۰
تاریخ انتشار
جمعه ۱۰ شهريور ۱۳۹۶ ساعت ۱۵:۰۶
برای قربانیان غریب و عزیز منا

... ولی تو طور دیگری بازگشتی!

زکریا فصیحی
... ولی تو طور دیگری بازگشتی!
اختصاصی خبرگزاری رضوی/ شعلۀ عشق خدا از درونت زبانه می‌کشید و آفتاب سوزان حجاز، برونت را می‌گداخت. تو؛ اما تن به لباس نازک احرام سپرده بودی و گویی شدت تابش آفتاب را حس نمی‌کردی؛ زیرا دلت از رصدخانه سینه‌ات، جای دیگر را می‌پایید. دیدگانت شاید چونان مزرعه تفتیدهٔ به آب رسیده، در پناه اشک شوق خزیده بودند. کام و لبانت در شوق طعم لبیک، از خود بیگانه شده بودند. صدای لبیکهایت که در امواج لبیک زائران خانه خدا گم می‌شد، شوق زائری وجودت را فرامی گرفت، از این گمشدگی در جمع دلباختگان کوی دلدار. ذهن و فکرت از شوق بندگی پر بود، از اینکه فرمان خدایت را اجابت کرده بودی، از اینکه در جمع زائران حاجی شده بودی، از اینکه نفس اماره را قربانی کرده بودی، از اینکه نماد شیطان را سنگ زده بودی و از اینکه...
دل به منا سپرده بودی، راه می‌پیمودی که ناگهان گامها در مسیر منا متوقف شدند. شاید هنوز درنیافته بودی که جهلی، کینه‌ای، یا حماقتی یا سیاستی یا نقشهٔ شومی معبر منا را سد کرده است، که پیکر پیچیده در احرامت را زیر دست و پا یافتی.
گرمای هوا، تشنگی، فشار و ازدحام جمعیت، دادرس نبودن، مظلومیت و...  چه کشیدی؟ فقط خدای میزبانت می‌داند و بس.
سبک شده بودی. راه آسمان نزدیکتر شده بود. حجت ناتمام ماند؛ اما مشام جانت را بوی قبولی فراگرفته بود. احساس خستگی و تشنگی نمی‌کردی. شاید با خودت می‌گفتی: حج کردن یعنی همین سبک شدن. شاید دوست داشتی آن سبکی را هیچ گاه از دست ندهی. اما در فکر این بودی که تضاد این سبکی و آن زیر دست و پا ماندن را چگونه جمع کنی. کمی بعد دانستی که دیگر در تنت نیستی و این سفر پروازت نوع دیگر است و مقصدش نیز نوعی دیگر.
برایت گل و گوسفند و نُقل و اسپند آماده کرده بودم. در دلم کاشته بودم که روز بازگشتنت سر راهت بیایم و تنگ در آغوشت بگیرم. چشمهای کعبه دیده‌ات را و دستهای حجر الاسود رسیده‌ات را با افتخار ببوسم و برایت خوش آمد و زیارت قبول بگویم؛ ولی تو طور دیگر بازگشتی!

 
https://www.razavi.news/vdcb9ab8.rhbz8piuur.html
razavi.news/vdcb9ab8.rhbz8piuur.html
کد مطلب ۱۷۴۱۹
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما