به بهانه سالروز میلاد باسعادت آخرین موعود خدا، حضرت مهدی موعود(عج)/
مشرقی ترین پنجره
سعید نوریان، فعال فرهنگی
خضر در حضور آقای سبز پوش همه آدینه ها، مشق عشق می کند. موعود آخر خدا، از آن سوی آیینه ها، می آید و تمام کوچه های بن بست را با آمدنش، چراغان می کند. او می آید تا تمام غزل ها را ردیفی از نور بپوشاند و بیت بیت امید را چون فانوسی بر هر دفتری بیاویزد. او از پشت زمان ها، از لابلای قرون، از سابقه تاریخ، از کنار برکه آرزوها، تنهای تنها و سوار بر اسبی به رنگ شکوفه ها می آید دست منتظرانش را گرفته و به میهمانی غزل های ناب شوق و وصال ببرد. نگاري دلبر كه نسيم، آواز خوان پادشاهي او شد و كوچه ها، آمدنش را شادباش گفتند وزيبا گوهري كه زمين را از رنجوري بيرون آورد.
آن شب، مهدي فاطمه، عاشقانه چشم بر جهان گشود و در شب میلادش، زمين جشن خوشبختي گرفت و وزهاي تقويم تكان خوردند و جمعه ها جان گرفتند.
او از پشت پرچين هزاران آينه و ياس، از بلنداي شگرف لحظه هاي وحي طلوع كرد و با آمدنش، روزهاي فرو خفته را در صبحي روشن بيدار كرد و بهار بر شانه هاي شايسته و استوارش بوسه زد. او می آید و فرشتگان مقرب، با کاسه هایی از آب و شکوفه، به چشم روشنی نرجس می آیند.
کوچه های سامرا، چراغان میلاد کسی است که با آمدنش، حجت را بر زمینیان تمام می کند.
قائم آل محمد (ص) ابراهيم وار، آتش انتظار را گلستان كرد و سكان هدايت بشر را از دست نوح گرفت تا كشتي طوفان زده بشر را به ساحل امن آرامش و سعادت برساند. سالروز فرخنده میلادش را كه به بزرگي سال است، مي ستاييم و اين روز بزرگ و باشكوه خدايي را جشن مي گيريم. روزي كه جهان در پوست خود نمي گنجد. تو در اين روز باشكوه اي آخرين ذخيره حجت هاي خدا بر روي زمين، رداي خلافت خدا را بر دوش مي اندازي و جهاني در مقابل شكوهت، رخ بر زمين مي سايد. در اين روز مبارك و فرخنده، خدا سرنوشت زمين را به تو مي سپارد و خاكيان بر تو پيش افلاكيان مباهات مي كنند. خوش آمدي اي باقي حجت هاي خدا در زمين.
ما را در آورده از پا، این درد چشمْ انتظاری
تا کی جدایی و دوری؟ تا کی دل و بی قراری؟
این خانهها بی حضورت، زندان زجر و شکنجهست
این خانهها بی حضورت، زندان زجر و شکنجهست
شوقی به خواندن ندارد، در این قفسها، قناری
ای عیدِ جمعه، ز هجرت، روز عزای عمومی
ای عیدِ جمعه، ز هجرت، روز عزای عمومی
ای چشمها در فراقت، از اشک، چون رودِ جاری
در بوته امتحانت، مثل طلا ذوب گشتیم
ممنون، دل سنگ ما را دادی چه نیکو عیاری
نه کوفی بیوفائیم، نه اهل مکر و ریائیم
ما بنده تحت امریم، تو صاحبُ الاختیاری
مالک نبودیم اگر نیست شور علی در سر ما
میثم نبودیم اگر نیست تقدیرمان سربداری
هر کس گدایت نباشد، فقر و فلاکت سزاش است
در چشم ما گنج قارون، بی توست عینِ نداری
از قول کعبه اجازه ست از تو بپرسم سوالی
کِی دست پُر مِهر خود را بر شانهام میگذاری؟