زنی از کوی علوی با خوی علوی
وارد کوچه که شدم لازم نبود دنبال خانهاش بگردم چرا که پرچمهای مزین به اسم اهل بیت(ع) که روی در خانهاش نصب کرده بود نشان راهم شد؛ خانهاش دو در ورودی داشت؛ صدای قرآن از مرکز میآمد؛ سنگفرشی از دمپاییهای زنانه و دخترانه کل راهروی ورودی را پر کرده بود؛ قدمم را به سمت در خانهاش کج کردم و دستم را به نیت زدن زنگ بالا آوردم اما درِ خانه «ام محمود» هم مانند مرکزش به روی همه باز بود. عروس خانواده و دخترش فاطمه به استقبالم آمدند، گرم و صمیمی و در میان لبخندهای شیرین فاطمه 8ساله به داخل خانه راهنمایی شدم تا کلاس «ام محمود» تمام شود و با هم به گفتوگو بنشینیم.
به دیوار هم تکیه نزد
فاطمه با چشمان سبزش به من زل زده بود و لبخند میزد چندبار به مرکز رفت تا سراغ مادربزرگش را بگیرد و بگوید که مهمانش که من باشم آمدهام اما هر بار که برمیگشت میگفت که خانمها دورهاش کردهاند و دارند سوال میپرسند؛ توقع هم نداشتم که به محض آمدنم او را ببینم، در جریان بودم که اگر شبانه روزِ «ام محمود» 36ساعت هم داشته باشد باز آن را بین مردم محروم منطقهاش تقسیم میکند؛ اسم شناسنامهایاش سعادت صیاحی است اما همه او را به نام ام محمود میشناسند ؛ بانوی 48 سالهای که حتی اتفاقِ ناگوارِ منجر به ویلچری شدنش هم نتوانست مانع فکرهای بزرگ او شود.
با چشمانم ذرات معلق بخور را که در هوا به رقص درآمده بود دنبال میکردم که حواسم را با استکان زعفران تازه دم بیشتر پرت کردند، همه زعفرانشان را سر کشیدند و من با این دست و آن دست کردن استکان، برای خودم زمان میخریدم تا بیشتر از تلفیق رنگ خیره کننده زعفران با بوی عطری که فضا را پر کرده لذت ببرم که بالاخره ام محمود آمد، از همان در ورودی به سمتش رفتم و او با آغوشی از جنس مهربانی از من استقبال کرد، برایش سخت بود که روی زمین بنشیند اما به احترام من حاضر نشد حتی به دیوار تکیه بزند و همانجا بود که متوجه شدم مسیر را اشتباهی نیامدهام.
چه کسی به تو گفته مرکز بگذاری؟
کنارش نشستم و شروع به پرسیدن کردم، سوالهایی که ذهنم را درگیر کرده بودند و کلید قفلشان دست ام محمود بود، میخواستم از روزهای اول فعالیتش بگوید و او دریغ نکرد و با لبخندی که میدانستم جز در روح بزرگش ریشه ندارد، گفت:" شهید شیخ هشام صیمری در ابتدا مسجد فاطمه الزهرا(س) را راه انداخت و بعد از آن حوالی دهه هفتاد به قشری از این منطقه توجه کرد که شاید تا آن زمان به دلیل تعصبات و محدودیتهایی که به تبع این کوچک انگاریها حاصل میشد جز پخت غذا و بزرگ کردن فرزند دلیلی برای وجودشان نمیدانستند. لذا شیخ که برای بهبود وضع اهالی این منطقه آمده بود با مستثنی نکردن بانوان به آنها لطف بزرگی کرد که اثراتش تا به امروز باقیات الصالحات اوست؛ شیخ خانهای اجاره کرد و مرکزی مختص بانوان این منطقه در بازار کیان راهاندازی و شروع به جذب بانوان در این مرکز کرد.
تا زمانی که شیخ به شهادت نرسیده بودند خودشان پیگیر فعالیتها و نیازهای مرکز فرهنگی بودند و چیزی برای ما کم نمیگذاشتند و استاد ما بودند و حتی بخشی از تدریسها نیز بر عهده ایشان بود و کمکهای بسیاری به منطقه و به خصوص به خانمها کردند؛ برخی از خانمهای کوی علوی با هیچ چیز آشنا نبودند و حتی با مفاهیم ابتدایی مانند احکام نیز آشنایی نداشتند روزهای اول افتتاح مرکز من و چند تن از خانمها به صورت حضوری و خانه به خانه میرفتیم تا از زنان کوی علوی برای حضور در مرکزی که مختص خودشان بود، دعوت کنیم که همین هم تبعات زیادی برای ما داشت که با وجود کمکها و تدابیر عالمانه شیخ تمام این مشکلات رفع شد.
اما پس از به شهادت رسیدن شیخ هشام موانع تا به جایی پیش رفت که حتی درِ مرکز را جوش زدند تا مانع فعالیت ما شوند و ادعایشان این بود که فعالیت خانمها محدود به خانههایشان است و یاد گرفتن و سواد آموزی به کارشان نمیآید، کار به جایی رسیده بود که حتی وقتی به عنوان مسوول مرکز فرهنگی در پرداخت اجاره دچار مشکل شدم و مراجعاتی داشتم به من میگفتند چه کسی به تو گفته مرکز فرهنگی بگذاری؟ اصلا زنان را چه به مداحی اهل بیت و خواندن قرآن!
دستش را تکیه گاه کمرش کرد و ادامه داد: شرایط روز به روز سختتر میشد و من نمیتوانستم هزینه اجاره مرکز فرهنگی را تامین کنم اما دل کندن از مسیری که به خون شهید شیخ هشام صیمری آذین بسته شده بود نه تنها برای من بلکه برای زنان کوی علوی نیز که به مدد نفس حق شیخ هشام از دنیای تاریک فکرهای متحجرانه و فرسوده به دنیای روشن قرآن و اهل بیت آمده بودند نیز سخت بود و شنیدن هر تهدیدی مبنی بر تعطیلی مرکز فرهنگی، روح ناامیدی را به تنهای تازه رها شده از زندان نادانی، برمیگرداند.
اتاق پذیراییام مرکز فرهنگی الزهرا شد
هیجان زده شده بودم اما نمیخواستم ام محمود را با سوالهای وقت و بیوقتم اذیت کنم، همان موقع که مشغول گفتوگو بودیم از صداوسیما برای دعوت او به برنامهای تلویزیونی تماس گرفتند اما او رد کرد، میگفت کاری نکرده که رسانهای شود، تا توانستم سعی کردم در آن لحظات آرامترین دختر دنیا به نظر بیایم چون بعید نبود که نظر ام محمود عوض شود و بخواهد تلاشهای جهادیاش کماکان پشت پرده ناشناسی پنهان بماند؛ به هر لطایف الحیلی بود سوالم را پرسیدم و او گفت:" خانهام کوچک بود، اما نمیتوانستم به خودم اجازه دهم که زحمتهای شیخ شهید هشام صیمری هدر برود، با همسرم مشورت کردم و به این نتیجه رسیدیم که هال و اتاقی کوچک برای خانواده 6نفره ما کافی است و اتاق پذیراییمان را وقف مرکز فرهنگی کردیم، از آن روز تا به حال مرکز فرهنگی الزهرا در خانه من اما با یک در جداگانه است و فعالیتهایی که نیاز جامعه زنان باشد را در اینجا ارائه میدهیم."
از او خواستم که بیشتر درباره فعالیتهای مرکز فرهنگی الزهرا توضیح دهد و او ادامه داد: اگر به اینجا به عنوان یک مرکز فرهنگی نگاه کنی فعالیتهای آن شامل برگزاری کلاسهای احکام، قرآن و تفسیر برای سنین مختلف، برگزاری دورههای آموزش مداحی اهل بیت و حدیث حتی برای بانوان بیسواد، برپایی مراسمات اعیاد، ولادت و شهادت ائمه اطهار، برپایی دورههای تابستانه برای دختران و کودکان، احیای لیالی قدر و جلسات 30روزه ختم قرآن در ماه مبارک رمضان خواهد بود اما فی الواقع این مرکز به مامن و پناهگاهی تبدیل شده است که زنان کوی علوی به صورت روزانه، مرتب و حضوری به آن مراجعه کرده و مشکلاتشان را با من در میان میگذارند، من نیز با همراهی همسر، فرزندان و عروسم در حد توان خود در راستای رفع مشکلاتشان تلاش میکنیم اگر جایی هم کمکی از دستمان برنیاید سعی میکنیم که بانوی مراجعه کننده دست خالی برنگردد و به طریقی مشکل او را حل میکنیم.
سال 88 ویلچری شدم
از دلیل ویلچری شدن ام محمود که پرسیدم گفت: سال 1388 بود که عمل ناموفق دیسک کمر را تجربه کردم و نتیجه نهایی آن منجر به فلج شدن از ناحیه دو پا شد اما این اتفاق نتوانست مانع ادامه فعالیتهایم شود و آن را به فال نیک گرفتم و مصممتر ازگذشته به مسیر خود ادامه دادم؛ البته اگر کمکهای شبانهروزی همسرم نبود هرگز نمیتوانستم کاری انجام دهم چرا که سلامتی من محدود و دچار نقص عضو شده بودم و این واقعیتی بود که با آن مواجه شدم و غیر قابل انکار بود؛ همسر من جانباز شیمیایی است اما با وجود مشکلاتی که دارد لحظهای من را تنها نگذاشته و پا به پای من و همراه من است؛ پسرانم و به خصوص محمود و همسرش نیز حتی در تهیه و توزیع ماهانه سبد کالا از هزینه شخصیشان مایه میگذارند و با من در این مسیر همراه هستند.
تو معجزه گری
ام محمود گفت: تقریبا 20 سال است که در این مرکز فعالیت میکنم، اوایل سطح اطلاعات زنان و دخترانی که به مرکز مراجعه میکردند بسیار پایین بود و تنشهای زیادی به دلیل تعصبات موجود در منطقه بر روند اداره مرکز فرهنگی حاکم بود، اکثر زنان بیسواد بودند اما من توانستم تعداد زیادی از آنها را قاری قرآن یا مداح اهل بیت کنم و به همین دلیل خیلی از آنها حتی علی رغم اینکه مداح اهل بیت شدهاند اما هنوز باور نکردهاند که چگونه با وجود اینکه بیسواداند توانستند به این موقعیت برسند و همیشه به من میگویند که تو معجزه گری.
خدمات رسانی به سیل زدگان
مسوول مرکز فرهنگی الزهرا ادامه داد: فعالیتهای ما محدود به مرکز فرهنگی الزهرا نیست و در روزهای سیل نتوانستیم بی تفاوت باشیم، الحمدلله مردم کمکهای خوبی کردند و با کمکهای خودمان توانستیم برنامه پخت روزانه غذا و تامین بستههایی شامل مواد غذایی و پوشاک را برای سیل زدگان داشته باشیم.
دو خیر مشهدی نیز کمکهای خوبی به ما کردند و هر کجا که کم آوردیم لطف خدا و کمک دوستان شامل حالمان شد؛ یادم است یک وقت در روزهای سیل هر چه از خودمان و کمکهای مردمی داشتیم تمام شد و من از اینکه غذای سیل زدگان را نمیتوانم آماده کنم در اضطراب بودم و به خدا و اهل بیت متوسل شدم و مسبب الاسباب سببی شد تا با کمک یکی از دوستان کویتی الاصلمان توانستیم خدمات رسانی به سیل زدگان را ادامه دهیم.
مُبلغ برتر استان در سال97
ام محمود در سال 97 توانست جزو مبلغین برگزیده استان خوزستان باشد و در این زمینه نیز توسط سازمان تبلیغات اسلامی از او تقدیر به عمل آمد وی همچنین در پاسخ به برنامه دیدار با خانواده شهدا، ادامه داد: در اعیاد، ولادتها و شهادتها به خانه شهدای خوزستانی میروم و برای اهل بیت(ع) مداحی میکنم تا شاید مرهمی بر قلبهای خانوادههای بزرگوار شهدا باشد.
ام محمود در رابطه با موکب صلواتی که هر ساله در ایام ماه صفر و در استقبال از زائران پیاده امام رضا(ع) برپا میکنند، گفت: هر سال این موکب صلواتی را با همکاری همسر و پسران و دیگر دوستانمان در جاده سرخس فریمان و به مدت 12 الی 13 روز برگزار میکنیم و از زائران پیاده امام رضا (ع) با وعدههای کامل غذایی، نوشیدنی و میوهها پذیرایی میکنیم.
سال گذشته نیز خدام امام رضا (ع) بر دیدههای ما منت گذاشتند و به موکب آمدند و عزاداری شورانگیزی به پا شد.
زنی با رنگ خدا و چه رنگی از رنگ خدا بهتر است؟
ام محمود و خانواده کوچکش نه تنها در ماه رمضان بلکه در سایر ایام سال سبدهای کالایی با 10 الی 12 قلم کالای مصرفی را بین خانوادههای بی بضاعت و ایتام مناطق کوی علوی، مندلی، عین2، ملاشیه و به گفته خود ام محمود «هر کجا که فقیری باشد و دست ما برسد» توزیع میکنند؛ همسر او عبدالزهرا پناهی مقدم، جانباز 25درصد شیمیایی و بازنشسته مرکز بهداشت است اما پا به پای ام محمود از هر آنچه وسعش برسد مایه میگذارد وهر وقت هم دستش از مال دنیا کوتاه باشد به دل هور میزند و ماهی صید میکند اما نه برای خودش بلکه این ماهیها را در میان نیازمندان تقسیم میکند.
زنی در یک منطقه محروم در برابر تمام نبایدها قد علم میکند و در این مسیر خانوادهاش را نیز با خود همراه میکند، وقتی از او پرسیدم که آیا خواستهای از مسوولان دارد، جوابش آنقدر قاطعانه بود که سکوت تنها واکنش من شد، او گفت: از هیچ سازمان به خصوصی کمکی دریافت نکردم و تامین تمام هزینهها با کمک خدا و مردم بوده است در حال حاضر نیز توقع هیچ گونه کمکی ندارم چرا که توکل من به خدا و اهل بیت(ع) است و تنها آرزوی من این است که لیاقت خدمت به اهل بیت(ع) و مردم تا واپسین لحظات مرگ از من گرفته نشود.
به دیوار هم تکیه نزد
فاطمه با چشمان سبزش به من زل زده بود و لبخند میزد چندبار به مرکز رفت تا سراغ مادربزرگش را بگیرد و بگوید که مهمانش که من باشم آمدهام اما هر بار که برمیگشت میگفت که خانمها دورهاش کردهاند و دارند سوال میپرسند؛ توقع هم نداشتم که به محض آمدنم او را ببینم، در جریان بودم که اگر شبانه روزِ «ام محمود» 36ساعت هم داشته باشد باز آن را بین مردم محروم منطقهاش تقسیم میکند؛ اسم شناسنامهایاش سعادت صیاحی است اما همه او را به نام ام محمود میشناسند ؛ بانوی 48 سالهای که حتی اتفاقِ ناگوارِ منجر به ویلچری شدنش هم نتوانست مانع فکرهای بزرگ او شود.
با چشمانم ذرات معلق بخور را که در هوا به رقص درآمده بود دنبال میکردم که حواسم را با استکان زعفران تازه دم بیشتر پرت کردند، همه زعفرانشان را سر کشیدند و من با این دست و آن دست کردن استکان، برای خودم زمان میخریدم تا بیشتر از تلفیق رنگ خیره کننده زعفران با بوی عطری که فضا را پر کرده لذت ببرم که بالاخره ام محمود آمد، از همان در ورودی به سمتش رفتم و او با آغوشی از جنس مهربانی از من استقبال کرد، برایش سخت بود که روی زمین بنشیند اما به احترام من حاضر نشد حتی به دیوار تکیه بزند و همانجا بود که متوجه شدم مسیر را اشتباهی نیامدهام.
چه کسی به تو گفته مرکز بگذاری؟
کنارش نشستم و شروع به پرسیدن کردم، سوالهایی که ذهنم را درگیر کرده بودند و کلید قفلشان دست ام محمود بود، میخواستم از روزهای اول فعالیتش بگوید و او دریغ نکرد و با لبخندی که میدانستم جز در روح بزرگش ریشه ندارد، گفت:" شهید شیخ هشام صیمری در ابتدا مسجد فاطمه الزهرا(س) را راه انداخت و بعد از آن حوالی دهه هفتاد به قشری از این منطقه توجه کرد که شاید تا آن زمان به دلیل تعصبات و محدودیتهایی که به تبع این کوچک انگاریها حاصل میشد جز پخت غذا و بزرگ کردن فرزند دلیلی برای وجودشان نمیدانستند. لذا شیخ که برای بهبود وضع اهالی این منطقه آمده بود با مستثنی نکردن بانوان به آنها لطف بزرگی کرد که اثراتش تا به امروز باقیات الصالحات اوست؛ شیخ خانهای اجاره کرد و مرکزی مختص بانوان این منطقه در بازار کیان راهاندازی و شروع به جذب بانوان در این مرکز کرد.
تا زمانی که شیخ به شهادت نرسیده بودند خودشان پیگیر فعالیتها و نیازهای مرکز فرهنگی بودند و چیزی برای ما کم نمیگذاشتند و استاد ما بودند و حتی بخشی از تدریسها نیز بر عهده ایشان بود و کمکهای بسیاری به منطقه و به خصوص به خانمها کردند؛ برخی از خانمهای کوی علوی با هیچ چیز آشنا نبودند و حتی با مفاهیم ابتدایی مانند احکام نیز آشنایی نداشتند روزهای اول افتتاح مرکز من و چند تن از خانمها به صورت حضوری و خانه به خانه میرفتیم تا از زنان کوی علوی برای حضور در مرکزی که مختص خودشان بود، دعوت کنیم که همین هم تبعات زیادی برای ما داشت که با وجود کمکها و تدابیر عالمانه شیخ تمام این مشکلات رفع شد.
اما پس از به شهادت رسیدن شیخ هشام موانع تا به جایی پیش رفت که حتی درِ مرکز را جوش زدند تا مانع فعالیت ما شوند و ادعایشان این بود که فعالیت خانمها محدود به خانههایشان است و یاد گرفتن و سواد آموزی به کارشان نمیآید، کار به جایی رسیده بود که حتی وقتی به عنوان مسوول مرکز فرهنگی در پرداخت اجاره دچار مشکل شدم و مراجعاتی داشتم به من میگفتند چه کسی به تو گفته مرکز فرهنگی بگذاری؟ اصلا زنان را چه به مداحی اهل بیت و خواندن قرآن!
دستش را تکیه گاه کمرش کرد و ادامه داد: شرایط روز به روز سختتر میشد و من نمیتوانستم هزینه اجاره مرکز فرهنگی را تامین کنم اما دل کندن از مسیری که به خون شهید شیخ هشام صیمری آذین بسته شده بود نه تنها برای من بلکه برای زنان کوی علوی نیز که به مدد نفس حق شیخ هشام از دنیای تاریک فکرهای متحجرانه و فرسوده به دنیای روشن قرآن و اهل بیت آمده بودند نیز سخت بود و شنیدن هر تهدیدی مبنی بر تعطیلی مرکز فرهنگی، روح ناامیدی را به تنهای تازه رها شده از زندان نادانی، برمیگرداند.
اتاق پذیراییام مرکز فرهنگی الزهرا شد
هیجان زده شده بودم اما نمیخواستم ام محمود را با سوالهای وقت و بیوقتم اذیت کنم، همان موقع که مشغول گفتوگو بودیم از صداوسیما برای دعوت او به برنامهای تلویزیونی تماس گرفتند اما او رد کرد، میگفت کاری نکرده که رسانهای شود، تا توانستم سعی کردم در آن لحظات آرامترین دختر دنیا به نظر بیایم چون بعید نبود که نظر ام محمود عوض شود و بخواهد تلاشهای جهادیاش کماکان پشت پرده ناشناسی پنهان بماند؛ به هر لطایف الحیلی بود سوالم را پرسیدم و او گفت:" خانهام کوچک بود، اما نمیتوانستم به خودم اجازه دهم که زحمتهای شیخ شهید هشام صیمری هدر برود، با همسرم مشورت کردم و به این نتیجه رسیدیم که هال و اتاقی کوچک برای خانواده 6نفره ما کافی است و اتاق پذیراییمان را وقف مرکز فرهنگی کردیم، از آن روز تا به حال مرکز فرهنگی الزهرا در خانه من اما با یک در جداگانه است و فعالیتهایی که نیاز جامعه زنان باشد را در اینجا ارائه میدهیم."
از او خواستم که بیشتر درباره فعالیتهای مرکز فرهنگی الزهرا توضیح دهد و او ادامه داد: اگر به اینجا به عنوان یک مرکز فرهنگی نگاه کنی فعالیتهای آن شامل برگزاری کلاسهای احکام، قرآن و تفسیر برای سنین مختلف، برگزاری دورههای آموزش مداحی اهل بیت و حدیث حتی برای بانوان بیسواد، برپایی مراسمات اعیاد، ولادت و شهادت ائمه اطهار، برپایی دورههای تابستانه برای دختران و کودکان، احیای لیالی قدر و جلسات 30روزه ختم قرآن در ماه مبارک رمضان خواهد بود اما فی الواقع این مرکز به مامن و پناهگاهی تبدیل شده است که زنان کوی علوی به صورت روزانه، مرتب و حضوری به آن مراجعه کرده و مشکلاتشان را با من در میان میگذارند، من نیز با همراهی همسر، فرزندان و عروسم در حد توان خود در راستای رفع مشکلاتشان تلاش میکنیم اگر جایی هم کمکی از دستمان برنیاید سعی میکنیم که بانوی مراجعه کننده دست خالی برنگردد و به طریقی مشکل او را حل میکنیم.
سال 88 ویلچری شدم
از دلیل ویلچری شدن ام محمود که پرسیدم گفت: سال 1388 بود که عمل ناموفق دیسک کمر را تجربه کردم و نتیجه نهایی آن منجر به فلج شدن از ناحیه دو پا شد اما این اتفاق نتوانست مانع ادامه فعالیتهایم شود و آن را به فال نیک گرفتم و مصممتر ازگذشته به مسیر خود ادامه دادم؛ البته اگر کمکهای شبانهروزی همسرم نبود هرگز نمیتوانستم کاری انجام دهم چرا که سلامتی من محدود و دچار نقص عضو شده بودم و این واقعیتی بود که با آن مواجه شدم و غیر قابل انکار بود؛ همسر من جانباز شیمیایی است اما با وجود مشکلاتی که دارد لحظهای من را تنها نگذاشته و پا به پای من و همراه من است؛ پسرانم و به خصوص محمود و همسرش نیز حتی در تهیه و توزیع ماهانه سبد کالا از هزینه شخصیشان مایه میگذارند و با من در این مسیر همراه هستند.
تو معجزه گری
ام محمود گفت: تقریبا 20 سال است که در این مرکز فعالیت میکنم، اوایل سطح اطلاعات زنان و دخترانی که به مرکز مراجعه میکردند بسیار پایین بود و تنشهای زیادی به دلیل تعصبات موجود در منطقه بر روند اداره مرکز فرهنگی حاکم بود، اکثر زنان بیسواد بودند اما من توانستم تعداد زیادی از آنها را قاری قرآن یا مداح اهل بیت کنم و به همین دلیل خیلی از آنها حتی علی رغم اینکه مداح اهل بیت شدهاند اما هنوز باور نکردهاند که چگونه با وجود اینکه بیسواداند توانستند به این موقعیت برسند و همیشه به من میگویند که تو معجزه گری.
خدمات رسانی به سیل زدگان
مسوول مرکز فرهنگی الزهرا ادامه داد: فعالیتهای ما محدود به مرکز فرهنگی الزهرا نیست و در روزهای سیل نتوانستیم بی تفاوت باشیم، الحمدلله مردم کمکهای خوبی کردند و با کمکهای خودمان توانستیم برنامه پخت روزانه غذا و تامین بستههایی شامل مواد غذایی و پوشاک را برای سیل زدگان داشته باشیم.
دو خیر مشهدی نیز کمکهای خوبی به ما کردند و هر کجا که کم آوردیم لطف خدا و کمک دوستان شامل حالمان شد؛ یادم است یک وقت در روزهای سیل هر چه از خودمان و کمکهای مردمی داشتیم تمام شد و من از اینکه غذای سیل زدگان را نمیتوانم آماده کنم در اضطراب بودم و به خدا و اهل بیت متوسل شدم و مسبب الاسباب سببی شد تا با کمک یکی از دوستان کویتی الاصلمان توانستیم خدمات رسانی به سیل زدگان را ادامه دهیم.
مُبلغ برتر استان در سال97
ام محمود در سال 97 توانست جزو مبلغین برگزیده استان خوزستان باشد و در این زمینه نیز توسط سازمان تبلیغات اسلامی از او تقدیر به عمل آمد وی همچنین در پاسخ به برنامه دیدار با خانواده شهدا، ادامه داد: در اعیاد، ولادتها و شهادتها به خانه شهدای خوزستانی میروم و برای اهل بیت(ع) مداحی میکنم تا شاید مرهمی بر قلبهای خانوادههای بزرگوار شهدا باشد.
ام محمود در رابطه با موکب صلواتی که هر ساله در ایام ماه صفر و در استقبال از زائران پیاده امام رضا(ع) برپا میکنند، گفت: هر سال این موکب صلواتی را با همکاری همسر و پسران و دیگر دوستانمان در جاده سرخس فریمان و به مدت 12 الی 13 روز برگزار میکنیم و از زائران پیاده امام رضا (ع) با وعدههای کامل غذایی، نوشیدنی و میوهها پذیرایی میکنیم.
سال گذشته نیز خدام امام رضا (ع) بر دیدههای ما منت گذاشتند و به موکب آمدند و عزاداری شورانگیزی به پا شد.
زنی با رنگ خدا و چه رنگی از رنگ خدا بهتر است؟
ام محمود و خانواده کوچکش نه تنها در ماه رمضان بلکه در سایر ایام سال سبدهای کالایی با 10 الی 12 قلم کالای مصرفی را بین خانوادههای بی بضاعت و ایتام مناطق کوی علوی، مندلی، عین2، ملاشیه و به گفته خود ام محمود «هر کجا که فقیری باشد و دست ما برسد» توزیع میکنند؛ همسر او عبدالزهرا پناهی مقدم، جانباز 25درصد شیمیایی و بازنشسته مرکز بهداشت است اما پا به پای ام محمود از هر آنچه وسعش برسد مایه میگذارد وهر وقت هم دستش از مال دنیا کوتاه باشد به دل هور میزند و ماهی صید میکند اما نه برای خودش بلکه این ماهیها را در میان نیازمندان تقسیم میکند.
زنی در یک منطقه محروم در برابر تمام نبایدها قد علم میکند و در این مسیر خانوادهاش را نیز با خود همراه میکند، وقتی از او پرسیدم که آیا خواستهای از مسوولان دارد، جوابش آنقدر قاطعانه بود که سکوت تنها واکنش من شد، او گفت: از هیچ سازمان به خصوصی کمکی دریافت نکردم و تامین تمام هزینهها با کمک خدا و مردم بوده است در حال حاضر نیز توقع هیچ گونه کمکی ندارم چرا که توکل من به خدا و اهل بیت(ع) است و تنها آرزوی من این است که لیاقت خدمت به اهل بیت(ع) و مردم تا واپسین لحظات مرگ از من گرفته نشود.