مروری بر خاطرات عکاسی حرم و زیارت همراه با آخرین بازمانده نسل عکاسان قدیم مشهد
عکسها و قصههای عکاسخانهای در اعماق تاریخ
تکتم حسینپور/سرویس هنر،خبرگزاری رضوی
خودش را آخرین بازمانده نسل قدیم عکاسهای مشهد میداند. اما به گمانم بهتر است او را تاریخچه زنده عکاسی مشهد بدانیم. از پیادهرو که نگاه میکنی «فوتو حمید» دکان عکاسی کوچک و مهجوری به نظر میرسد که شاید بارها از کنارش عبور کرده باشی و یک بار هم توجهت را جلب نکرده باشد. یک فضای سه در چهار با دو میز و چند صندلی و تعدادی قاب عکس روی دیوارها که شبیه هر عکاسی دیگری است. اما انتهای این فضای معمولی، دری به اتاق مخصوص عکاسی باز میشود که مانند یک تونل زمان تو را به اعماق تاریخ شهر میبرد. اینجا محل کار حمید عربلین فرزند رسول عربلین قدیمیترین عکاس گنبد و بارگاه حرم مطهر رضوی است: «ما اصالتا ترک تبریز هستیم. پدربزرگم نقاش بود. بعد از مهاجرت به مشهد ۳۲ سال نقاش آستان قدس رضوی بود. بخش زیادی از نقاشی روی کاشیهای ایوانهای بزرگ حرم امام رضا(ع) کار پدربزرگم است. روی برخی کاشیها نوشته شده به قلم عربلین تبریزی. پدربزرگم در صحن سقاخانه حجرهای داشت و محل کار پدرم بست بالا خیابان بود و کودکیام در این مسیر گذشت. هر روز به حجره پدربزرگم سر میزدم. از او نقاشی آموختم. همیشه روی طاقچهاش سکههای ده شاهی و یک قرانی نگه میداشت و هر بار به او سر میزدم از این سکهها به من میداد». چند لحظهای گفتگویمان را قطع میکند تا عکسی را که از اولین نقاشی پردهای پدربزرگش از صحن سقاخانه گرفته و تصویر خودش را روی آن مونتاژ کرده برایم بیاورد. این پرده نقاشی، داستان جالبی دارد: «عکاسی به نام محمدی که از شهر ری برای کار به مشهد مهاجرت کرده بود وقتی متوجه علاقه پدرم به دوربین فوریاش میشود، به او پیشنهاد میدهد کار با دوربین را یادش بدهد و در عوض پدربزرگم برایش تصویری از حرم آقا را روی پرده نقاشی کند. به این ترتیب، محمدی در عوض دریافت این پرده نقاشی از پدربزرگم، به پسرش رسول عکاسی را آموخت». لابلای عکسهای حمید عربلین تعدادی عکس وجود دارد از همین نقاشی که روی تابلوهای بزرگ در خیابانهای مختلف تهران نصب شده و خانوادههای تهرانی دست به سینه با آن عکس یادگاری گرفتهاند.
عکسهایی که قصه دارند
هر کدام از عکسهایی که عربلین سالها روی دیوارها یا در پستوی عکاسخانهاش عاشقانه از آنها نگهداری کرده، برای خود داستانی دارد. عکسهای سیاه و سفیدی که قدمت برخی از آنها به بیش از صد سال میرسد و او آنها را با رنگهای خانگی که مادرش با جوشاندن کاغذکشیهای تزیینی تهیه میکرده، رنگآمیزی کرده است. تصویری از او و پدرش کنار دوربین فوری، عکس حمید و برادرانش، تصویری از پدرش که از شدت سرما روی کفشهای زمستانیاش یک جفت گیوه روسی هم به پا دارد، عکس خانوادگی با جد پدری و پدر و عموها و عمههایش که یکییکی آنها را معرفی میکند و توضیح میدهد چطور چهره کودکان خردسال توی عکس به این دلیل که لحظه ثبت عکس تکان خوردهاند تار شده است. این عکس ارزشمند متعلق به اوایل دوره کشف حجاب رضاخانی است.
عکاسهای فوری دم بست و دوران عکس کارت پستالی
«پدرم در سال ۱۳۱۹ رسما شروع به عکاسی کرد. آن موقع اغلب عکاس فوریهای دم بست، شش تا عکس را هشت ریال میگرفتند اما پدر من یک تومن میگرفت. با این وجود مشتری بیشتری داشت. چون کارش درجه یک بود. همه میخواستند رسول ترکه از آنها عکس بیندازد. پدرم به رسول تُرکه معروف بود. مدرسهام چهارراه عشرتآباد بود. آن وقتها مدرسهها دو نوبتی بود. صبح و بعد از ظهر. هر روز ساعت ۵ صبح از خانه میرفتم دم بست محل کار پدرم و به او کمک میکردم تا حدود ۷ صبح که نزدیک باز شدن مدرسه بود. بعد از مدرسه هم دوباره به کمک پدر میرفتم». عکاس پیشکسوت شهر با این توضیحات ادامه میدهد: «زمانی که پدرم شروع به عکاسی کرد، دورانی بود که عکاسهای دور حرم با دوربینهای فوری کنار خیابان از زوار عکس میگرفتند. تا قبل از سال ۱۳۴۰ محل کار این عکاسان فوری در محدوده حرم تا فلکه آب و از آن طرف تا بالا خیابان بود. پردهها حالت نمایشی داشتند. ضامن آهو، ضریح مطهر، گنبد و بارگاه و... پردههای نقاشی را برای جلب مشتری در مسیر رفت و آمد زائران قرار میدادند و جالب است که بعضی از زوار هنگام عبور به پرده نقاشی برای تبرک دست میکشیدند و آن را میبوسیدند. از همان نقاشیهای روی پرده، سایز کارت پستالیاش را هم داشتیم. روش کار به این شکل بود که با دوربین فوری عکس سه در چهار مشتری را جداگانه میگرفتیم. دور نگاتیوش را قیچی میکردیم و روی نگاتیو، نقاشیهایی از حرم قرار میدادیم و دوباره از آن عکس میگرفتیم. منظرهها را هم خودمان انتخاب میکردیم. عکسی که ظاهر میشد زائر را در کنار گنبد و گلدسته ها یا ضریح یا یکی از صحنها نشان میداد و اصطلاحا به عکس کارت پستالی حرم معروف بود».
تجربه عکس کارت پستالی در روزگار سلفی
دوربین فوری که عربلین از آن یاد میکند حالا گوشه عکاسی است. دوربین چوبی و سه پایهای که شبیه آن را فقط توی فیلم و سریالهای تاریخی تلویزیون دیدهام. حس بینظیری است. توی این فکرم کاش میشد با دوربینش عکس یادگاری گرفت که انگار ذهنم را خوانده باشد، از من میخواهد جلوی دوربین بنشینم. مثل آدمی که سوار ماشین زمان شده باشد، پرتاب میشوم به سالها پیش. آن وقتها که سفر زیارتی به مشهد یک اتفاق بزرگ بود، چه رسد به عکس یادگاری با گنبد و بارگاه آقا. محو لنز دوربین قدیمیاش شدهام و اتاقک چوبی دوربین که عربلین درِ آن را باز کرده و برایم توضیح میدهد که چطور تصویر وارونه را روی فیلم های کاغذی داخل آن میانداختند و توی همان محفظه با داروی ظهور عکس را ظاهر میکردند. لحظاتی فراموش میکنم برای چه کاری اینجا هستم. انگار زائری هستم که در دهه ۳۰ و چهل شمسی با خانوادهام از شهری دور به زیارت آقا مشرف شدهایم و حالا نشستهام جلو دوربین فوری یکی از عکاسان نزدیک حرم تا عکس کارت پستالی بگیرم با گنبد و بارگاه. عکاس نور را تنظیم میکند و زیر لب آوازی زمزمه میکند. حالا فقط یک کاغذ ظهور کم دارم تا عکسی قدیمی از خودم ثبت کنم در روزگار موبایل و عکسهای سلفی.
عکسی که برایش زحمت نکشیدهای ارزش ندارد
عربلین هنوز عاشق کارش است و مانند اغلب عکاسان همنسلش، دل خوشی از دوربینهای دیجیتال امروزی ندارد و معتقد است دوربینها و موبایلهای امروزی لذت عکاسی را به کلی از بین بردهاند. او معتقد است عکسهای قدیمی روح دارند و زندهاند. خیلی زندهتر از هزاران عکسی که این روزها همهمان با گوشیهای موبایل از خودمان ثبت میکنیم و به سرعت به فراموششان میسپاریم. او مثل همه همنسلانش دچار نوستالژی آلبوم عکس است: «حالا به دست آوردن همه چیز آسان شده. آن وقتها ظهور یک عکس ساعتها زمان میبرد و سختیهای زیادی داشت. در عوض وقتی عکس ظاهر میشد کیف میکردیم. تمام خستگیمان در میرفت. چیزی که راحت به دست بیاید، ارزشی ندارد. نسل جدید مثل ما از عکاسی لذت نمیبرند. قدیم توی مغازهمان روزی حداقل دو سه تا آلبوم میفروختیم و چند حلقه فیلم ظاهر میکردیم. مهمانی که میرفتیم مینشستیم و با هم آلبومهای خانوادگی را تماشا میکردیم. خاطراتمان را مرور میکردیم و خوش بودیم. اما حالا توی کمتر خانهای آلبوم پیدا میشود. همین چند وقت پیش با بچهها و نوههایم رفتیم سفر شمال. هر کدام، یک گوشهای از خودشان عکس میگرفتند. مسافرت تمام شد و جز همین چند تا عکسی که من چاپ کردم کسی بقیه عکسها را ندید. معلوم نیست سرنوشت این همه عکسی که از خودمان میگیریم چه میشود. همه همینطوریم». به عکسهای سیاه و سفیدی که توی آلبومهای قدیمیام دارم فکر میکنم و اینکه چقدر برایم عزیزند. خیلیهاشان شبیه همین عکسهای قدیمی است که عربلین به در و دیوار عکاسخانهاش زده یا در پاکتهای بزرگ با دقت از آنها مراقبت میکند و حالا دارد قصه هر کدام را برایم می گوید. عکسی که با پدرش ۵۷ سال پیش کنار همین دوربین فوری گرفته است. عکسهایی از کاخ خورشید کلات، مراسم افتتاحیه بند گلستان، وکیلآباد و کوهسنگی قدیم، تصویری از دکتر شیخ و موتور معروفش، تصویر بسیار قدیمی از میدان نقش جهان اصفهان، حرم حضرت معصومه ۱۴۰ سال پیش، بازار تهران، تصاویری از ضریح مطهر امام رضا(ع) و تصویر زیبایی از مادرش کنار یک سبد گل که خودش آن را رنگ آمیزی کرده است: «مادرم به گل علاقه داشت و همیشه پا برهنه راه میرفت». و بالاخره عکسهای جالبی از آدمها با ماکت هواپیما و ماشین: «قدیم مثل حالا دکور و بنر و تصاویر سه بعدی و شفاف وجود نداشت. عکاسهای قدیمی خودشان ماکت ماشین و هواپیما داشتند و سوژه را داخل آنها می نشاندند».
همه عکاسان مشهد در یک قاب
در میان عکسها، تصویر بسیار ارزشمندی هم وجود دارد. عکس دستهجمعی عکاسان قدیم مشهد که عربلین نوجوان با دست گچ گرفته گوشه قاب ایستاده است: «اینها عکاسهای فوری اطراف حرم و بالا خیابان هستند. علی آقا و صفر گلرخ، رحمتالله خانزاده، مش غلام، رسول عربلین، مش اسماعیل، عباس مقدم، مش عبدالله، سلطانی و... که همه تا قبل از سال ۴۰ فعال بودند. حالا همهشان فوت کردهاند. بچه که بودم مدام دور و برشان میپلکیدم. با این عکاسان بزرگ شدم. عدهای از آنها بعدها مغازه گرفتند و به کار عکاسی برقی مشغول شدند که مدل پیشرفته همان عکسهای فوری بود. از آنجا که گاهی ده پانزده نفر با هم میخواستند عکس بگیرند و توی قاب جا نمیشدند، با دوربینهای فوری و کنار خیابان نمیشد عکس گرفت. کمکم همه این عکاسان مغازههای کوچکی اجاره کردند و با دوربینهای برقی که امکان قرار دادن لنزهای مختلف بر روی آنها وجود داشت شروع به عکاسی کردند. با کمک لنزها میشد در یک فضای کوچک هر تعداد مشتری را در یک قاب جا داد. دوربینهای برقی تا ۱۲ عکس میگرفت. آن زمان عکس ۱۶ در ۲۱ میگرفتیم دانهای ۱۵ ریال. تا اینکه سال ۴۷ دوربینهای پولاروید به بازار آمد. دوربینهایی که عکس را بلافاصله ظاهر میکرد. یادم هست آن زمان یک نفر در کوهسنگی با همین دوربینها عکس میگرفت. مردم میگفتند عکاسی آمده که جادوگری میکند! برای مردم آن زمان خیلی عجیب بود که عکس بلافاصله ظاهر شود».
کشتی، موسیقی، عکاسی و یک دنیا خاطره
حمید عربلین جزو انسانهایی است که توقعشان از زندگی زیاد نیست. گوشه دنج و آرامی برای خودشان میخواهند تا کاری را انجام بدهند که به آن عشق میورزند. این را از انبوه عکسها و نگاتیوهای قدیمی که با دقت نگهداری کرده میشود فهمید. با این وجود به نظر میرسد جوانی پر جنب و جوش و پر حادثهای داشته است. عربلین به عکاس انقلاب معروف است و از وقایع مشهد در روزهای ملتهب بهمن ۵۷ لحظههای پر خاطرهای را ثبت نموده . عاشق کشتی است و روحیه پهلوانی دارد و تقریبا از همه کشتیگیران و پهلوانان قدیم در عکاسخانهاش چند تایی عکس پیدا میشود. تصاویری بسیار قدیمی از پهلوان احمد وفادار، تختی، سوختهسرایی و سلیمانی، یعقوب نجفی جویباری، برادران محبی و... از تختی که حرف میزند بغض میکند. به موسیقی هم علاقه خاصی دارد. لابلای گفتگویمان به صفحههای موسیقیاش از خوانندههای قدیمی اشاره میکند و گرامافونی که در پستوی عکاسیاش دارد. علاوه بر اینها صدای خوبی هم دارد. هر بار برای پیدا کردن عکس یا نگاتیوی پشت پرده جادویی عکاسخانهاش میرود با خودش زمزمه میکند. در حالی که او همچون میزبانی که آلبومهای خانوادگیاش را همراه میهمانش ورق میزند، عکسهای تاریخی و بی نظیرش را نشانم میدهد، برایم از خاطرات سالها عکاسی میگوید. از شیطنتهای نوجوانیاش، وقتی هنوز عکاسی را بلد نبوده و در غیاب پدرش سربازی روستایی را جلو دوربین فوری پدر نشانده و ادای عکس گرفتن را درآورده و نیم ساعت بعد که سرباز برای تحویل گرفتن عکسها آمده متوجه شده عکسی در کار نیست. از تنها پسرش میگوید که مثل خودش عکاسی میکند و ساکن تهران است. از اینکه آدم خوش عکس و بد عکس نداریم، بلکه عکاس خوب و نابلد داریم و از عکسهایی که دوستشان دارد میگوید. عکسهایی که هنوز بعد از سالها جزییاتشان را به خاطر دارد: «یکی از بهترین عکسهایم عکسی است که از یکی از دوستانم در حال بوسیدن گنبد آقا گرفتم در حالی که تصویرش در طلاکاریهای براق گنبد منعکس شده. دیگری عکسی است که از یک ترکمن که دوست پدرم بود و گاهی به ما سر میزد با لباس محلی و کلاه و ساک دستی مخصوص خودش گرفتم. یکی دیگر از عکسهایی که خیلی دوستش دارم و حس و حالش را هیچوقت فراموش نمیکنم عکسی است که از عمویم گرفتم. دهه محرم بود. هیئت ترکها از جلو باغ نادری رد میشدند. دستهای هم را گرفته بودند و به رسم خودشان عزاداری میکردند. عموی کوچکم را در میان عزاداران دیدم در حالی که هیچ توجهی به اطرافش نداشت و اشکش جاری بود. از جلو باغ نادری هیئت ترکها را زیر نظر داشتم و بالاخره نزدیک حرم موفق شدم عکس عمویم را بگیرم در حالی که خودم هم تحت تاثیر حال و هوای آن روز اشک میریختم. این عکس را خیلی دوست دارم. یکی از عکسهایی که علاقه خاصی به آن دارم تصویری است از ضریح مطهر در سال ۱۳۳۸ که یک روز از صبح تا شب وقت صرف رنگآمیزی اش کردم، همچنین تصویری از حرم مطهر در سال ۱۳۵۳ پیش از احداث زیر گذر و زمانی که هنوز فضای سبز اطراف حرم وجود داشته است».
صد سال بعد
از مرور گنجینه عکسهای این عکاس قدیمی سیر نمیشوم. تصاویر مربوط به صد و چند سال پیش از قسمتهای مختلف حرم مطهر را نگاه میکنم. انگار به سالها پیش سفر کردهام. در یکی از عکسها که مربوط به روز عاشوراست، زائران و عزاداران از روی بامهای صحن سقاخانه به تماشای دستههای عزاداری نشستهاند. در عکسی دیگر نهری پر آب از میان صحن سقاخانه میگذرد. همان نهر معروفی که بارها از مادربزرگ دربارهاش شنیدم. نهری که از بالا خیابان و از میان صحن سقاخانه میگذشت و پس از خارج شدن از حرم در پایین خیابان به مسیرش ادامه میداد. تصاویر زیبا و بی نظیری از فضای سبز اطراف حرم و درختان کاج میان صحن آزادی که این روزها هیچ اثری از آنها نیست، عکسهای زائران با پردههای نقاشی شده و... به صدها عکس خانوادگی که در سفرهای مختلف گرفتهام فکر میکنم. به لحظات خوب و پر خاطرهای که در حافظه تلفن همراهم ثبت کردهام. حافظه ناپایداری که هر لحظه ممکن است اتفاقی برایش بیفتد و همه عکسهایم را یک جا از دست بدهم. به آلبومهای خانوادگیام فکر میکنم و اینکه چقدر دیدنشان حالم را خوب میکند. از خودم میپرسم آیا صد سال بعد هم تماشای عکسهای امروزی ما همان حس و حالی را دارد که امروز با دیدن عکس خانوادگی عربلینها با قدمت حدود ۱۰۰ سال پیش تجربه کردم؟ نمیدانم... آیا صد سال بعد تصویری از امروز ما باقی مانده است؟
خودش را آخرین بازمانده نسل قدیم عکاسهای مشهد میداند. اما به گمانم بهتر است او را تاریخچه زنده عکاسی مشهد بدانیم. از پیادهرو که نگاه میکنی «فوتو حمید» دکان عکاسی کوچک و مهجوری به نظر میرسد که شاید بارها از کنارش عبور کرده باشی و یک بار هم توجهت را جلب نکرده باشد. یک فضای سه در چهار با دو میز و چند صندلی و تعدادی قاب عکس روی دیوارها که شبیه هر عکاسی دیگری است. اما انتهای این فضای معمولی، دری به اتاق مخصوص عکاسی باز میشود که مانند یک تونل زمان تو را به اعماق تاریخ شهر میبرد. اینجا محل کار حمید عربلین فرزند رسول عربلین قدیمیترین عکاس گنبد و بارگاه حرم مطهر رضوی است: «ما اصالتا ترک تبریز هستیم. پدربزرگم نقاش بود. بعد از مهاجرت به مشهد ۳۲ سال نقاش آستان قدس رضوی بود. بخش زیادی از نقاشی روی کاشیهای ایوانهای بزرگ حرم امام رضا(ع) کار پدربزرگم است. روی برخی کاشیها نوشته شده به قلم عربلین تبریزی. پدربزرگم در صحن سقاخانه حجرهای داشت و محل کار پدرم بست بالا خیابان بود و کودکیام در این مسیر گذشت. هر روز به حجره پدربزرگم سر میزدم. از او نقاشی آموختم. همیشه روی طاقچهاش سکههای ده شاهی و یک قرانی نگه میداشت و هر بار به او سر میزدم از این سکهها به من میداد». چند لحظهای گفتگویمان را قطع میکند تا عکسی را که از اولین نقاشی پردهای پدربزرگش از صحن سقاخانه گرفته و تصویر خودش را روی آن مونتاژ کرده برایم بیاورد. این پرده نقاشی، داستان جالبی دارد: «عکاسی به نام محمدی که از شهر ری برای کار به مشهد مهاجرت کرده بود وقتی متوجه علاقه پدرم به دوربین فوریاش میشود، به او پیشنهاد میدهد کار با دوربین را یادش بدهد و در عوض پدربزرگم برایش تصویری از حرم آقا را روی پرده نقاشی کند. به این ترتیب، محمدی در عوض دریافت این پرده نقاشی از پدربزرگم، به پسرش رسول عکاسی را آموخت». لابلای عکسهای حمید عربلین تعدادی عکس وجود دارد از همین نقاشی که روی تابلوهای بزرگ در خیابانهای مختلف تهران نصب شده و خانوادههای تهرانی دست به سینه با آن عکس یادگاری گرفتهاند.
عکسهایی که قصه دارند
هر کدام از عکسهایی که عربلین سالها روی دیوارها یا در پستوی عکاسخانهاش عاشقانه از آنها نگهداری کرده، برای خود داستانی دارد. عکسهای سیاه و سفیدی که قدمت برخی از آنها به بیش از صد سال میرسد و او آنها را با رنگهای
عکاسهای فوری دم بست و دوران عکس کارت پستالی
«پدرم در سال ۱۳۱۹ رسما شروع به عکاسی کرد. آن موقع اغلب عکاس فوریهای دم بست، شش تا عکس را هشت ریال میگرفتند اما پدر من یک تومن میگرفت. با این وجود مشتری بیشتری داشت. چون کارش درجه یک بود. همه میخواستند رسول ترکه از آنها عکس بیندازد. پدرم به رسول تُرکه معروف بود. مدرسهام چهارراه عشرتآباد بود. آن وقتها مدرسهها دو نوبتی بود. صبح و بعد از ظهر. هر روز ساعت ۵ صبح از خانه میرفتم دم بست محل کار پدرم و به او کمک میکردم تا حدود ۷ صبح که نزدیک باز شدن مدرسه بود. بعد از مدرسه هم دوباره به کمک پدر میرفتم». عکاس پیشکسوت شهر با این توضیحات ادامه میدهد: «زمانی که پدرم شروع به عکاسی کرد، دورانی بود که عکاسهای دور حرم با دوربینهای فوری کنار خیابان از زوار عکس میگرفتند. تا قبل از سال ۱۳۴۰ محل کار این عکاسان فوری در محدوده حرم تا فلکه آب و از آن طرف تا بالا خیابان بود. پردهها حالت نمایشی داشتند. ضامن آهو، ضریح مطهر، گنبد و بارگاه و... پردههای نقاشی را برای جلب مشتری در مسیر رفت و آمد زائران قرار میدادند و جالب است که بعضی از زوار هنگام عبور به پرده نقاشی برای تبرک دست میکشیدند و آن را میبوسیدند. از همان نقاشیهای روی پرده، سایز کارت پستالیاش را هم داشتیم. روش کار به این شکل بود که با دوربین فوری عکس سه در چهار مشتری را جداگانه میگرفتیم. دور نگاتیوش را قیچی میکردیم و روی نگاتیو، نقاشیهایی از حرم قرار میدادیم و دوباره از آن عکس میگرفتیم. منظرهها را هم خودمان انتخاب میکردیم. عکسی که ظاهر میشد زائر را در کنار گنبد و گلدسته ها یا ضریح یا یکی از صحنها نشان میداد و اصطلاحا به عکس کارت پستالی حرم معروف بود».
تجربه عکس کارت پستالی در روزگار سلفی
دوربین فوری که عربلین از آن یاد میکند حالا گوشه
عکسی که برایش زحمت نکشیدهای ارزش ندارد
عربلین هنوز عاشق کارش است و مانند اغلب عکاسان همنسلش، دل خوشی از دوربینهای دیجیتال امروزی ندارد و معتقد است دوربینها و موبایلهای امروزی لذت عکاسی را به کلی از بین بردهاند. او معتقد است عکسهای قدیمی روح دارند و زندهاند. خیلی زندهتر از هزاران عکسی که این روزها همهمان با گوشیهای موبایل از خودمان ثبت میکنیم و به سرعت به فراموششان میسپاریم. او مثل همه همنسلانش دچار نوستالژی آلبوم عکس است: «حالا به دست آوردن همه چیز آسان شده. آن وقتها ظهور یک عکس ساعتها زمان میبرد و سختیهای زیادی داشت. در عوض وقتی عکس ظاهر میشد کیف میکردیم. تمام خستگیمان در میرفت. چیزی که راحت به دست بیاید، ارزشی ندارد. نسل جدید مثل ما از عکاسی لذت نمیبرند. قدیم توی مغازهمان روزی حداقل دو سه تا آلبوم میفروختیم و چند حلقه فیلم ظاهر میکردیم. مهمانی که میرفتیم مینشستیم و با هم آلبومهای خانوادگی را تماشا میکردیم. خاطراتمان را مرور میکردیم و خوش بودیم. اما حالا توی کمتر خانهای آلبوم پیدا میشود. همین چند وقت پیش با بچهها و نوههایم رفتیم سفر شمال. هر کدام، یک گوشهای از خودشان
همه عکاسان مشهد در یک قاب
در میان عکسها، تصویر بسیار ارزشمندی هم وجود دارد. عکس دستهجمعی عکاسان قدیم مشهد که عربلین نوجوان با دست گچ گرفته گوشه قاب ایستاده است: «اینها عکاسهای فوری اطراف حرم و بالا خیابان هستند. علی آقا و صفر گلرخ، رحمتالله خانزاده، مش غلام، رسول عربلین، مش اسماعیل، عباس مقدم، مش عبدالله، سلطانی و... که همه تا قبل از سال ۴۰ فعال بودند. حالا همهشان فوت کردهاند. بچه که بودم مدام دور و برشان میپلکیدم. با این عکاسان بزرگ شدم. عدهای از آنها بعدها مغازه گرفتند و به کار عکاسی برقی مشغول شدند که مدل پیشرفته همان عکسهای فوری بود. از آنجا که گاهی ده پانزده نفر با هم میخواستند عکس بگیرند و توی قاب جا نمیشدند، با دوربینهای فوری و کنار خیابان نمیشد عکس گرفت. کمکم همه این عکاسان مغازههای کوچکی اجاره کردند و با دوربینهای برقی که امکان قرار دادن لنزهای مختلف بر روی آنها وجود داشت شروع به عکاسی کردند. با کمک لنزها میشد در یک فضای کوچک هر تعداد مشتری را در یک قاب جا داد. دوربینهای برقی تا ۱۲ عکس میگرفت. آن زمان عکس ۱۶ در ۲۱ میگرفتیم
کشتی، موسیقی، عکاسی و یک دنیا خاطره
حمید عربلین جزو انسانهایی است که توقعشان از زندگی زیاد نیست. گوشه دنج و آرامی برای خودشان میخواهند تا کاری را انجام بدهند که به آن عشق میورزند. این را از انبوه عکسها و نگاتیوهای قدیمی که با دقت نگهداری کرده میشود فهمید. با این وجود به نظر میرسد جوانی پر جنب و جوش و پر حادثهای داشته است. عربلین به عکاس انقلاب معروف است و از وقایع مشهد در روزهای ملتهب بهمن ۵۷ لحظههای پر خاطرهای را ثبت نموده . عاشق کشتی است و روحیه پهلوانی دارد و تقریبا از همه کشتیگیران و پهلوانان قدیم در عکاسخانهاش چند تایی عکس پیدا میشود. تصاویری بسیار قدیمی از پهلوان احمد وفادار، تختی، سوختهسرایی و سلیمانی، یعقوب نجفی جویباری، برادران محبی و... از تختی که حرف میزند بغض میکند. به موسیقی هم علاقه خاصی دارد. لابلای گفتگویمان به صفحههای موسیقیاش از خوانندههای قدیمی اشاره میکند و گرامافونی که در پستوی عکاسیاش دارد. علاوه بر اینها صدای خوبی هم دارد. هر بار برای پیدا کردن عکس یا نگاتیوی پشت پرده جادویی عکاسخانهاش میرود با خودش زمزمه میکند. در حالی که او همچون میزبانی که آلبومهای خانوادگیاش را همراه میهمانش ورق میزند، عکسهای تاریخی و بی نظیرش را نشانم میدهد، برایم از خاطرات سالها عکاسی میگوید. از شیطنتهای نوجوانیاش، وقتی هنوز عکاسی را بلد نبوده و در غیاب پدرش سربازی روستایی را جلو دوربین فوری پدر نشانده و ادای عکس گرفتن را درآورده و نیم ساعت بعد که سرباز برای تحویل گرفتن عکسها آمده متوجه شده عکسی در کار نیست. از تنها پسرش میگوید که مثل خودش عکاسی میکند و ساکن تهران است. از اینکه آدم خوش عکس و بد عکس نداریم، بلکه عکاس خوب و نابلد داریم و از عکسهایی که دوستشان دارد میگوید. عکسهایی که هنوز بعد از سالها جزییاتشان را به خاطر دارد: «یکی از بهترین عکسهایم عکسی است که از یکی از دوستانم در حال بوسیدن گنبد آقا گرفتم در حالی که تصویرش در طلاکاریهای براق گنبد منعکس شده. دیگری عکسی است
صد سال بعد
از مرور گنجینه عکسهای این عکاس قدیمی سیر نمیشوم. تصاویر مربوط به صد و چند سال پیش از قسمتهای مختلف حرم مطهر را نگاه میکنم. انگار به سالها پیش سفر کردهام. در یکی از عکسها که مربوط به روز عاشوراست، زائران و عزاداران از روی بامهای صحن سقاخانه به تماشای دستههای عزاداری نشستهاند. در عکسی دیگر نهری پر آب از میان صحن سقاخانه میگذرد. همان نهر معروفی که بارها از مادربزرگ دربارهاش شنیدم. نهری که از بالا خیابان و از میان صحن سقاخانه میگذشت و پس از خارج شدن از حرم در پایین خیابان به مسیرش ادامه میداد. تصاویر زیبا و بی نظیری از فضای سبز اطراف حرم و درختان کاج میان صحن آزادی که این روزها هیچ اثری از آنها نیست، عکسهای زائران با پردههای نقاشی شده و... به صدها عکس خانوادگی که در سفرهای مختلف گرفتهام فکر میکنم. به لحظات خوب و پر خاطرهای که در حافظه تلفن همراهم ثبت کردهام. حافظه ناپایداری که هر لحظه ممکن است اتفاقی برایش بیفتد و همه عکسهایم را یک جا از دست بدهم. به آلبومهای خانوادگیام فکر میکنم و اینکه چقدر دیدنشان حالم را خوب میکند. از خودم میپرسم آیا صد سال بعد هم تماشای عکسهای امروزی ما همان حس و حالی را دارد که امروز با دیدن عکس خانوادگی عربلینها با قدمت حدود ۱۰۰ سال پیش تجربه کردم؟ نمیدانم... آیا صد سال بعد تصویری از امروز ما باقی مانده است؟