما از آن سو مسلم است که جز در مسیر حق گام بر نمی‌دارد، چه خوب می‌داند جز از راه حق نمی‌توان به حق رسید. او سفیر حسین(ع) است و پرورده مکتب علی(ع) که جوانمردان عالم به شاگردیش افتخار می کنند، پس باید چنان رفتار کند که نه تنها مردم کوفه که تاریخ در قرن‌های بعد هم در او و گفتار و رفتارش ،امام حسین(ع) را ببیند و شکوه علی را...
چهارم: ماجراها دیده است کوفه در همین چند روز. "شیطان بن زیاد" به کار توطئه است و شهر در  آخرین نماز مسلم ئ می نشیند و نمازگزارانی که مثل یخ آب شده‌اند و ساعتی بعد نه که «رجلی» نمانده است که از «اشباه الرجال» هم خبری نیست. مسلم است و کوچه‌های غریبی کوفه و از آن هزاردرهزار صاحب نامه بیعت کرده، هیچ کس نمی‌ماند و او شب را غریبانه در خانه «طوعه» می‌گذراند. بانویی که از همه مردان کوفه مردتر بود و مردتر ماند.حتی وقتی دژخیمان ابن زیاد آتش به خانه‌اش افکندند باز او کاسه آب به لبان مسلم می‌رساند تا قامت کشیده هاشمی در مشق شهادت تیغ بر فرق لشکریان کفر بکشد. مگر می‌شود با این «شبه علی» جنگید؟ پس باز هم خدعه در کار می‌شود تا تیغ از کف مسلم برباید و او را با تضمین امان به دارالاماره بکشاند تا با شهادتش هزار در هزار سند باطل شود، سند مسلمانی کوفیان، سند وفای به عهد حاکمان، سند مردی و مردانگی مدعیان و... مسلم، شهید شد در شهری که تا همیشه مردود شد در زمانی که جز 72 سرخ جامه و آنانی که در کاروان اسارت، آزادگی را به دشمن و صبح را به شام تحمیل کردند، همه رفوزه شدند و تاریخ تا امروز، هر روز پای کارنامه شان نمره صفر می گذارد.
پنجم: امروز مائیم و کوفه ای در جان، به کربلا و حسین میل می کند یا شام و یزید؟ مائیم و یک امتحان بزرگ؛ پاسخ در برابر "هل من ناصر ینصرنی؟" راستی جواب ما چیست؟ سکوت و چشم بستن یا چشم گشودند و لبیک برکشیدن؟
 
https://www.razavi.news/vdceoz8z.jh8vpi9bbj.html
razavi.news/vdceoz8z.jh8vpi9bbj.html
کد مطلب ۱۸۱۶۹
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما