گفتگو با خواننده جوان مشهدی:
آواز کلاسیک غنیترین نوع آواز است
هدیه سادات میرمرتضوی/ سرویس هنر خبرگزاری رضوی
۲۶ سال دارد و در طول هفته ساعتهای زیادی را در اورژانس اطفال بیمارستان اکبر مشهد کار میکند. میگوید پیش از اشتغالش به پرستاری، آموختن هیچ درس موسیقی برایش بیشتر از یک هفته طول نمیکشیده است. ولی الان کار پرستاری خیلی از اوقاتش را میگیرد. عقیده دارد درد همینجاست که چرا یک هنرمند موسیقی نباید بتواند همه وقتش را صرف هنرش کند و مجبور باشد به خاطر درآمد به کار دیگری بپردازد؟ نه اینکه به کارش علاقه نداشته باشد. میگوید آن را هم دوست دارد. ولی علاقه اولش نیست اما مگر چارهای هم دارد؟ در این جامعه و این شرایط اقتصادی باید به فکر درآمد هم باشد تا باز از همین درآمد برای موسیقی و علایقش خرج کند. وقتی سوال میکنم از انتخاب رشته پرستاری پشیمان نیست؟ با قاطعیت جواب میدهد هیچوقت در زندگی از تصمیمی که گرفته پشیمان نشده است. چه وقتی که از نوجوانی آموزش گیتار را نزد همسایهاش شروع کرد و چه زمانی که در گروه آواز صبا به عنوان خواننده فعالیتش را شروع کرده است. گروهی که در زمستان 96 و فروردین 97 کاری شگفتانگیز انجام دادند و بعد از یک سال تمرین مداوم، برای اولین بار اپرایی را در مشهد به روی صحنه بردند. نام نخستین این اپرا «دایدو و آینیاس» بود که به دلیل تأیید نکردن اداره فرهنگ و ارشاد استان، به اپرای «تراژدی کارتاژ» تغییر نام داد. بخش نخست دغدغههای سعید قربانزاده را درباره تعاریف اپرا، گروه کُر، وضعیت این روزهای موسیقی و فعالیت گروههای موفق هنری مانند گروه صبا با هم بشنویم.
قصه اپرا
اپرا به مجموعه هنر موسیقی و نمایش و بازیگری میگویند. یعنی خواننده-بازیگرانی هستند که در حین ایفای نقش خود دیالوگهایشان را با آواز بیان میکنند. دیالوگهای کلامی ندارند و همه چیز با آواز است. در عین حال این آواز موسیقی باید با کمک ارکستر زنده اجرا شود. ما در اپرای کارتاژ، یک گروه بزرگ ارکستر داشتیم که چون مکان اجرای نمایش سالن استاندارد و مناسب برای اجرای اپرا نبود، این افراد را که باید در قسمت نقطه کور سالن قرار بگیرند، جلوی چشم تماشاگران گذاشتیم. در حال حاضر تنها سالن استاندارد اپرا در کشور، تالار وحدت است. دکتر کافیان دکترای آواز کلاسیک، رهبر این ارکستر بود و همزمان بر بازی بازیگر-خوانندهها نظارت داشت. در این اجرا هیچ چیز جز برخی افکتها، ضبط شده نبود و همه به صورت زنده اجرا داشتند. اپراها مثل شاهنامه خودمان از متون قدیمی الهام گرفته میشوند و داستان آنها از قبل نوشته شده است. ممکن است صد تیم مختلف یک اپرا را اجرا کرده باشند. میتوان گفت متن اپرا نمایشنامه آمادهای با نت است که همه شخصیتهایش مشخص شدهاند و مثلا فلان شخصیت از روی یک نت شروع به اجرا میکند. گروههای مختلف بسته به تواناییهای خوانندههایشان آن اپرا را اجرا میکنند. اپراها در دورههای مختلف ادبی نوشته شدهاند و در آنها بُعد نمایش به حد موسیقی مهم نیست. یعنی ما انتظار نداریم در اپرا یک بازی حرفهای ببینیم بلکه بیشتر به نتها گوش میدهیم. کسی که اپرا نگاه میکند قطعا باید داستانش را از قبل بداند. هیچوقت یک نفر نمیتواند برای بار اول بنشیند و تازه بخواهد قصه اپرا را بشنود چون متوجه نمیشود. او باید داستان را بداند و سپس ببیند تیم اجرایی با این نمایشنامه چکار کردند و چند مرده حلاج هستند. در اپرای کارتاژ نوشته هنری پرسل، چون خیلیها داستان نمایش را نمیدانستند، ما آن را در بروشور چاپ کردیم. چون احتمال میدادیم خیلیها برای اولین بار به تماشای اپرا آمده باشند. اصلا فکر نمیکردیم کار تا این حد با استقبال مواجه شود و تازه فهمیدیم مردم ما خوراک خوبی بهشان تزریق نمیشود وگرنه هنر فاخر را دوست دارند و لذت میبرند.
دشوار ولی ممکن
اپرا نوشتن غیرممکن نیست ولی دشوار است و اساتید بزرگی مثل استاد لوریس چکنواریان میخواهد. کسی که یک استاد تمام موسیقی است و یا علی رهبری رهبر سابق ارکستر سمفونیک ایران که در اعتراض به پرداخت نکردن دستمزد نوازندگانش این سمت را ترک کرد و در حال حاضر در آلمان موسیقی تدریس میکند. اپرا شکل بزرگی از موسیقی است. بنابراین یک موزیسین بسیار حرفهای و کارکشته میخواهد که آن را بنویسد. مثلا رپرتوار «دایدو» یک جزوه بیست صفحهای است که در اپرا نت دارد و هیچ جایش فارسی نوشته نشده است. این جزوه کسی را میخواهد که بیاید و روی کلام نت بگذارد و آن را به شکل آواز در بیاورد. در اپرا کسی که بیشتر از همه در معرض توجه تماشاگران است، کارگردان نیست بلکه رهبر کار است که خط را به کارگردان میدهد. در این اثر دکتر کافیان رهبر بود و حامد امانپور قرایی کارگردان و سحر رضوانی دستیار کارگردان. باید بدانیم اپرا، هنری موسیقیمحور نه نمایشمحور است. ولی برخی به اشتباه بازیهای اپرای کارتاژ را نقد کرده بودند. این اثر یک ماه در اسفند 96 روی صحنه بود و 10، 15 روز هم در فروردین 97. ولی بعد از آن با وجود استقبال بینظیر، سالن را به نمایش دیگری اختصاص دادند. از نظر بحث مالی ما یک سال این اپرا را کار میکردیم. وقتی تیم کارگردانی به ما ملحق شد تا نمایش هم به موسیقی اضافه شود، هر روز به مدت سه ماه تمرین انجام میدادیم که حتی در مقایسه با دستمزد کارگری پولی که نصیبمان شد ناچیز بود. ولی حقیقتا به دنبال درآمد نبودیم. فقط شوق این را داشتیم داریم کار درستی ارائه میدهیم که اولین بار است در مشهد اتفاق میافتد. کاری که در اذهان میماند.
اپرا؛ تمرکز اصلی گروه صبا
از کودکی و در سن 10 سالگی نوازندگی ساز گیتار را شروع کردم. قصه علاقهمندی من به موسیقی به این شکل بود که همسایه طبقه بالاییمان ساز میزد و من ساعتها به گیتارش گوش میدادم. مادرم که این علاقه را در من میدید برایم گیتار خرید و اولین قدمها را نزد همسایهام برداشتم و از او آموزش دیدم. از همان سنین کودکی در کنار گیتار به آواز هم علاقهمند بودم. البته تا آن زمان هیچ کلاس آوازی نرفته بودم. بعدها وقتی از تهران به مشهد آمدیم، در جهاد دانشگاهی مشهد دوره تئوری موسیقی و سلفژ را حرفهایتر گذراندم. آن دوران دانشجو بودم. اگر بخواهم از اساتیدم نام ببرم، گیتار را نزد آقای روزبه آذر فرا گرفتم و تئوری موسیقی را با آقای محمد همدانچی شروع کردم. اصول آهنگسازی را با آقای کیوان علایی ادامه دادم. سطح ابتدایی پیانو را در جهاد دانشگاهی آموختم و در ادامه سطح حرفهای را نزد استاد رضا مهایی که در ارمنستان تحصیل کردهاند، فرا گرفتم که از نظر خیلیها استاد شماره یک پیانو در مشهد هستند. آواز را با دکتر کافیان از صفر شروع کردم. خیلیها معتقد بودند من نباید برای شروع با ایشان کار میکردم. ولی خیلی خوشحالم که این اتفاق افتاد چون هیچ چیز اشتباهی یاد نگرفتم. همانطور که میدانید در موسیقی اگر نکتهای آموزشی را اشتباهی فرا بگیرید باید وقت زیادی صرف کنید تا دوباره درستش را بیاموزید. سپس در گروه آواز صبا تست دادم که در مشهد شماره یک است و در جشنواره فجر مقام کسب کرده است. این گروه به رهبری دکتر کافیان و سرپرستی آقای یوسفی از سال 88 در مشهد شکل گرفت. من به واسطه علاقهام به آواز از سن پایین و بعد از گذراندن تئوری موسیقی، در سال 95 به گروه پیوستم. در این گروه درجهبندی شامل گروههای A و B وC است. من مستقیم در رده A که بالاترین رده است پذیرفته شدم و کنار کسانی رفتم که افراد بزرگی در این زمینه بودند. اول پاپ میخواندم. بعد که دروس تئوری را خواندم و سواد موسیقیاییام بالا رفت فهمیدم آواز کلاسیک غنیترین نوع آواز است و تمام اصول و تکنیکهای خوانندگی در آن گنجانده شده است. منظورم موسیقی کلاسیک غربی و آواز دیافراگمی است. هدفم این بود تکنیکهای آواز کلاسیک را یاد بگیرم و سپس در شاخه دلخواهم مشغول شوم. ولی با ورود به این حیطه، شیفته اجرای این نوع آواز و توانایی فوقالعاده خوانندههای کلاسیک شدم. بنابراین با دکتر کافیان کلاسهای پیشرفته را طی کردم و در نهایت با استاد هادی قضات یکی از بهترینهای ایران که در آن دوران، از تهران برای پروژهای به مشهد میآمدند کلاس برداشتم و دوران پیشرفته را نزد ایشان که تحصیل کرده اتریش هستند گذراندم. با گروه صبا اجراهایی که به ما سفارش داده میشد را انجام میدادیم. متأسفانه فضای فعالیت به شکل جدی برای گروهی مانند صبا که گروه کر است وجود ندارد. گروه کر از خانم و آقا تشکیل شده و به خاطر همین محدودیت اجرا، همیشه به مشکل میخوریم. الان بیشتر فعالیت خود را روی اپرا متمرکز کردهایم و رسالت گروه صبا همین است که یک اپرا را شروع و یک سال تمرین و سپس اجرا میکند و سراغ رپرتوار بعدی میرود. هدف ما آواز کلاسیک است و حد اعلای این نوع آواز به اپرا میرسد. این آواز توانایی زیادی میخواهد و شاید صدای خواننده کلاسیک نه شش ماه و یک سال بلکه ده سال آموزش ببیند. در طی این مدت، تنفس ساخته میشود، صدا ساخته میشود، عضلات دیافراگم قوی میشود، حنجره رها میشود، عضلات صورت شکل میگیرد، حتی در آواز کلاسیک نحوه ایستادن روی زمین مهم است. فشاری که کف پا به خود زمین میآورد مهم است. متأسفانه به دلیل مشغله کاری حضور من در گروه صبا کمرنگ شده است. ولی تیم فعلا کار جدیدی را در مرحله تحقیق در دست دارد تا انشاءالله اجرا شود.
تکخوان شدن هدف نهایی در گروه کر
گروه صبا گروه آواز جمعی یا کر است. گروهی با 15 خواننده کر در 4 دسته صدایی باس صدای بم مردانه، تنور صدای زیر مردانه آلتو صدای بم زنانه و سوپرانو صدای زیر زنانه. این افراد چهار خط آوازی مختلف را میخوانند که در هم آمیخته شده و یک دسته میشوند. من در دورانی که در فرهنگسرای جهاد دانشگاهی مشهد به مدت دو سال تحصیل کردم، با آقای امینزاده به عنوان مدیر مجموعه و آقای همدانچی برخورد داشتم که ناخودآگاه موجب میشوند سطح هنرجو رشد کند. وقتی سواد موسیقیاییام بالا رفت فهمیدم موسیقی دستهبندی دارد. شما ممکن است در یک موسیقی چهار خط آوازی بشنوید و در یک موسیقی یک خط آوازی. مثل موسیقی مونوفونیک و موسیقی پلیفونیک. اول که میخواهی موسیقی پلیفونیک یا چند صدایی مثل موسیقی باخ را بشنوی، یعنی 4 خط ملودی داری و هر کدام به تنهایی یک آهنگ هستند و در عین حال شما سه خط ملودی میشنوی. غنای کار خیلی وسیع است و ناخودآگاه جذب میشوی و سلیقهات رشد میکند. بعد متوجه آواز کلاسیک شدم که نوع فاخر آواز در دنیاست. جستجو کردم که در مشهد کجا میتوانم چنین کاری بکنم؟ به گروه صبا برخوردم. شروع به کار کردم و دیدم این همان چیزی است که دنبالش هستم. برای پذیرش در این مجموعه، هنرجو جلوی چهار پنج استاد تست میدهد و اول دقت میکنند تا بفهمند سلفژ این هنرجو چقدر است و الفبای موسیقی را چقدر بلد است؟ که این جمله موسیقیایی را با چند نفس میخواند. به رنگ صدا و تونالیتهاش توجه میکنند. به کلیت موضوع نگاه میکنند و سپس روی صدای شما به عنوان یک مهره گروه کار میکنند. در گروه کر، نقش هیچکس به اندازه کسی که سولو میخواند مهم نیست. چون شما نت به نت تکخوان را میشنوید. پس باید خیلی حرفهایتر از سایرین باشد. هدف نهایی در گروه کر، سولو شدن است و اینکه بتوانی به عنوان تکخوان بخوانی. این نقطه پخته شدن یک خواننده میشود که بتواند پرفورمنس یا اجرا داشته باشد.
از صدای جادوگر خبیث تا صدای مرد عاشقپیشه
هر بازه صدایی، تربیت خودش را دارد و اگر استادی به اشتباه بازه صدایی هنرجو را انتخاب کند و او به دنبال تعلیم آن صدا برود، یک عمر راهش را به خطا پیموده است. مثلا خود من صدای بمی دارم ولی به تشخیص استاد قضات صدای آوازی من تنور است. وقتی استاد این را تعیین کند من به حرفش گوش میکنم حتی اگر بر خودم پوشیده باشد. پس در پی تعلیم و تربیت آن جنس صدا میروم. صدایی که به جای خروج از سینه، از سر خارج میشود. برای این کار باید حفرههای صدایی را تقویت کنیم تا بتوانیم صدای تنور شفاف و تیزی را ایجاد کنیم. در صورتی که صدای باس از سینه بلند میشود و کاملا بم و زمخت است. در مضمون اپرا نقشهای دراماتیک و حتی منفی به صدای باس تعلق میگیرد. این را ما تعیین نمیکنیم بلکه اپرانویسی که قرنها پیش میزیسته به درستی تعیین کرده است. مثلا اینکه صدای یک جادوگر اگر مرد باشد احتمالا باس است و اگر زن باشد احتمالا آلتو است با صدایی بم و خشدار. در همین تراژدی کارتاژ، ما نقشی به عنوان جادوگر داشتیم. این نقش در بازه صدایی متزوسوپرانو قرار میگرفت. چیزی بین آلتو و سوپرانو. یک صدای بدجنسگونه که میخواهد خباثت شخص را برساند. ولی مثلا برای نقش یک مرد عاشقپیشه به احتمال قوی از تنور استفاده میشود. چون صدای تیز و شفاف و رسایی دارد که احساسات مخاطب را جریحهدار میکند. به این ترتیب نقشهای مختلف در بازههای صدایی متفاوت ایجاد میشود.
نسل دغدغهمند آینده
سال95 گروهی به نام دلکوک تشکیل دادم. آن موقع هنوز بیمارستان نمیرفتم و وقت آزادم زیادتر بود. ما با این گروه که متشکل از عدهای جوان هنرمند بود، فعالیتهای مختلفی داشتیم. مثل اجرای موسیقی در آموزشگاهها. بعضی از آموزشگاهها لطف میکردند و اتاقشان را برای تمرین در اختیارمان میگذاشتند. بعضی هم بابت این اتاق از ما پول میگرفتند. بالاخره ما اتاقی میخواستیم که ساز پیانو در آن باشد. در گروهمان حدود 7، 8 ساز مثل پیانو و گیتار و تار و سه تار و دف و ویولن و... داشتیم. من گروه را رهبری میکردم و معمولا آهنگها را مینوشتم و آهنگهای ساخته خودم را اجرا میکردم. تجربه گروه جوان دلکوک برای من تجربه ارزندهای بود و اگر بخواهم نظر خودم را درباره نسل جوان این دوره بگویم، برای نسلی که دارد رشد میکند و بالا میآید خیلی امیدوارم و آینده روشنی را برایش میبینم. این نسل، نسل باسواد و سلفژدانی است. نسلی که دارد الفبای موسیقی را یاد میگیرد. دغدغه در میان این گروه جوانها زیاد است. نسلی که به دنبال القای کلامی در هنرش است و میخواهد حرفی برای گفتن داشته باشد. همه این نسل، تئوری موسیقی و سلفژ خواندهاند. یعنی دارند به این سمت میروند که اگر میخواهی موسیقی یاد بگیری اول باید الفبایش را بیاموزی. مطمئن هستم در آینده نزدیک که آثار متولدین هفتاد به بعد را در پنج سال آینده میبینیم، رشد دغدغهمندی موسیقی و هنر در ایران بیشتر شود. چون هنرمندان با تحصیل بالا میآیند و البته امیدوارم مسئولان هم اجازه حرکت به این نسل را بدهند. نه اینکه مثل الان به آثار سطحیتر اجازه کار دهند. نسل آینده که تعدادشان خیلی زیاد است و همه باسواد هستند، احتمالا ذائقه جامعه را برای موسیقی تغییر داده و آثار جدیدی را ارائه خواهند داد اگر حمایت شوند.
این مطلب ادامه دارد...
۲۶ سال دارد و در طول هفته ساعتهای زیادی را در اورژانس اطفال بیمارستان اکبر مشهد کار میکند. میگوید پیش از اشتغالش به پرستاری، آموختن هیچ درس موسیقی برایش بیشتر از یک هفته طول نمیکشیده است. ولی الان کار پرستاری خیلی از اوقاتش را میگیرد. عقیده دارد درد همینجاست که چرا یک هنرمند موسیقی نباید بتواند همه وقتش را صرف هنرش کند و مجبور باشد به خاطر درآمد به کار دیگری بپردازد؟ نه اینکه به کارش علاقه نداشته باشد. میگوید آن را هم دوست دارد. ولی علاقه اولش نیست اما مگر چارهای هم دارد؟ در این جامعه و این شرایط اقتصادی باید به فکر درآمد هم باشد تا باز از همین درآمد برای موسیقی و علایقش خرج کند. وقتی سوال میکنم از انتخاب رشته پرستاری پشیمان نیست؟ با قاطعیت جواب میدهد هیچوقت در زندگی از تصمیمی که گرفته پشیمان نشده است. چه وقتی که از نوجوانی آموزش گیتار را نزد همسایهاش شروع کرد و چه زمانی که در گروه آواز صبا به عنوان خواننده فعالیتش را شروع کرده است. گروهی که در زمستان 96 و فروردین 97 کاری شگفتانگیز انجام دادند و بعد از یک سال تمرین مداوم، برای اولین بار اپرایی را در مشهد به روی صحنه بردند. نام نخستین این اپرا «دایدو و آینیاس» بود که به دلیل تأیید نکردن اداره فرهنگ و ارشاد استان، به اپرای «تراژدی کارتاژ» تغییر نام داد. بخش نخست دغدغههای سعید قربانزاده را درباره تعاریف اپرا، گروه کُر، وضعیت این روزهای موسیقی و فعالیت گروههای موفق هنری مانند گروه صبا با هم بشنویم.
قصه اپرا
اپرا به مجموعه هنر موسیقی و نمایش و بازیگری میگویند. یعنی خواننده-بازیگرانی هستند که در حین ایفای نقش خود دیالوگهایشان را با آواز بیان میکنند. دیالوگهای کلامی ندارند و همه چیز با آواز است. در عین حال این آواز موسیقی باید با کمک ارکستر زنده اجرا شود. ما در اپرای کارتاژ، یک گروه بزرگ ارکستر داشتیم که چون مکان اجرای نمایش سالن استاندارد و مناسب برای اجرای اپرا نبود، این افراد را که باید در قسمت نقطه کور سالن قرار بگیرند، جلوی چشم تماشاگران گذاشتیم. در حال حاضر تنها سالن استاندارد اپرا در کشور، تالار وحدت است. دکتر کافیان دکترای آواز کلاسیک، رهبر این ارکستر بود و همزمان بر بازی بازیگر-خوانندهها نظارت داشت. در این اجرا هیچ چیز جز برخی افکتها، ضبط شده نبود و همه به صورت زنده اجرا داشتند. اپراها
دشوار ولی ممکن
اپرا نوشتن غیرممکن نیست ولی دشوار است و اساتید بزرگی مثل استاد لوریس چکنواریان میخواهد. کسی که یک استاد تمام موسیقی است و یا علی رهبری رهبر سابق ارکستر سمفونیک ایران که در اعتراض به پرداخت نکردن دستمزد نوازندگانش این سمت را ترک کرد و در حال حاضر در آلمان موسیقی تدریس میکند. اپرا شکل بزرگی از موسیقی است. بنابراین یک موزیسین بسیار حرفهای و کارکشته میخواهد که آن را بنویسد. مثلا رپرتوار «دایدو» یک جزوه بیست صفحهای است که در اپرا نت دارد و هیچ جایش فارسی نوشته نشده است. این جزوه کسی را میخواهد که بیاید و روی کلام نت بگذارد و آن را به شکل آواز در بیاورد. در اپرا کسی که بیشتر از همه در معرض توجه تماشاگران است، کارگردان نیست بلکه رهبر کار است که خط را به کارگردان میدهد. در این اثر دکتر کافیان رهبر بود و حامد امانپور قرایی کارگردان و سحر رضوانی دستیار کارگردان. باید بدانیم اپرا، هنری موسیقیمحور نه نمایشمحور است. ولی برخی به اشتباه بازیهای اپرای کارتاژ را نقد کرده بودند. این
اپرا؛ تمرکز اصلی گروه صبا
از کودکی و در سن 10 سالگی نوازندگی ساز گیتار را شروع کردم. قصه علاقهمندی من به موسیقی به این شکل بود که همسایه طبقه بالاییمان ساز میزد و من ساعتها به گیتارش گوش میدادم. مادرم که این علاقه را در من میدید برایم گیتار خرید و اولین قدمها را نزد همسایهام برداشتم و از او آموزش دیدم. از همان سنین کودکی در کنار گیتار به آواز هم علاقهمند بودم. البته تا آن زمان هیچ کلاس آوازی نرفته بودم. بعدها وقتی از تهران به مشهد آمدیم، در جهاد دانشگاهی مشهد دوره تئوری موسیقی و سلفژ را حرفهایتر گذراندم. آن دوران دانشجو بودم. اگر بخواهم از اساتیدم نام ببرم، گیتار را نزد آقای روزبه آذر فرا گرفتم و تئوری موسیقی را با آقای محمد همدانچی شروع کردم. اصول آهنگسازی را با آقای کیوان علایی ادامه دادم. سطح ابتدایی پیانو را در جهاد دانشگاهی آموختم و در ادامه سطح حرفهای را نزد استاد رضا مهایی که در ارمنستان تحصیل کردهاند، فرا گرفتم که از نظر خیلیها استاد شماره یک پیانو در مشهد هستند. آواز را با دکتر کافیان از صفر شروع کردم. خیلیها معتقد بودند من نباید برای شروع با ایشان کار میکردم. ولی خیلی خوشحالم که این اتفاق افتاد چون هیچ چیز اشتباهی یاد نگرفتم. همانطور که میدانید در موسیقی اگر نکتهای آموزشی را اشتباهی فرا بگیرید باید وقت زیادی صرف کنید تا دوباره درستش را بیاموزید. سپس در گروه آواز صبا تست دادم که در مشهد شماره یک است و در جشنواره فجر مقام کسب کرده است. این گروه به رهبری دکتر کافیان و سرپرستی آقای یوسفی از سال 88 در مشهد شکل گرفت. من به واسطه علاقهام به آواز از سن پایین و بعد از گذراندن تئوری موسیقی، در سال 95 به گروه پیوستم. در این گروه درجهبندی شامل گروههای A و B وC است. من مستقیم در رده A که بالاترین
تکخوان شدن هدف نهایی در گروه کر
گروه صبا گروه آواز جمعی یا کر است. گروهی با 15 خواننده کر در 4 دسته صدایی باس صدای بم مردانه، تنور صدای زیر مردانه آلتو صدای بم زنانه و سوپرانو صدای زیر زنانه. این افراد چهار خط آوازی مختلف را میخوانند که در هم آمیخته شده و یک دسته میشوند. من در دورانی که در فرهنگسرای جهاد دانشگاهی مشهد به مدت دو سال تحصیل کردم، با آقای امینزاده به عنوان مدیر مجموعه و آقای همدانچی برخورد داشتم که ناخودآگاه موجب میشوند
از صدای جادوگر خبیث تا صدای مرد عاشقپیشه
هر بازه صدایی، تربیت خودش را دارد و اگر استادی به اشتباه بازه صدایی هنرجو را انتخاب کند و او به دنبال تعلیم آن صدا برود، یک عمر راهش را به خطا پیموده است. مثلا خود من صدای بمی دارم ولی به تشخیص استاد قضات صدای آوازی من تنور است. وقتی استاد این را تعیین کند من به حرفش گوش میکنم حتی اگر بر خودم پوشیده باشد. پس در پی تعلیم و تربیت آن جنس صدا میروم. صدایی که به جای خروج از سینه، از سر خارج میشود. برای این کار باید حفرههای صدایی را تقویت کنیم تا بتوانیم صدای تنور شفاف و تیزی را ایجاد کنیم. در صورتی که صدای باس از سینه بلند میشود و کاملا بم و زمخت است. در مضمون اپرا نقشهای دراماتیک و حتی منفی به صدای باس تعلق میگیرد. این را ما تعیین نمیکنیم بلکه اپرانویسی که قرنها پیش میزیسته به درستی تعیین کرده است. مثلا اینکه صدای یک جادوگر اگر مرد باشد احتمالا باس است و اگر زن
نسل دغدغهمند آینده
سال95 گروهی به نام دلکوک تشکیل دادم. آن موقع هنوز بیمارستان نمیرفتم و وقت آزادم زیادتر بود. ما با این گروه که متشکل از عدهای جوان هنرمند بود، فعالیتهای مختلفی داشتیم. مثل اجرای موسیقی در آموزشگاهها. بعضی از آموزشگاهها لطف میکردند و اتاقشان را برای تمرین در اختیارمان میگذاشتند. بعضی هم بابت این اتاق از ما پول میگرفتند. بالاخره ما اتاقی میخواستیم که ساز پیانو در آن باشد. در گروهمان حدود 7، 8 ساز مثل پیانو و گیتار و تار و سه تار و دف و ویولن و... داشتیم. من گروه را رهبری میکردم و معمولا آهنگها را مینوشتم و آهنگهای ساخته خودم را اجرا میکردم. تجربه گروه جوان دلکوک برای من تجربه ارزندهای بود و اگر بخواهم نظر خودم را درباره نسل جوان این دوره بگویم، برای نسلی که دارد رشد میکند و بالا میآید خیلی امیدوارم و آینده روشنی را برایش میبینم. این نسل، نسل باسواد و سلفژدانی است. نسلی که دارد الفبای موسیقی را یاد میگیرد. دغدغه در میان این گروه جوانها زیاد است. نسلی که به دنبال القای کلامی در هنرش است و میخواهد حرفی برای گفتن داشته باشد. همه این نسل، تئوری موسیقی و سلفژ خواندهاند. یعنی دارند به این سمت میروند که اگر میخواهی موسیقی یاد بگیری اول باید الفبایش را بیاموزی. مطمئن هستم در آینده نزدیک که آثار متولدین هفتاد به بعد را در پنج سال آینده میبینیم، رشد دغدغهمندی موسیقی و هنر در ایران بیشتر شود. چون هنرمندان با تحصیل بالا میآیند و البته امیدوارم مسئولان هم اجازه حرکت به این نسل را بدهند. نه اینکه مثل الان به آثار سطحیتر اجازه کار دهند. نسل آینده که تعدادشان خیلی زیاد است و همه باسواد هستند، احتمالا ذائقه جامعه را برای موسیقی تغییر داده و آثار جدیدی را ارائه خواهند داد اگر حمایت شوند.
این مطلب ادامه دارد...