در کتب معتبر حدیث آمده است وقتی امام رضا(ع) به سوی مرو میرفتند در میان راه و شهر نیشابور توقفی نمودند و در میان جمعی از عالمان شهر که دور مرکب ایشان ایستاده بودند به روایت حدیث معروف «سلسلة الذهب» پرداختند. و فرمودند شنیدم از پدرم موسی بن جعفر و او از پدرش جعفر بن محمد و او از پدرش محمد بن علی...» و حلقه آخر این سلسله روایت را پیامبر اکرم(ص) و در نهایت جبرئیل دانستند که آن را از قول خداوند بازگو کرده است.
به گزارش خبرگزاری فرهنگ رضوی، محتوای این حدیث آن است که کلمۀ توحید دژ من است هر کس داخل این دژ شود از عذاب من در امان خواهد بود. پس از آنکه همه به نوشتن حدیث مشغول شدند امام رضا(ع) با صدای بلند ادامه دادند: «و من از شروط آنم.»
مثنوی پیش رو گویا تاویلی از این حدیث زیباست با این تفاوت که شاعر عشق به مولا (ع) رابه دژی محکم تشبیه کرده است. شاید به اعتبار آنکه حضرت علی (ع) نمود تام و تمام باورمندی به توحید است. و عشق به او به نوعی اعتراف به عشق به خدا و وحدانیت خالق مطلق هستی نیز هست. به عبارت دیگر شیعیان از امیرالمومنین (ع) درس توحید و خداپرستی میگیرند.
گفتنی است مهدی جلالی شاهرودی شاعر این سروده متولد ۱۳۲۳ در شاهرود است. از آثار وی میتوان به مجموعه شعر «تل خاکستر»، «هبوط» و ترجمه منظوم صحیفه سجادیه اشاره کرد.
سلسلة الذهب
در خلوت پاك کبریائی
پیچید نسیم آشنائی
تا نعرهي عشق بر فلک خاست
اي عقل برو نه جایت اینجاست
محبوب و حبیب گرم رازند
اغیار بدین حرم چه تازند
جبریل شنو منه ادب را
گلبانگ «ابیت عند رب» را
جبریل در این میانه چون باد
از دوست خبر به دوست میداد
چون دید عیان نهایت عشق
پی برد به حد و غایت عشق
میدید نهایتی که خود باز
میزاید از آن نهایت، آغاز
چون باد صبا ز باغ خیزد
با خرمن شاخهها ستیزد
یک بوي خوشش نرفته از دست
از بوي هزار گل شود مست
جبریل که پیک آستان بود
در خاك، سفیر آسمان بود
آورد پیام حق به احمد
آن دیر رسیدهي سرآمد
با خلوتی حریم دلدار
سر کرد چنین حکایت از یار:
از دوستی علی سخن گفت
زین نکته نغز بهر من گفت
این عشق علی دژي است محکم
در آن شده ایمنی فراهم
هر کس که در آن پناه گیرد
اندوه و عذاب کی پذیرد
در مأمن عشق جاي غم نیست
جائی که خدا بود صنم نیست
این راز که جبرئیل سرداد
هر راهبري به آن دگر داد
احمد به علی، علی به فرزند
هر یک دل دیگري بیاکند
این لعل که نغز و خونچکان بود
در قاب طلائیش نهان بود
این بار امانت خدائی
آویزهي سقف کبریائی
بر دوش یکی نشسته یک چند
میرفت به روي دوش فرزند
آنگه که ز هشتمین ستاره
شد جامهي شب هزار پاره
آن شمس شموس هفت کشور
رو کرد به سرزمین خاور
آنگه که پیمبر ولایت
آمد سوي کشور ولایت
این قصهي دلنواز سر داد
زین راز به عالمی خبر داد
این طرفه نگر که آن خردمند
در باغ شمیم گل پراکند